سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی (گفتار اندر فراهم آوردن کتاب)، اینجا کلیک کنید.
نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وبسایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده است.
چو از دفتر این داستانها بسی ... همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان ... همان بخردان نیز و هم راستان
جوانی بیامد گشاده زبان ... سخن گفتن خوب و طبع روان
به شعر آرم این نامه را گفت من ... از او شادمان شد دل انجمن
جوانیش را خوی بد یار بود ... ابا بد همیشه به پیکار بود
بر او تاختن کرد ناگاه مرگ ... نهادش به سر بر یکی تیره ترگ
بدان خوی بد جان شیرین بداد ... نبد از جوانیش یک روز شاد
یکایک از او بخت برگشته شد ... به دست یکی بنده بر کشته شد
برفت او و این نامه ناگفته ماند ... چنان بخت بیدار او خفته ماند
الهی عفو کن گناه ورا ... بیفزای در حشر جاه ورا
دقیقیِ شاعر: ابومنصور محمدبن احمد. از شاعران بزرگ ایرانی در قرن چهارم هجری در طوس است. علت لقب دقیقی هم این است که احتمالا او و یا خانوادهاش آرد فروش بودهاند. این شاعر معروف در زمان خود، نخستین سرایندهی شاهنامه است و هزار بیت را در مورد داستان گشتاسب و ظهور زرتشت نوشته است. اما چون در جوانی به دست غلامش به قتل رسید، نتوانست شاهنامه را کامل کند. فردوسی این هزار بیت را عینا در شاهنامه میآورد. (میگویند که او به خواب فردوسی میآید و از او میخواهد که ابیاتش را در کتاب خودش درج کند)
چو از دفتر اینْ داستانها بسی ... همی خوانْدْ خواننده بر هر کسی
وقتی که داستانهای این کتاب، برای دیگران روایت میشد ...
جهانْ دل نهاده بدین داستان ... همان بِخْرَدان نیز و هم راستان
کل دنیا (افراد دانا و عادل)، عاشق این داستانها میشدند.
جوانی بیامد گشاده زبان ... سخن گفتنِ خوب و طبعِ روان
جوانی سخنور آمد که طبع شعر و شاعری داشت و گفت ...
به شعر آرَم این نامه را گفتْ من ... از او شادمان شد دل انجمن
این داستانها را به شعر تبدیل میکنم. همه از پیشنهاد او خوشحال شدند.
جوانیش را خویِ بد یار بود ... اَبا بد همیشه به پیکار بود
این جوان، همیشه بدسرشت بود ... و از روز تولدش با این صفت میجنگید
بر او تاختن کرد، ناگاه مرگ ... نهادش به سر بَر یکی تیره ترگ
ناگهان مرگ به او حمله کرد و بر سرش، کلاهخود سیاه گذاشت
بدان خویِ بد، جان شیرین بداد ... نَبُد از جوانیش، یک روز شاد
در نهایت، سرشت بد او باعث شد که جان شیرینش را از دست بدهد. در حالی که حتی یک روز از جوانیاش را با شادی پشت سر نگذاشته بود.
یکا یک از او بخت برگشته شد ... به دست یکی بنده بر کشته شد
بخت و اقبال، ذره ذره از او روبرگرداند. و در نهایت توسط غلامش کشته شد.
برفت او و این نامه ناگفته ماند ... چنان بختِ بیدار او خفته ماند
مرگش باعث شد که کتاب اشعارش ناقص بماند.
الهی عفو کن گناه وُرا ... بیفزای در حَشرْ جاهِ ورا
خدایا گناهانش را ببخش و جایگاهش را در آخرت، افزایش بده
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (بنیاد نهادن کتاب)، اینجا کلیک کنید.