شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

رشک بردن سلم بر ایرج (بخش آخر): صحبت فریدون و ایرج

فریدون و ایرج - عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
فریدون و ایرج - عکس تولیدشده با هوش مصنوعی


سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجه‌ی جستجوهام رو اینجا می‌نویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (رشک بردن سلم بر ایرج (بخش 3): پاسخ دادن فریدون پسران را)، اینجا کلیک کنید.


نکته: فایل صوتی این بخش رو نتونستم از منبع اصلی خودم پیدا کنم. فایلی که توی این بخش گوش می‌کنید، از کانال تلگرام «شاهنامه بخوانیم» برداشته شده که یکی از منابع من برای نوشتن این مطالب هستش. یه مقداری از لحاظ انتخاب کلمات و آواها با اون چیزی که تا امروز می‌شنیدیم فرق داره. منبعشون نسخه‌ی موسکو هست ولی نمی‌دونم چرا برخی کلماتشون متفاوته. در خصوص تلفظ‌ها هم ایشون توی کانالشون توضیح دادن که تلفظ‌های کهن رو استفاده می‌کنن. می‌تونید آیدی زیر رو توی تلگرام سرچ کنید تا کانال رو پیدا کنید:

@shahnamehBekhanim

(کانال رو براتون گذاشتم چون دوست ندارم چیزی رو بدون ذکر منبع کپی کنم)


فرستادهٔ سلم چون گشت باز ... شهنشاه بنشست و بگشاد راز

گرامی جهانجوی را پیش خواند ... همه گفتها پیش او بازراند

ورا گفت کان دو پسر جنگجوی ... ز خاور سوی ما نهادند روی

از اختر چنین استشان بهره خود ... که باشند شادان به کردار بد

دگر آنکه دو کشور آبشخورست ... که آن بومها را درشتی برست

برادرت چندان برادر بود ... کجا مر ترا بر سر افسر بود

چو پژمرده شد روی رنگین تو ... نگردد دگر گرد بالین تو

تو گر پیش شمشیر مهرآوری ... سرت گردد آشفته از داوری

دو فرزند من کز دو دوش جهان ... برینسان گشادند بر من زبان

گرت سر بکارست بپسیچ کار ... در گنج بگشای و بربند بار

تو گر چاشت را دست یازی به جام ... و گر نه خورند ای پسر بر تو شام

نباید ز گیتی ترا یار کس ... بی‌آزاری و راستی یار بس

نگه کرد پس ایرج نامور ... برآن مهربان پاک فرخ پدر

چنین داد پاسخ که ای شهریار ... نگه کن بدین گردش روزگار

که چون باد بر ما همی بگذرد ... خردمند مردم چرا غم خورد

همی پژمراند رخ ارغوان ... کند تیره دیدار روشن‌روان

به آغاز گنج است و فرجام رنج ... پس از رنج رفتن ز جای سپنچ

چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت ... درختی چرا باید امروز کشت

که هر چند چرخ از برش بگذرد ... تنش خون خورد بار کین آورد

خداوند شمشیر و گاه و نگین ... چو ما دید بسیار و بیند زمین

از آن تاجور نامداران پیش ... ندیدند کین اندر آیین خویش

چو دستور باشد مرا شهریار ... به بد نگذرانم بد روزگار

نباید مرا تاج و تخت و کلاه ... شوم پیش ایشان دوان بی‌سپاه

بگویم که ای نامداران من ... چنان چون گرامی تن و جان من

به بیهوده از شهریار زمین ... مدارید خشم و مدارید کین

به گیتی مدارید چندین امید ... نگر تا چه بد کرد با جمشید

به فرجام هم شد ز گیتی بدر ... نماندش همان تاج و تخت و کمر

مرا با شما هم به فرجام کار ... بباید چشیدن بد روزگار

دل کینه ورشان بدین آورم ... سزاوارتر زانکه کین آورم

بدو گفت شاه ای خردمند پور ... برادر همی رزم جوید تو سور

مرا این سخن یاد باید گرفت ... ز مه روشنایی نیاید شگفت

ز تو پر خرد پاسخ ایدون سزید ... دلت مهر پیوند ایشان گزید

ولیکن چو جانی شود بی‌بها ... نهد پر خرد در دم اژدها

چه پیش آیدش جز گزاینده زهر ... کش از آفرینش چنین است بهر

ترا ای پسر گر چنین است رای ... بیارای کار و بپرداز جای

پرستنده چند از میان سپاه ... بفرمای کایند با تو به راه

ز درد دل اکنون یکی نامه من ... نویسم فرستم بدان انجمن

مگر باز بینم ترا تن درست ... که روشن روانم به دیدار تست


داستان شعر:

بعد از رفتنِ فرستاده‌ی سلم، فریدون ایرج را صدا می‌کند و آنچه رخ داده را برایش می‌گوید. می‌گوید که برادرانت می‌خواهند به جنگ تو بیاییند و تو باید پیش‌دستی کنی و اول به جنگ آن‌ها بروی. ایرج مهربان و عادل است و از پدر می‌خواهد که اجازه بدهد (بدون سلاح و لشکر) به دیدار برادرانش برود و با آن‌ها صحبت کند تا از این راه منصرف شوند و صلح کنند. فریدون در نهایت موفق نمی‌شود که ایرج را از تصمیمش منصرف کند؛ پس نامه‌ای برای سلم و تور می‌نویسد و به آن‌ها خبر می‌دهد که ایرج دارد به دیدنشان می‌رود.


معنی ابیات شعر:

فرستادهٔ سلم چون گشت باز ... شهنشاه بنشست و بگشاد راز

گرامی جهانجوی را پیش خواند ... همه گفتها پیش او بازراند

وقتی فرستاده‌ی سلم بازگشت، فریدون ایرج را صدا زد و هرچه شده بود را برای او تعریف کرد و این راز را با او درمیان گذاشت.


ورا گفت کان دو پسرْ جنگجوی ... ز خاور سوی ما نهادند روی

گفت که دو برادرت جنگ طلب هستند و می‌خواهد از خاور به جنگ ما بیایند.


از اختر چنین اَسْتِشان بهره خَوْد ... که باشند شادان به کردار بد

سرشت آن‌ها چنین است و بدکردار هستند و به دنبال جنگ و ناآرامی هستند.


دگر آنکه دو کشور آبشخَوْرَست ... که آن بومها را درشتی بَرَست

به‌علاوه سرزمین آن‌ها خشک و سنگلاخ است و آن‌ها خلق و خوی درشتی و بد اخلاقی و بی نزاکتی پیدا کردند؛ این هم مزید بر علت شده که بخواهند به سرزمین تو حمله کنند.

  • آبشخور: منزل

برادرْت چندان برادر بُوَد ... کجا مر تُرا بر سر افسر بود

چو پژمرده شد روی رنگین تو ... نگردد دگر گرد بالین تو

آن‌ها می‌خواهند تاج پادشاهی‌ات را بگیرند و تو را بکشند.


تو گر پیش شمشیر مهرآوری ... سرت گردد آشفته از داوری

اگر بخواهی در جواب شمشیر، مهربانی کنی، سرت را از دست می‌دهی (تو را می‌کشند)

  • داوری: در شاهنامه معمولا به معنی جنگ است


دو فرزند من کز دو دوش جهان ... برینسان گشادند بر من زبان

دو فرزند من این پیغام را برایم فرستادند


گرت سر بکارست بپسیچ کار ... در گنج بگشای و بربند بار

تو باید سپاهی بسیج کنی و مهیای جنگ شوی


تو گر چاشت را دست یازی به جام ... و گر نه خورند ای پسر بر تو شام

تو باید زودتر دست به کار شوی، در غیر این صورت آن‌ها زودتر کارت را می سازند و تو را می‌کشند.

این بیت تقریبا استعاره‌ای نوشته شده. فردوسی میگه:‌ «اگر در هنگام چاشت دشمنانت را از بین نبری و به سلامتی شراب ننوشی، آن‌ها در هنگام شام تو را کشته و در بزم تو شراب می نوشند.»
  • بر کسی شام خوردن: استعاره از پیشی گرفتن - شکست دادن رقیب و پیروز شدن


نباید ز گیتی ترا یار کس ... بی‌آزاری و راستی یار بس

لازم هم نیست که کسی در دنیا همراهت باشد (یعنی لازم نیست به پادشاهی‌های دیگر پیغام بفرستیم)، بی‌آزاری و راستی بهترین یاور تو در جنگ با برادرانت است

در خصوص معنی این بیت، مطمئن نیستم


نگه کرد پس ایرج نامور ... برآن مهربان پاک فرخ پدر

چنین داد پاسخ که ای شهریار ... نگه کن بدین گردش روزگار

ایرج به پدرش نگاه کرد و جواب داد: ای پدر، به گردش روزگار نگاه کن ...


که چون باد بر ما همی بگذرد ... خردمندْ مردم چرا غم خورد

همی پژمراند رخ ارغوان ... کند تیره دیدار روشن‌روان

... ببین که چطور مثل باد می‌گذرد. یک فرد عاقل چرا باید حرص این دنیا را بخورد که باعث پیری می‌شود و سر ناسازگاری دارد (همیشه با مردم بد می‌کند و پر از غم‌وغصه است)

  • رخ ارغوان: چهره‌ای مانند ارغوان
  • دیدار روشن روان: چهره‌ی کسی که روشن‌روان است.


