ویرگول
ورودثبت نام
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۲ دقیقه·۱۲ روز پیش

رای زدن زال با موبدان در کار رودابه - شاهنامه فردوسی


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (رفتن زال به نزد رودابه)، اینجا کلیک کنید.


چو خورشیدِ تابان برآمد ز کوه ... بِرَفْتند گردانْ همه هم‌ْگروه

بِدیدند مَرْ پهلوانْ را پگاه ... وَزانْ جایگهْ برگرفتند راه

سپهبد فرستادْ خواننده را ... که خوانَدْ بزرگانِ داننده را

چو دستورِ فرزانه با موبدان ... سرافراز گُردان و فرخ رَدان

به شادی برِ پهلوانْ آمدند ... خردمند و روشن‌روان آمدند

زبانْ تیزْ بُگشادْ دستانِ سام ... لبی پر ز خنده، دلی شادکام

نُخستْ آفرینِ جهاندار کرد ... دل موبد از خواب بیدار کرد

چنین گفت کز داورِ راد و پاک ... دلِ ما پُر امید و ترس است و باک

به بخشایشْ امید و ترسْ از گناه ... به فرمان‌ها ژرف کردن نگاه

ستودن مَراو را چنان چون توان ... شب و روز بودن به پیششْ نَوان

خداوندِ گردنده خورشید و ماه ... روان را به نیکی نماینده راه

بدویست گِیهانْ خرم به پای ... همو داد و داور به هر دو سرای

بهار آرد و تیرماه و خزان ... برآرد پُر از میوه دارِ رزان

جوان دارَدَش گاهْ با رنگ و بوی ... گهش پیر بینی دژم‌ْکرده روی

ز فرمان و رایش کسی نَگْذَرد ... پِیِ مور بی او زمین نَسْپَرد

بدانگه که لوح آفرید و قلم ... بِزَدْ بر همه بودنی‌ها رقم

جهان را فَزایش ز جفت آفرید ... که از یکْ فزونی نیاید پدید

ز چرخِ بلند اندر آمد سُخُن ... سراسرْ همین است گیتی زِ بُن

زمانه به مردمْ شد آراسته ... وزو ارج گیرد همی خواسته

اگر نیستی جفتْ اندر جهان ... بماندی توانایْ اندر نهان

و دیگر که مایه ز دین خدای ... ندیدم که ماندی جوانْ را بِجای

بویژه که باشد زِ تخم بزرگ ... چو بی‌جفت باشدْ بماند سُتُرْگ

چه نیکوتر از پهلوانِ جوان ... که گردد به فرزندْ روشن‌روان

چو هنگامِ رفتن فراز آیدش ... به فرزندِ نو روزْ بازآیدش

به گیتی بماند ز فرزند نام ... که این پورِ زالست و آن پور سام

بِدو گردد آراسته تاج و تخت ... ازان رفته نام و بدین مانده بَخت

کنون این همه داستان مَنَست ... گل و نرگسْ بوستان منست

که از من رَمیدَست صبر و خرد ... بگویید کاین را چه اندر خورد

نگفتم من این، تا نگشتم غمی ... به مغز و خرد در نیامد کمی

همه کاخِ مهرابْ مهرِ مَنَست ... زمینَشْ چو گردان‌سپهر منست

دلم گشت با دختِ سیندخت رام ... چه گوینده باشد بدین رامْ سام

شود رامْ گویی منوچهر شاه ... جوانی گمانی برد یا گناه

چه مِهتر چه کِهتر چو شد جفت جوی ... سوی دین و آیین نهادست روی

بدین دَرْ خردمند را جنگ نیست ... که هم راهِ دینست و هم ننگ نیست

چه گویَدْ کنونْ موبدِ پیش‌بین ... چه دانید فرزانگانْ اندرین

بِبَستند لبْ موبدان و رَدان ... سخنْ بسته شد بر لبِ بِخْرَدان

که ضحاکْ مهراب را بُدْ نیا ... دلِ شاه ازیشانْ پر از کیمیا

گشاده سخن کس نیارست گفت ... که نشنید کس نوشْ با نیش جفت

چو نشنیدْ از ایشانْ سپهبد سُخُنْ ... بجوشید و رایِ نو افگند بن

که دانم که چون این پژوهشْ کنید ... بدین رای، بر من نکوهش کنید

ولیکن هر آنکو بود پر مَنِشْ ... بباید شنیدن بسی سَرْزَنِش

مرا اندرین گر نمایش کنید ... وزین بند راهِ گشایش کنید

به جای شما آن کنم در جهان ... که با کهتران کس نکرد از مهان

ز خوبی و از نیکی و راستی ... ز بد ناوَرَم بر شما کاستی

همه موبدانْ پاسخ آراستند ... همه کام و آرامِ او خواستند

که ما مَر تُرا یک به یک بنده‌ایم ... نه از بسْ شگفتی سرافگنده‌ایم

ابا آنکه مهراب ازینْ پایه نیست ... بزرگست و گُرد و سبک‌مایه نیست

بدانست کز گوهرِ اژدهاست ... و گر چند بر تازیان پادشاست

اگر شاهْ را بَد نگردد گمان ... نباشد ازو ننگ بر دودمان

یکی نامه باید سوی پهلوان ... چنان چون تو دانی به روشن‌روان

ترا خود خرد زانِ ما بیشتر ... روان و گمانت بِه اندیش‌تر

مگر کو یکی نامهْ نزدیکِ شاه ... فرستد کند رای او را نگاه

منوچهر هم رایِ سام سوار ... نپردازد از رَه بدینْ مایه کار

داستان از چه قرار است؟

زال به محل اقامتش برمی‌گردد و بزرگان را فرامی‌خواند. به آن‌ها می‌گوید عاشق رودابه شده است. موبدان و بزرگان ابتدا سکوت می کنند؛ چون می‌دانند مهراب از نوادگان ضحاک است و منوچهر به این راحتی چنین وصلتی را قبول نخواهد کرد.

در نهایت به زال می‌گویند باید نامه‌ای به سام بزند و او را در جریان قرار دهد و از او بخواهد تا با منوچهر صحبت کند. چرا که بعید است منوچهر روی سام را زمین بیندازد.


معنی ابیات

چو خورشیدِ تابان برآمد ز کوه ... بِرَفْتند گردانْ همه هم‌ْگروه

بِدیدند مَرْ پهلوانْ را پگاه ... وَزانْ جایگهْ برگرفتند راه

صبح که می‌شود، پهلوانان به سراپرده زال می‌روند و او را روی تخت پادشاهی می‌بینند. به او ادای احترام می‌کنند و سپس راهشان را ادامه می‌دهند.

  • گرد: پهلوان
  • هم‌گروه: دسته‌جمعی


سپهبد فرستادْ خواننده را ... که خوانَدْ بزرگانِ داننده را

زال فرستاده‌اش را پیش خواند و از او خواست که برود و بزرگان را صدا کند.


چو دستورِ فرزانه با موبدان ... سرافراز گُردان و فرخ رَدان

کسانی چون مشاوران خردمند و پهلوانان و دلاوران را پیش خواند.

  • دستور: وزیر


به شادی برِ پهلوانْ آمدند ... خردمند و روشن‌روان آمدند

آن‌ها هم وقتی دستور را شنیدند، به شادی پیش زال آمدند.


زبانْ تیزْ بُگشادْ دستانِ سام ... لبی پر ز خنده، دلی شادکام

زال با خوشحالی بسیار زیاد، شروع به سخن گفتن کرد.

تیز: درجا - قاطع

زبان تیز: می‌تواند استعاره از صدای گیرا هم باشد


نُخستْ آفرینِ جهاندار کرد ... دل موبد از خواب بیدار کرد

اول با یاد خدا شروع کرد تا دل موبدان را به رحم بیاورد و نرم کند.


چنین گفت کز داورِ راد و پاک ... دلِ ما پُر امید و ترس است و باک

گفت ما پر از ترس و امید نسبت به خداوند پاک و دادگر هستیم


به بخشایشْ امید و ترسْ از گناه ... به فرمان‌ها ژرف کردن نگاه

همیشه به بخشایش او امید دارم و در عین حال همیشه از گناه کردن می‌ترسیم و دستورات پروردگار را به دقت اجرا می‌کنیم

  • نگاه کردن: کنایه از پاسداری کردن - انجام دادن


ستودن مَراو را چنان چون توان ... شب و روز بودن به پیششْ نَوان

آنقدر که در توانمان هست، او را ستایش می‌کنیم و در تمام زندگی‌ بنده‌ی او بوده‌ایم


خداوندِ گردنده خورشید و ماه ... روان را به نیکی نماینده راه

پروردگار روان ما را به سوی نیکی راهنمایی می‌کند


بدویست گِیهانْ خرم به پای ... همو داد و داور به هر دو سرای

این جهان آباد را خدا ساخته است و او در هر دو جهان دادگر و فریادرس بندگان است.

  • گیهان: جهان - گیتی


بهار آرد و تیرماه و خزان ... برآرد پُر از میوه دارِ رَزان

اوست که ماه‌ها و فصل‌ها را تغییر می‌دهد و درختان انگور را پر از میوه می‌کند.

  • دار: درخت
  • رَز: درخت انگور


جوان دارَدَش گاهْ با رنگ و بوی ... گهش پیر بینی دژم‌ْکرده روی

خداوند گاهی در بهار، جهان را سرسبز و تروتازه می‌کند و در زمستان، جهان گویی پیر شده و پر از چین و چروک می‌شود.

  • گاه: تخت
  • دژم: پر از چین


ز فرمان و رایش کسی نَگْذَرد ... پِیِ مور بی او زمین نَسْپَرد

هیچکس نمی‌تواند از فرمانش سرپیچی کند. حتی یک مورچه هم بدون اراده خداوند بر زمین پا نمی‌گذارد.

  • سپردن: طی کردن


بدانگه که لوح آفرید و قلم ... بِزَدْ بر همه بودنی‌ها رقم

جهان را فَزایش ز جفت آفرید ... که از یکْ فزونی نیاید پدید

(اشاره به اعتقادی اسلامی که خدا اول لوح و قلم آفرید و با قلم، همه‌ی مقدرات دنیا رو بر لوح رقم زد.)

خداوند از ابتدای هستی، جهان را طوری آفریده که بدون جفت و همسر نمی‌توانی آن را به سمت فزونی پیش ببری و تولید مثل کنی. (یک نفر امکان تولید مثل و تداوم نسل را ندارد)


ز چرخِ بلند اندر آمد سُخُن ... سراسرْ همین است گیتی زِ بُن

از آسمان تا زمین، همه موجودات همین شیوه را برای ادامه نسل پیش می‌گیرند.


زمانه به مردمْ شد آراسته ... وزو ارج گیرد همی خواسته

دنیا به وجود آدمیان آراسته شده است و به دلیل وجود آن‌ها ارزش میابد.

  • خواسته: پول و دارایی - ارزش


اگر نیستی جفتْ اندر جهان ... بماندی توانایْ اندر نهان

اگر جفت و همسری وجود نداشت، توانایی تولید مثل نبود و تنها می‌ماندیم.


و دیگر که مایه ز دین خدای ... ندیدم که ماندی جوانْ را بِجای

و ضمنا وقتی مرد جوان بدون زن باشد، دین خدا استوار نمی‌ماند و کامل نمی‌شود.

  • مایه: ماده


بویژه که باشد زِ تخم بزرگ ... چو بی‌جفت باشدْ بماند سُتُرْگ

مخصوصا اگر از نژاد بزرگان باشد. اگر بی‌همسر و فرزند بماند، بزرگی و سترگی او حفظ نمی‌شود.

  • تخم: نژاد


چه نیکوتر از پهلوانِ جوان ... که گردد به فرزندْ روشن‌روان

چه چیز بهتر از اینکه پهلوانی جوان، با داشتن فرزند شاد و نیک‌بخت شود؟


چو هنگامِ رفتن فراز آیدش ... به فرزندِ نو روزْ بازآیدش

آدمی در دم مرگ، گویی با به جا گذاشتن فرزند، دوباره جوان می‌شود و عمر دوباره می‌گیرد (وجودِ فرد در وجودِ فرزندش ادامه پیدا می‌کند).

  • نو روز: روزگار خرم و جوانی - استعاره از جوانی


به گیتی بماند ز فرزند نام ... که این پورِ زالست و آن پور سام

نام فرد با داشتن فرزند در جهان باقی می‌ماند. درست همانطور که از عبارت «فرزند سام» یا «فرزند زال» استفاده می‌کنند.


بِدو گردد آراسته تاج و تخت ... ازان رفته نام و بدین مانده بَخت

به تاج و تخت هم به فرزند منتقل می‌شود و حفظ می‌شود و نام پدر به واسطه فرزندش زنده می‌ماند. فرزند از پدر یاد می‌کند.


کنون این همه داستان مَنَست ... گل و نرگسْ بوستان منست

اکنون همه خواست من، همین است! همسر می‌خواهم


که از من رَمیدَست صبر و خرد ... بگویید کاین را چه اندر خورد

عاشق شده‌ام و بی‌طاقت و بی‌خرد!


نگفتم من این، تا نگشتم غمی ... به مغز و خرد در نیامد کمی

می‌خواستم این عشق را مثل رازی پنهان کنم. تا که انقدر بالا گرفت که من را در خودش کشید. وگرنه من دیوانه نشده‌ام


همه کاخِ مهرابْ مهرِ مَنَست ... زمینَشْ چو گردان‌سپهر منست

کاخ مهراب، خانه عشق من است. زمینش برای من در حکم چرخ آسمان است (بخت و تقدیر من را کاخ مهراب تعیین می‌کند.)


دلم گشت با دختِ سیندخت رام ... چه گوینده باشد بدین رامْ سام

عاشق دختر سیدخت شده‌ام. به نظرتان آیا سام با این موافقت می‌کند؟


شود رامْ گویی منوچهر شاه ... جوانی گمانی برد یا گناه

به نظرتان منوچهر هم به این پیوند رام می‌شود یا آن را خامی جوانی و گناه نابخشودنی می‌داند؟


چه مِهتر چه کِهتر چو شد جفت جوی ... سوی دین و آیین نهادست روی

هر انسانی وقتی به دنبال همسر می‌رود، دارد بر مبنای دین و طبیعت انسانی خودش رفتار می‌کند!


بدین دَرْ خردمند را جنگ نیست ... که هم راهِ دینست و هم ننگ نیست

هیچ فرد خردمندی با ازدواج مخالفت و دشمنی نمی‌کند. چون ازدواج هم مطابق دین و آیین است و هم ننگ نیست!

چه گویَدْ کنونْ موبدِ پیش‌بین ... چه دانید فرزانگانْ اندرین

حالا شما چه می‌گویید ای خردمندان آینده‌بین؟


بِبَستند لبْ موبدان و رَدان ... سخنْ بسته شد بر لبِ بِخْرَدان

هیچکس حرفی نزد و همه از شدت بهت و ترس ساکت شدند.


که ضحاکْ مهراب را بُدْ نیا ... دلِ شاه ازیشانْ پر از کیمیا

چون که مهراب نوه‌ی ضحاک بود و دل منوچهر از آن‌ها پر از خشم بود.

کیمیا: بدگمانی - خشم


گشاده سخن کس نیارست گفت ... که نشنید کس نوشْ با نیش جفت

هیچکس جرئت نداشت صحبت کند و بگوید این ازدواج نشدنی است

  • گشاده: صریح - آشکار - بی‌پرده
  • جفت شدن نوش با نیش: استعاره‌ای تمثیلی از ازدواج دو کس که ناشدنی باشد.


چو نشنیدْ از ایشانْ سپهبد سُخُنْ ... بجوشید و رایِ نو افگند بن

زال که جوابی از موبدان نشنید، خشمگین شد و حرفش را طور دیگری مطرح کرد.

جوشیدن: برآشفتن - تافته شدن


که دانم که چون این پژوهشْ کنید ... بدین رای، بر من نکوهش کنید

می‌دانم در این باره چه فکری می‌کنید و دارید در دل‌هایتان من را سرزنش می‌کنید.


ولیکن هر آنکو بود پر مَنِشْ ... بباید شنیدن بسی سَرْزَنِش

ولی انسان‌های جسور و دلیر همواره سرزنش می‌شوند.

منش: بزرگی و جسارت


مرا اندرین گر نمایش کنید ... وزین بند راهِ گشایش کنید

اگر راه درست را نشانم دهید و کمک کنید که گره مشکل را باز کنم ...

  • بند: گرفتاری
  • راه گشایش کنید:‌راهی برای گشایش پیدا کنید.


به جای شما آن کنم در جهان ... که با کهتران کس نکرد از مهان

کاری برایتان می‌کنم که هیچ بزرگی در حق زیردستانش نکرده باشد.

  • به جای شما: در حق شما - نسبت به شما


ز خوبی و از نیکی و راستی ... ز بد ناوَرَم بر شما کاستی

خوبی و نیکی را در حق شما تمام می‌کنم و نمی‌گذارم هیچ کمی و کاستی در زندگی داشته باشید.


همه موبدانْ پاسخ آراستند ... همه کام و آرامِ او خواستند

که ما مَر تُرا یک به یک بنده‌ایم ... نه از بسْ شگفتی سرافگنده‌ایم

موبدان او را به آرامش دعوت کردند. به احترام و ظرافت پاسخ دادند: ما همه بنده‌ی تو هستیم و سرافگندگی ما از شرم تصمیم تو نیست.بلکه از بندگی است.

  • سرافگنده بودن: کنایه از آرام و ساکت ماندن


ابا آنکه مهراب ازینْ پایه نیست ... بزرگست و گُرد و سبک‌مایه نیست

مهراب هم اگرچه به اندازه خاندان زال بزرگ و پرشکوه و پهلوان نیست، اما به اندازه خودش بزرگ است و آنقدرها دون‌پایه نیست.

  • سبک مایه:‌ بی‌اعتبار


بدانست کز گوهرِ اژدهاست ... و گر چند بر تازیان پادشاست

اما او شاه تازیان است و از نسل ضحاک.


اگر شاهْ را بَد نگردد گمان ... نباشد ازو ننگ بر دودمان

اگر منوچهر مخالفت نکند، هیچ بدی‌ای در کار نیست و تو راحت می‌توانی ازدواج کنی. (این ازدواج از نظر تبار و جایگاه، باعث شرم خاندان تو نمی‌شود، تنها مشکل تبارِ مهراب است و بس!)


یکی نامه باید سوی پهلوان ... چنان چون تو دانی به روشن‌روان

همانطور که حدس می‌زنی، باید خودت به سام نامه بزنی.


ترا خود خرد زانِ ما بیشتر ... روان و گمانت بِه اندیش‌تر

تو خودت از ما بهتر می‌دانی و عاقل‌تری. نامه‌ای به سام بنویس

در اصل هیچکدام قبول مسئولیت نمی‌کنند که این موضوع را به سام اطلاع داده و مورد خشم او قرار بگیرند. آن‌ها خودِ زال را تشویق می‌کنند که شخصا برای سام بنویسد.


مگر کو یکی نامهْ نزدیکِ شاه ... فرستد کند رای او را نگاه

و از او بخواه که نامه بفرستد و نظر منوچهر را بپرسد.


منوچهر هم رایِ سام سوار ... نپردازد از رَه بدینْ مایه کار

منوچهر هم سر چنین موضوعی، روی سام را زمین نخواهد انداخت و موافقت می‌کند. (اگر سام واسطه شود و از منوچهر بخواهد، منوچهر نه نمی‌گوید)

  • سوار: کنایه از دلاور
داستان زال و رودابهشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسیزال و رودابه
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید