ویرگول
ورودثبت نام
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ سال پیش

خوالیگری کردن ابلیس: بخش 21 جلد اول شاهنامه فردوسی

خوالیگری کردن ابلیس؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
خوالیگری کردن ابلیس؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی


سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازه‌کار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (داستان ضحاک و پدرش)، اینجا کلیک کنید.


نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وب‌سایت گنجور (خوانش فرید حامد) برداشته شده است.

از اونجایی که این شعر هم نسبتا طولانیه، فقط یک بار شعر رو می‌نویسم تا نوشته‌ی امروز خیلی طولانی نشه. اول (مثل همیشه)، داستان رو با هم مرور کنیم.


ابیات شعر خوالیگری کردن ابلیس

چو ابلیس پیوسته دید آن سخن ... یکی بند بد را نو افگند بن

بدو گفت گر سوی من تافتی ... ز گیتی همه کام دل یافتی

اگر همچنین نیز پیمان کنی ... نپیچی ز گفتار و فرمان کنی

جهان سربه‌سر پادشاهی تو راست ... دد و مردم و مرغ و ماهی تو راست

چو این کرده شد ساز دیگر گرفت ... یکی چاره کرد از شگفتی شگفت

جوانی برآراست از خویشتن ... سخنگوی و بینا دل و رایزن

همیدون به ضحاک بنهاد روی ... نبودش به جز آفرین گفت و گوی

بدو گفت اگر شاه را در خورم ... یکی نامور پاک خوالیگرم

چو بشنید ضحاک بنواختش ... ز بهر خورش جایگه ساختش

کلید خورش خانهٔ پادشا ... بدو داد دستور فرمانروا

فراوان نبود آن زمان پرورش ... که کمتر بد از خوردنی‌ها خورش

ز هر گوشت از مرغ و از چارپای ... خورشگر بیاورد یک یک به جای

به خویشش بپرورد بر سان شیر ... بدان تا کند پادشا را دلیر

سخن هر چه گویدش فرمان کند ... به فرمان او دل گروگان کند

خورش زردهٔ خایه دادش نخست ... بدان داشتش یک زمان تندرست

بخورد و بر او آفرین کرد سخت ... مزه یافت خواندش ورا نیک‌بخت

چنین گفت ابلیس نیرنگ‌ساز ... که شادان زی ای شاه گردنفراز

که فردات از آن گونه سازم خورش ... کز او باشدت سربه‌سر پرورش

برفت و همه شب سگالش گرفت ... که فردا ز خوردن چه سازد شگفت

خورش‌ها ز کبک و تذرو سپید ... بسازید و آمد دلی پر امید

شه تازیان چون به نان دست برد ... سر کم خرد مهر او را سپرد

سیم روز خوان را به مرغ و بره ... بیاراستش گونه گون یک‌سره

به روز چهارم چو بنهاد خوان ... خورش ساخت از پشت گاو جوان

بدو اندرون زعفران و گلاب ... همان سالخورده می و مشک ناب

چو ضحاک دست اندر آورد و خورد ... شگفت آمدش زان هشیوار مرد

بدو گفت بنگر که از آرزوی ... چه خواهی بگو با من ای نیک‌خوی

خورشگر بدو گفت کای پادشا ... همیشه بزی شاد و فرمانروا

مرا دل سراسر پر از مهر تو است ... همه توشهٔ جانم از چهر تو است

یکی حاجتستم به نزدیک شاه ... و گرچه مرا نیست این پایگاه

که فرمان دهد تا سر کتف اوی ... ببوسم بدو بر نهم چشم و روی

چو ضحاک بشنید گفتار اوی ... نهانی ندانست بازار اوی

بدو گفت دارم من این کام تو ... بلندی بگیرد از این نام تو

بفرمود تا دیو چون جفت او ... همی بوسه داد از بر سفت او

ببوسید و شد بر زمین ناپدید ... کس اندر جهان این شگفتی ندید

دو مار سیه از دو کتفش برست ... عمی گشت و از هر سویی چاره جست

سرانجام ببرید هر دو ز کفت ... سزد گر بمانی بدین در شگفت

چو شاخ درخت آن دو مار سیاه ... برآمد دگر باره از کتف شاه

پزشکان فرزانه گرد آمدند ... همه یک به یک داستان‌ها زدند

ز هر گونه نیرنگ‌ها ساختند ... مر آن درد را چاره نشناختند

به سان پزشکی پس ابلیس تفت ... به فرزانگی نزد ضحاک رفت

بدو گفت کاین بودنی کار بود ... بمان تا چه گردد نباید درود

خورش ساز و آرامشان ده به خورد ... نباید جز این چاره‌ای نیز کرد

به جز مغز مردم مده‌شان خورش ... مگر خود بمیرند از این پرورش

نگر تا که ابلیس از این گفت‌وگوی ... چه کرد و چه خواست اندر این جستجوی

مگر تا یکی چاره سازد نهان ... که پردخته گردد ز مردم جهان


داستان خوالیگری کردن ابلیس در شاهنامه

در بخش قبلی خواندیم که ابلیس به همدستی ضحاک، پدرش (مرداس) را به قتل می‌رساند و ضحاک بر تخت پادشاهی می‌نشیند. پس از مدتی، ابلیس در لباس جوانی آراسته به درگاه ضحاک ظاهر می‌شود و در نهایت آشپز درگاهش می‌شود. در این مدت مدام در غذای ضحاک، از گوشت حیوانات استفاده می‌کند تا او خوی وحشیگری پیدا کند (در آن زمان خوردن گوشت حیوان رایج نبوده و مردم بیشتر از گیاهان تغذیه می‌کردند). پس از مدتی، ضحاک که شیفته‌ی غذاهای آشپزش شده، به او می‌گوید که هرچه می‌خواهی از من بخواه تا اجابت کنم.

آشپز هم اجازه می‌خواهد تا شانه‌‌های ضحاک را ببوسد. ابلیس، بلافاصله پس از بوسه‌اش ناپدید می‌شود و در همان زمان دو مار روی شانه‌های ضحاک ظاهر می‌شود. در ابتدا ضحاک می‌ترسد و مارها را از ریشه قطع می‌کند، اما باز هم ظاهر می‌شوند.

پس طبیب‌های ماهر را به دربار می‌خوانند. اما کسی چاره‌ای پیدا نمی‌کند. این بار ابلیس در لباس یک پزشک ظاهر شده و به ضحاک می‌گوید چاره کار این است که هر روز به این مارها مغز انسان بدهی.


معنی ابیات شعر خوالیگری ابلیس

چو ابلیسْ پیوسته دید آن سَخُن ... یکی بند بد را نو افگند بُن

ابلیس که دید کارش نتیجه داده، به فکر تجدید پیمان افتاد


بدو گفتْ گر سوی من تافتی ... ز گیتی همه کامِ دل یافتی

دوباره به سراغ ضحاک رفت و به او گفت که دیدی وقتی به حرف‌هایم گوش دادی، به آرزویت رسیدی


اگر همچنینْ نیز پیمان کنی ... نپیچی ز گفتار و فرمان کنی

جهان سربه‌سر پادشاهی تو راست ... دد و مردم و مرغ و ماهی تو راست

اگر همچنان با من بر سر عهد و پیمان بمانی و هرچه می‌گویم گوش بدهی و فرمانبردار باشی، پادشاه تمام جهان خواهی شد.


چو این کرده شد، سازِ دیگر گرفت ... یکی چاره کرد از شگفتیْ شگفت

بعد از آن، نقشه‌ی عجیب دیگری کشید


جوانی برآراست از خویشتن ... سخنگوی و بینادل و رایزن

در هیبت جوانی خوش‌سخن و زیرک و مشاور ظاهر شد ...


هَمیدون به ضحاک بنهاد روی ... نبودش به جز آفرین گفت و گوی

به دربار ضحاک رفت و مدام از او تعریف کرد (چرب‌زبانی می‌کرد).


بدو گفت اگر شاه را در خورم ... یکی نامورْ پاکْ خوالیگرم

به ضحاک گفت که اگر شایسته‌ی بندگی شما باشم و شما من را لایق بدانید، آشپز خوبی هستم و می‌توانم بهترین غذاها را برایتان فراهم کنم


چو بشنید ضحاک، بنواختش ... ز بهرِ خورش جایگه ساختش

کلید خورش خانهٔ پادشا ... بدو داد دستور فرمانروا

ضحاک که این را شنید، با روی خوش استقبال کرد و او را به جایگاهی که می‌خواست رساند و مسئول آشپزخانه‌اش کرد.


فراوان نبود آن زمان پرورش ... که کمتر بد از خوردنی‌ها خورش

در از آن زمان، مردم بیشتر از گیاهان تغذیه می‌کردند و رسم پرورش حیوانات برای مصرف گوشت آن‌ها، رایج نبود.


ز هر گوشت، از مرغ و از چارپای ... خورشگر بیاورد یک یک به جای

اما ابلیس گوشت دام و طیور را گرداوری کرد تا با آن‌ها غذا درست کند.


به خویشش بپَرْوَرد بر سانِ شیر ... بدان تا کندْ پادشا را دلیر

هدفش این بود که پادشاه را مردی دلیر و نترس کند (که بتواند به هرکاری دست بزند).


سخن هر چه گویدْش فرمان کند ... به فرمانِ او دل گروگان کند

می‌خواست هرچه می‌گوید، ضحاک فرمان ببرد و انجام دهد.


خورش زردهٔ خایه دادَش نخُست ... بدان داشْتشْ یک زمانْ تندرست

روز اول، خوراکی با زرده‌ی تخم‌مرغ درست کرد تا شاه قوی و سلامت باشد


بخورد و بر او آفرین کرد سخت ... مزه یافت، خواندش ورا نیک‌بخت

ضحاک غذا را خورد و خوشش آمد. پس او را تشویق کرد.


چنین گفت ابلیسِ نیرنگ‌ساز ... که شادان زی ای شاهِ گردنفراز

ابلیس مکار هم در جواب ضحاک را ستایش کرد. گفت ای شاه، دعا می‌کنم که شاد و سرافزار زندگی کنی ...


که فرداتْ از آن گونه سازم خورش ... کز او باشَدَتْ سربه‌سر پرورش

... فردا برایت غذای دیگری آماده می‌کنم که بیشتر قوت بگیری


برفت و همه شب سِگالِش گرفت ... که فردا ز خوردنْ چه سازد شگفت

تمام شب را در این فکر بود که فردا چه غذایی برای ضحاک آماده کند.

  • سگالش: تفکر - اندیشه کردن - چاره‌جویی


خورش‌ها ز کبک و تَذَرْوِ سپید ... بسازید و آمد دلی پر امید

پس از کبک و قرقاول برای درست کردن غذا استفاده کرد و امید داشت که ضحاک خوشش بیاید.


شهِ تازیان چون به نان دست برد ... سر کم خرد، مهر او را سپرد

پادشاه عرب، با اولین لقمه، عاشق غذایش شد. ضحاک ساده‌لوح بود و به آشپز علاقه پیدا کرده بود.


سیُم روز، خوان را به مرغ و بره ... بیاراستش گونه گون یک‌سره

روز سوم، از مرغ و بره استفاده کرد تا غذاهای رنگین و خوشمزه درست کند.


به روز چهارم چو بنهاد خوان ... خورش ساخت از پشت گاو جوان

روز چهارم، سفره‌ی دیگری از گوشت راسته‌ی گوساله آماده کرد.


بدو اندرون زعفران و گلاب ... همان سالخورده می و مشک ناب

ابلیس از زعفران و گلاب و شراب و مشک استفاده می‌کرد تا غذایش خوشمزه شود و به طبع شاه خوش بیاید.


چو ضحاک دست اندر آورد و خَوْرد ... شگفت آمدش زان هشیوار مرد

موفق هم شد. ضحاک با اولین لقمه، از مزه‌ی غذا خوشش اومد و شگفت‌زده شد.


بدو گفت بنگر که از آرزوی ... چه خواهی بگو با من ای نیک‌خوی

پس به آشپزش گفت هرچه می‌خواهی، بگو تا برآورده کنم


خورشگر بدو گفت کای پادشا ... همیشه بزی شاد و فرمانروا

مرا دل، سراسر پر از مهر تو است ... همه توشهٔ جانم از چهر تو است

آشپز گفت که ای شاه، من فقط می‌خواهم که تو همیشه شاد و جاوید باشی. چرا که تنها مهر تو در قلب من وجود دارد و می‌خواهم که بنده‌ی تو باشم.


یکی حاجتستم به نزدیکِ شاه ... و گرچه مرا نیست این پایگاه

البته یک خواسته‌ای هم از شاه دارم؛ هرچند که در مقامی نیستم که از شاه چیزی بخواهم.


که فرمان دهد تا سر کتفِ اوی ... ببوسم بدو بر نهم چشم و روی

می‌خواهم اجازه بدهید تا سر شانه‌هایتان را ببوسم و چشم و صورتم را به آن تبرک کنم


چو ضحاک بشنیدْ گفتار اوی ... نهانی ندانست بازار اوی

بدو گفت دارم من این کامِ تو ... بلندی بگیرد از این نام تو

بفرمود تا دیو چون جفت او ... همی بوسه داد از بر سُفتِ او

ضحاک به صداقت خواسته‌اش شک نکرد. به او گفت اجازه می‌دهم که آرزویت برآورده شود.

  • سفت: دوش - کتف


ببوسید و شد بر زمین ناپدید ... کس اندر جهان این شگفتی ندید

آشپز شانه‌های ضحاک را بوسید و درجا ناپدید شد.


دو مار سیه از دو کتفش بِرُست ... غمی گشت و از هر سویی چاره جست

آنگاه بود که دو مار سیاه، روی شانه‌های ضحاک درآمدند. ضحاک ناراحت شد و به دنبال چاره گشت


سرانجام ببرید هر دو ز کفت ... سزد گر بمانی بدین در شگفت

شاید تعجب کنی، اما در نهایت دستور داد که مارها را از روی کتفش ببرند.


چو شاخِ درختْ آن دو مار سیاه ... برآمد دگر باره از کتف شاه

اما دو مار سیاه، مثل شاخه‌های درخت، دوباره روییدند.


پزشکانِ فرزانه گرد آمدند ... همه یک به یک داستان‌ها زدند

پزشکان حاذق آن زمان به دربار شاه آمدند و وضعیت شاه را بررسی کردند و نظر دادند.


ز هر گونه نیرنگ‌ها ساختند ... مر آن درد را چاره نشناختند

هر روشی که می‌دانستند را امتحان کردند؛ اما بی‌فایده بود و درد ضحاک درمان نشد.


به سانِ پزشکی پس ابلیس تَفْتْ ... به فرزانگیْ نزد ضحاک رفت

آنگاه ابلیس در لباس یک پزشک فرزانه ظاهر شد و به دربار ضحاک رفت.


بدو گفت کاین بودنی کار بود ... بمان، تا چه گردد نباید درود

به او گفت که قسمت تو این بوده (کاری است که شده) و این مارها باید بمانند و نباید آن‌ها را قطع کنی


خورش ساز و آرامشان ده به خَوْرد ... نباید جز این چاره‌ای نیز کرد

به جز مغزِ مردم مده‌شان خورش ... مگر خود بمیرند از این پرورش

گفت که تنها چاره‌ات این است که آن‌ها را از مغز انسان‌ها تغذیه کنی تا آرام بگیرند. این کار را باید تا زمانی انجام دهی که خودِ مارها بمیرند.


نگر تا که ابلیس از این گفت‌وگوی ... چه کرد و چه خواست اندر این جستجوی

مگر تا یکی چاره سازد نهان ... که پردخته گردد ز مردم جهان

فردوسی می‌گوید که اگر به داستان دقت کنی، متوجه اصل ماجرا و هدف ابلیس می‌شوی. او می‌خواست که جهان از مردان خالی شود (نسلشان منقرض شود).


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (تباه شدن روزگار جمشید)، اینجا کلیک کنید.
داستان ضحاکشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسیداستان پیدایش ضحاک ماردوش
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید