برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور (بخش اول))، اینجا کلیک کنید.
مثل همیشه اول شعر رو مینویسم که با فایل صوتی بالای صفحه بخونیدش و لذت ببرید:
سپیده چو از تیره شب بردمید ... میان شب تیره اندر خمید
منوچهر برخاست از قلبگاه ... ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه
سپه یکسره نعره برداشتند ... سنانها به ابر اندر افراشتند
پر از خشم سر ابروان پر ز چین ... همی بر نوشتند روی زمین
چپ و راست و قلب و جناح سپاه ... بیاراست لشکر چو بایست شاه
زمین شد به کردار کشتی برآب ... تو گفتی سوی غرق دارد شتاب
بزد مهره بر کوههٔ ژنده پیل ... زمین جنب جنبان چو دریای نیل
همان پیش پیلان تبیره زنان ... خروشان و جوشان و پیلان دمان
یکی بزمگاهست گفتی به جای ... ز شیپور و نالیدن کره نای
برفتند از جای یکسر چو کوه ... دهاده برآمد ز هر دو گروه
بیابان چو دریای خون شد درست ... تو گفتی که روی زمین لاله رست
پی ژنده پیلان بخون اندرون ... چنان چون ز بیجاده باشد ستون
همه چیرگی با منوچهر بود ... کزو مغز گیتی پر از مهر بود
چنین تا شب تیره سر بر کشید ... درخشنده خورشید شد ناپدید
زمانه به یک سان ندارد درنگ ... گهی شهد و نوش است و گاهی شرنگ
دل تور و سلم اندر آمد بجوش ... به راه شبیخون نهادند گوش
چو شب روز شد کس نیامد به جنگ ... دو جنگی گرفتند ساز درنگ
صبح که میشود، منوچهر و سپاهش آمادهی جنگ میشوند و به مصاف لشکر سلم و تور میروند. آنقدر خون روی زمین میریزد که دشت مثل دریای خون میشود. پیروزی با لشکر منوچهر است و همین سلم و تور را وسوسه میکند که به لشکر منوچهر شبیخون بزنند. شب که میشود، هر دو لشکر به استراحتگاه میروند و فردای آن روز را هم استراحت خواهند کرد.
سپیده چو از تیره شب بَرْدَمید ... میانِ شب تیره اندر خمید
وقتی سپیده زد و روز شد ...
منوچهر برخاست از قلبگاه ... ابا جوشن و تیغ و رومی کلاه
منوچهر که در قلب سپاه جای داشت، بیدار شد و لباسهای جنگیاش را پوشید و سلاح برداشت
سپه یکسره نعره برداشتند ... سِنانها به ابر اندر افراشتند
پر از خشم سر، ابرُوان پر ز چین ... همی بر نوشتند روی زمین
سپاه خشمگین، فریاد کشیدند و نیزههایشان را برافراشتند و حرکت کردند.
چپ و راست و قلب و جناح سپاه ... بیاراست لشکر چو بایست شاه
منوچهر سپاهش را آنطور که شایسته بود، آراسته کرد.
زمین شد به کردارِ کشتی بر آب ... تو گفتی سوی غرق دارد شتاب
لشکر در جوش و خروش بود؛ مثل یک کشتی بود که در آبهای طوفانی بالا و پایین میشود و در دریا غرق خواهد شد.
بِزَد مهره بر کوههٔ ژنده پیل ... زمین جُنب جنبان چو دریای نیل
با مهره زدن، آمادگی سپاه برای حرکت را اعلام کردند و از شدت حرکت سپاهیان، زمین زیر پایشان مثل دریای مواج بالا و پایین میشد.
همان پیش پیلان تبیره زنان ... خروشان و جوشان و پیلان دمان
طبلزنها با جوشوخروش پشت فیلها بودند و فیلها نفسنفس میزدند.
یکی بزمگاهست گفتی به جای ... ز شیپور و نالیدن کره نای
صدای شیپور و طبلها طوری بود که احساس میکردی آنجا مجلس شادی است.
برفتند از جای یکسر چو کوه ... دِهادِه برآمد ز هر دو گروه
هر دو سپاه که مثل کوه بودند، حرکت کردند و جنگ شروع شد.
بیابان چو دریای خون شد درست ... تو گفتی که روی زمین لاله رست
آنقدر خون روی زمین ریخت که دریای خون درست شده بود. انگار که یک عالمه لاله روییده باشد.
پی ژنده پیلان بخون اندرون ... چنان چون ز بیجاده باشد ستون
آنقدر خون روی زمین رفته بود که بدن فیلها تا نیمه در خون فرورفته بود، گویی که پاهایشان از جنس کهربا باشند. (اغراق)
همه چیرگی با منوچهر بود ... کزو مغز گیتی پر از مهر بود
جنگ به نفع منوچهر پیش میرفت، چرا که دنیا به او مهر داشت.
چنین تا شبِ تیره سر بر کشید ... درخشنده خورشید شد ناپدید
آنقدر جنگیدند که شب شد و خورشید ناپدید گردید.
زمانه به یک سان ندارد درنگ ... گهی شهد و نوش است و گاهی شَرَنگ
زمانه همیشه یکسان نیست. گاهی به کام تو است و گاهی برایت مثل زهر میماند.
دل تور و سلم اندر آمد بجوش ... به راه شبیخون نهادند گوش
سلم و تور که میباختند، عصبانی شدند و تصمیم گرفتند که به سپاه منوچهر شبیخون بزنند.
چو شب روز شد، کس نیامد به جنگ ... دو جنگی گرفتند ساز درنگ
فردا صبح، دو سپاه به جنگ نرفتند و استراحت کردند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (کشته شدن تور بر دست منوچهر)، اینجا کلیک کنید.