بریم برای بخشهای پایانی انتقامِ ایرج :)
مثل همیشه اول شعر رو به صورت کامل میذارم که با فایل صوتی بالای صفحه دنبالش کنید و لذت ببرید. بعد هم میریم سراغ داستان و معنی ابیات.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور (بخش دوم))، اینجا کلیک کنید.
چو از روز رخشنده نیمی برفت ... دل هر دو جنگی ز کینه بتفت
به تدبیر یک با دگر ساختند ... همه رای بیهوده انداختند
که چون شب شود ما شبیخون کنیم ... همه دشت و هامون پر از خون کنیم
چو کارآگهان آگهی یافتند ... دوان زی منوچهر بشتافتند
رسیدند پیش منوچهر شاه ... بگفتند تا برنشاند سپاه
منوچهر بشنید و بگشاد گوش ... سوی چاره شد مرد بسیار هوش
سپه را سراسر به قارن سپرد ... کمینگاه بگزید سالار گرد
ببرد از سران نامور سیهزار ... دلیران و گردان خنجرگزار
کمینگاه را جای شایسته دید ... سواران جنگی و بایسته دید
چو شب تیره شد تور با صدهزار ... بیامد کمربستهٔ کارزار
شبیخون سگالیده و ساخته ... بپیوسته تیر و کمان آخته
چو آمد سپه دید بر جای خویش ... درفش فروزنده بر پای پیش
جز از جنگ و پیکار چاره ندید ... خروش از میان سپه بر کشید
ز گرد سواران هوا بست میغ ... چو برق درخشنده پولاد تیغ
هوا را تو گفتی همی برفروخت ... چو الماس روی زمین را بسوخت
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست ... به ابر اندرون آتش و باد خاست
برآورد شاه از کمین گاه سر ... نبد تور را از دو رویه گذر
عنان را بپیچید و برگاشت روی ... برآمد ز لشکر یکی های هوی
دمان از پس ایدر منوچهر شاه ... رسید اندر آن نامور کینه خواه
یکی نیزه انداخت بر پشت او ... نگونسار شد خنجر از مشت او
ز زین برگرفتش بکردار باد ... بزد بر زمین داد مردی بداد
سرش را هم آنگه ز تن دور کرد ... دد و دام را از تنش سور کرد
بیامد به لشکرگه خویش باز ... به دیدار آن لشکر سرفراز
تور و سلم تصمیم میگیرند که قبل از فردا و شروع دوبارهی جنگ، به منوچهر شبیخون بزنند. خبرچین منوچهر از این موضوع مطلع شده و پیش منوچهر میآید. پس منوچهر سپاهی آماده کرده و سر راه تور کمین میکند.
بخشی از سپاه منوچهر آمادهی نبر میایستند و منوچهر با بخش دیگر سپاه کمین میکند. وقتی تور میرسد، چارهای جز جنگ ندارد و با سپاه میجنگد، منوچهر از کمینگاه بیرون میآید و مسیر برگشت تور را میبندد.
تور میخواهد فرار کند، اما منوچهر او را با پرتاب نیزهاش میکشد و سرش را از بدنش جدا میکند و پیروز میدان میشود.
چو از روزِ رخشنده نیمی بِرَفت ... دلِ هر دو جنگی ز کینه بِتَفت
وقتی نیمی از روز استراحتِ دو سپاه گذشته بود، سلم و تور دلشان از کینه و آتش انتقام میسوخت ...
به تدبیر یک با دگر ساختند ... همه رای بیهوده انداختند
پس به دنبال راهی گشتند و در آخر به یک تصمیم نهایی رسیدند که آنقدرها هم کارساز نبود.
که چون شب شود ما شبیخون کنیم ... همه دشت و هامون پر از خون کنیم
گفتند ما امشب به سپاه ایران شبیخون میزنیم و همهشان را میکشیم و پیروز جنگ میشویم.
چو کارآگهان، آگهی یافتند ... دوان زی منوچهر بشتافتند
جاسوسهای سپاه منوچهر، با شنیدن این موضوع سریع پیش او رفتند.
رسیدند پیش منوچهر شاه ... بگفتند تا برنِشاند سپاه
به او گفتند که سپاهش را آماده کند.
منوچهر بشنید و بگشاد گوش ... سوی چاره شد مردِ بسیار هوش
منوچهرِ باهوش، سراپا به حرفهایشان گوش کرد و چارهای برگزید.
سپه را سراسر به قارن سپرد ... کمینگاه بگزید سالار گرد
سپاه را به قارن سپرد و خودش تصمیم گرفت با گروهی برود و کمین کند.
ببرد از سران نامور سیهزار ... دلیران و گردان خنجرگُزار
سی هزار نفر از سپاهیانش را که افراد دلیر و جنجگو و ماهر بودند را با خودش برد.
کمینگاه را جای شایسته دید ... سواران جنگی و بایسته دید
جای مناسبی برای کمین کردن، پیدا کرد.
چو شب تیره شد تور با صدهزار ... بیامد کمربستهٔ کارزار
شب که شد، تور با سپاهی صد هزار نفره پیش آمد
شبیخون سگالیده و ساخته ... بپیوسته تیر و کمان آخته
او کامل به نحوهی شبیخون زدن فکر کرده بود و برنامهاش را چیده بود و سپاهش آمادهی پرتاب تیر بودند.
چو آمد سپه دید بر جای خویش ... درفش فروزنده بر پای پیش
وقتی به کمینگاهِ منوچهر رسید، سپاه او را دید که منتظرش بودند.
جز از جنگ و پیکار چاره ندید ... خروش از میان سپه بر کشید
چارهای جز جنگ نداشت، پس به سپاهش دستور جنگ داد
ز گرد سواران هوا بست میغ ... چو برق درخشنده پولاد تیغ
از گرد پای اسبان، هوا تیره و تار شده بود و فقط برق خنجرها دیده میشد.
هوا را تو گفتی همی برفروخت ... چو الماس روی زمین را بسوخت
برق خنجرها مثل الماس بود.
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست ... به ابر اندرون آتش و باد خاست
در نزدیکی زمین صدای جنگ و شمشیر بود و بالاتر گردوخاک و باد
برآورد شاه از کمین گاه سر ... نَبُد تور را از دو رویه گذر
کمی بعد منوچهر از کمینگاهش بیرون آمد و تور دیگر راه برگشت هم نداشت (سپاه منوچهر از دو طرف او را محاصره کردند)
عنان را بپیچید و برگاشت روی ... برآمد ز لشکر یکی های هوی
افسار اسبش را کشید و به سمت منوچهر برگشت و میخواست از آن جهت فرار کند.
دمان از پس ایدر منوچهر شاه ... رسید اندر آن نامور کینه خواه
منوچهر به دنبال تور روانه شد و به او رسید.
یکی نیزه انداخت بر پشت او ... نگونسار شد خنجر از مشت او
نیزهاش را به پشت تور فرو کرد و شمشیر از دست تور روی زمین افتاد.
ز زین برگرفتش بکردار باد ... بزد بر زمین داد مردی بداد
منوچهر او را مثل یک پر سبک بلند کرد و روی زمین انداخت.
سرش را هم آنگه ز تن دور کرد ... دد و دام را از تنش سور کرد
سرش را از تنش جدا کرد و تن او را گذاشت که خوراک حیوانات باشد.
بیامد به لشکرگه خویش باز ... به دیدار آن لشکر سرفراز
بعد به سمت لشکرگاهش برگشت
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (فتح نامهی منوچهر نزد فریدون)، اینجا کلیک کنید.