به آغاز گنج است و فرجام رنج ... پس از رنج رفتن ز جای سپنچ

این دنیا شروعش با خوشی است اما سرانجام به ما رنج و سختی می‌دهد و بعد از آن، از این دنیای موقت می‌رویم (می‌میریم). (وقتی سرانجاممان مرگ است، چه نیازی به این همه حرص و طمع هست؟)


چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت ... درختی چرا باید امروز کشت

که هر چند چرخ از برش بگذرد ... تنش خون خورد بار کین آورد

ما که عاقبت زیر خاک می‌رویم، چرا باید امروز درختی بکاریم که با گذشت روزگار با خون بزرگ شود و میوه کینه بدهد.

(چرا درختی بکاریم که وقتی بزرگ می‌شود، خون‌ریزی و کین‌خواهی به دنبال داشته باشد؟)
منظور ایرج این است که اگر به جنگ با برادرانش برود، باعث می‌شود که نسل‌های بعدی هم درگیر جنگ و کین‌خواهی باشند و هیچ‌گاه روی آرامش را نبینند.


خداوند شمشیر و گاه و نگین ... چو ما دید بسیار و بیند زمین

از آن تاجور نامداران پیش ... ندیدند کین اندر آیین خویش

خداوند مثل ما پادشاهان بسیاری دیده‌ است که در صلح بوده‌اند. (کینه‌توزی و جنگ، آيین ما نیست)


چو دستور باشد مرا شهریار ... به بد نگذرانم بد روزگار

من هم می‌خواهم چنین پادشاهی باشم و در زندگی‌ام به دنبال کارهای ناپسند نباشم. من بدی روزگار را بدی نمی‌شمارم و به آن پاسخ نمی‌دهم


نباید مرا تاج و تخت و کلاه ... شوم پیش ایشان دوان بی‌سپاه

من بدون سپاه به سراغ برادرانم می‌روم؛ حتی تخت پادشاهی خودم را به آن‌ها می‌دهم.


بگویم که ای نامداران من ... چنان چون گرامی تن و جان من

به آن‌ها می‌گویم که ای برادران عزیزم که مثل جان من می‌مانید ...


به بیهوده از شهریار زمین ... مدارید خشم و مدارید کین

بیهوده از پدر خشمگین نباشید و کینه‌ی او را به دل نگیرید.


به گیتی مدارید چندین امید ... نگر تا چه بد کرد با جمشید

به فرجام هم شد ز گیتی بدر ... نماندش همان تاج و تخت و کمر

انقدر حرص و طمع این دنیا را نداشته باشید. نگاه کنید که روزگار با جمشید چه کرد؟ او با آن همه جاه و عظمت در آخر از دنیا رفت و تخت پادشاهی‌اش برای او نماند (دیگران آن را تصاحب کردند و جمشید آن‌ها را با خودش نبرد)


مرا با شما هم به فرجام کار ... بباید چشیدن بد روزگار

پایان ما هم همینگونه است و در نهایت می‌میریم.


دل کینه ورشان بدین آورم ... سزاوارتر زانکه کین آورم

دلشان را به رحم می‌آورم تا از جنگ منصرف شوند. این کار برای من شایسته‌تر از این است که مثل خودشان باشم و جنگ را انتخاب کنم.


بدو گفت شاه ای خردمند پور ... برادر همی رزم جوید تو سور

فریدون به او گفت: ای پسر، برادرانت به دنبال جنگ هستند و تو دَم از صلح و آرامش می‌زنی؟


مرا این سخن یاد باید گرفت ... ز مه روشنایی نیاید شگفت

من باید درس عبرت بگیرم. همانطور که همه از ماه انتظار روشنایی دارند ...


ز تو پر خرد پاسخ ایدون سزید ... دلت مهر پیوند ایشان گزید

از تو که فرد نیک سرشت و دلسوزی هستی، باید انتظار می‌داشتم که اینطور بگویی.


ولیکن چو جانی شود بی‌بها ... نَهَد پُر خرد در دم اژدها

چه پیش آیدش جز گزاینده زهر ... کش از آفرینش چنین است بهر

اما اگر سرنوشت این باشد که تو کشته شوی، نمی‌شود از آن برگشت. حتی انسان‌های خردمند هم به دست تقدیرشان کشته می‌شوند. چون از روز ازل قسمتشان این بوده که زهر نصیبشان باشد.


ترا ای پسر گر چنین است رای ... بیارای کار و بپرداز جای

اگر واقعا این را می‌خواهی و نظرت این است، آماده شو و برو


پرستنده چند از میان سپاه ... بفرمای کایند با تو به راه

از بین درباریان و سپاهیان، چند خدمتکار را انتخاب کن که همراهت بیایند.


ز درد دل اکنون یکی نامه من ... نویسم فرستم بدان انجمن

من هم نامه‌ای محبت‌آمیز می‌نویسم و برای برادرانت می‌فرستم.


مگر باز بینم ترا تن درست ... که روشن روانم به دیدار تست

امیدوارم که زنده و سلامت نزد من برگردی که من به امید دیدارت زنده هستم.


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (رفتن ایرج نزد برادران)، اینجا کلیک کنید.
داستان فریدون و ایرجداستان پسران فریدونشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید