شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور (بخش دوم): مردانگى منوچهر و سپاه او در جنگ با تور

عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی
عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور (بخش اول))، اینجا کلیک کنید.


مثل همیشه اول شعر رو می‌نویسم که با فایل صوتی بالای صفحه بخونیدش و لذت ببرید:


سپیده چو از تیره شب بردمید ... میان شب تیره اندر خمید

منوچهر برخاست از قلبگاه ... ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه

سپه یکسره نعره برداشتند ... سنانها به ابر اندر افراشتند

پر از خشم سر ابروان پر ز چین ... همی بر نوشتند روی زمین

چپ و راست و قلب و جناح سپاه ... بیاراست لشکر چو بایست شاه

زمین شد به کردار کشتی برآب ... تو گفتی سوی غرق دارد شتاب

بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل ... زمین جنب جنبان چو دریای نیل

همان پیش پیلان تبیره زنان ... خروشان و جوشان و پیلان دمان

یکی بزمگاهست گفتی به جای ... ز شیپور و نالیدن کره نای

برفتند از جای یکسر چو کوه ... دهاده برآمد ز هر دو گروه

بیابان چو دریای خون شد درست ... تو گفتی که روی زمین لاله رست

پی ژنده پیلان بخون اندرون ... چنان چون ز بیجاده باشد ستون

همه چیرگی با منوچهر بود ... کزو مغز گیتی پر از مهر بود

چنین تا شب تیره سر بر کشید ... درخشنده خورشید شد ناپدید

زمانه به یک سان ندارد درنگ ... گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ

دل تور و سلم اندر آمد بجوش ... به راه شبیخون نهادند گوش

چو شب روز شد کس نیامد به جنگ ... دو جنگی گرفتند ساز درنگ


داستان شعر تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور (بخش دوم)

صبح که می‌شود، منوچهر و سپاهش آماده‌ی جنگ می‌شوند و به مصاف لشکر سلم و تور می‌روند. آنقدر خون روی زمین می‌ریزد که دشت مثل دریای خون می‌شود. پیروزی با لشکر منوچهر است و همین سلم و تور را وسوسه می‌کند که به لشکر منوچهر شبیخون بزنند. شب که می‌شود، هر دو لشکر به استراحتگاه می‌روند و فردای آن روز را هم استراحت خواهند کرد.

معنی شعر تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور (بخش دوم)

سپیده چو از تیره شب بَرْدَمید ... میانِ شب تیره اندر خمید

وقتی سپیده زد و روز شد ...

  • اندر خمیدنِ میان: کنایه از شکستن و از پا افتادن (= روز، کمر شب را می‌شکند و آن را شکست می‌دهد)


منوچهر برخاست از قلبگاه ... ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه

منوچهر که در قلب سپاه جای داشت، بیدار شد و لباس‌های جنگی‌اش را پوشید و سلاح برداشت


سپه یکسره نعره برداشتند ... سِنان‌ها به ابر اندر افراشتند

پر از خشم سر، ابرُوان پر ز چین ... همی بر نوشتند روی زمین

سپاه خشمگین، فریاد کشیدند و نیزه‌هایشان را برافراشتند و حرکت کردند.

  • سنان: نیزه
  • برنوشتن: پیمودن


چپ و راست و قلب و جناح سپاه ... بیاراست لشکر چو بایست شاه

منوچهر سپاهش را آنطور که شایسته بود، آراسته کرد.

  • چو بایست: بدان سان که بایسته بود


زمین شد به کردارِ کشتی بر آب ... تو گفتی سوی غرق دارد شتاب

لشکر در جوش و خروش بود؛ مثل یک کشتی بود که در آب‌های طوفانی بالا و پایین می‌شود و در دریا غرق خواهد شد.


بِزَد مهره بر کوههٔ ژنده پیل ... زمین جُنب جنبان چو دریای نیل

با مهره زدن، آمادگی سپاه برای حرکت را اعلام کردند و از شدت حرکت سپاهیان، زمین زیر پایشان مثل دریای مواج بالا و پایین می‌شد.

  • کوهه: زین
  • مهره زدن: یکی از رسوم جنگیدن است که نشانه می‌دهد سپاه آماده‌ی حرکت شده. وقتی شاه روی اسبش می‌نشسته و آماده‌ی حرکت می‌شده، یک مهره‌ی بزرگ را در جامی که پشت فیل نهاده شده بوده، می‌انداختند که صدایی هولناک ایجاد می‌کرده. اینگونه سپاهیان هم متوجه می‌شدند که باید سوار بر اسب‌هایشان شده و آماده‌ی حرکت شوند.


همان پیش پیلان تبیره زنان ... خروشان و جوشان و پیلان دمان

طبل‌زن‌ها با جوش‌وخروش پشت فیل‌ها بودند و فیل‌ها نفس‌نفس می‌زدند.


یکی بزمگاهست گفتی به جای ... ز شیپور و نالیدن کره نای

صدای شیپور و طبل‌ها طوری بود که احساس می‌کردی آنجا مجلس شادی است.

  • کره نای: کرنای. شیپور. بوق


برفتند از جای یکسر چو کوه ... دِهادِه برآمد ز هر دو گروه

هر دو سپاه که مثل کوه بودند، حرکت کردند و جنگ شروع شد.

  • دهاده: صدای جنگ - غوغای جنگ - گیر و دار جنگ


بیابان چو دریای خون شد درست ... تو گفتی که روی زمین لاله رست

آنقدر خون روی زمین ریخت که دریای خون درست شده بود. انگار که یک عالمه لاله روییده باشد.


پی ژنده پیلان بخون اندرون ... چنان چون ز بیجاده باشد ستون

آنقدر خون روی زمین رفته بود که بدن فیل‌ها تا نیمه در خون فرورفته بود، گویی که پاهایشان از جنس کهربا باشند. (اغراق)

  • بیجاده: کهربا


همه چیرگی با منوچهر بود ... کزو مغز گیتی پر از مهر بود

جنگ به نفع منوچهر پیش می‌رفت، چرا که دنیا به او مهر داشت.


چنین تا شبِ تیره سر بر کشید ... درخشنده خورشید شد ناپدید

آنقدر جنگیدند که شب شد و خورشید ناپدید گردید.


زمانه به یک سان ندارد درنگ ... گهی شهد و نوش است و گاهی شَرَنگ

زمانه همیشه یکسان نیست. گاهی به کام تو است و گاهی برایت مثل زهر می‌ماند.

  • شرنگ: سم - زهر


دل تور و سلم اندر آمد بجوش ... به راه شبیخون نهادند گوش

سلم و تور که می‌باختند، عصبانی شدند و تصمیم گرفتند که به سپاه منوچهر شبیخون بزنند.


چو شب روز شد، کس نیامد به جنگ ... دو جنگی گرفتند ساز درنگ

فردا صبح، دو سپاه به جنگ نرفتند و استراحت کردند.

  • درنگ: صبر


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (کشته شدن تور بر دست منوچهر)، اینجا کلیک کنید.
داستان جنگ منوچهر با سلم و تورکین‌خواهی ایرجشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید