سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجهی جستجوهام رو اینجا مینویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (رفتن ایرج نزد برادران - بخش 1)، اینجا کلیک کنید.
چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان ... نبود آگه از رای تاریکشان
پذیره شدندش به آیین خویش ... سپه سربسر باز بردند پیش
چو دیدند روی برادر به مهر ... یکی تازهتر برگشادند چهر
دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی ... گرفتند پرسش نه بر آرزوی
دو دل پر ز کینه یکی دل به جای ... برفتند هر سه به پرده سرای
به ایرج نگه کرد یکسر سپاه ... که او بد سزاوار تخت و کلاه
بیآرامشان شد دل از مهر او ... دل از مهر و دیده پر از چهر او
سپاه پراگنده شد جفت جفت ... همه نام ایرج بد اندر نهفت
که هست این سزاوار شاهنشهی ... جز این را نزیبد کلاه مهی
به لشکر نگه کرد سلم از کران ... سرش گشت از کار لشکر گران
به لشگرگه آمد دلی پر ز کین ... جگر پر ز خون ابروان پر ز چین
سراپرده پرداخت از انجمن ... خود و تور بنشست با رای زن
سخن شد پژوهنده از هردری ... ز شاهی و از تاج هر کشوری
به تور از میان سخن سلم گفت ... که یک یک سپاه از چه گشتند جفت
به هنگامهٔ بازگشتن ز راه ... نکردی همانا به لشکر نگاه
سپاه دو شاه از پذیره شدن ... دگر بود و دیگر به بازآمدن
که چندان کجا راه بگذاشتند ... یکی چشم از ایرج نه برداشتند
از ایران دلم خود به دو نیم بود ... به اندیشه اندیشگان برفزود
سپاه دو کشور چو کردم نگاه ... از این پس جز او را نخوانند شاه
اگر بیخ او نگسلانی ز جای ... ز تخت بلندت کشد زیر پای
برین گونه از جای برخاستند ... همه شب همی چاره آراستند
ایرج میرسد و برادران با سپاهی به استقبالش میروند. سپاهیان با دیدن ایرج، دل به مهر او میبندند و میگویند که فقط او سزاوار پادشاهی است.
سلم سخنان سپاهیان را میشنود و دلش بیشتر پر از کینه میشود. سراغ تور میرود و میگوید حالا علاوه بر پدر، سپاهیان خودمان هم طرف ایرج هستند، اگر او را نکشیم سرزمینهایمان را از چنگمان درمیآورد.
چو تنگ اندر آمد به نزدیکشان ... نبود آگه از رای تاریکشان
ایرج به نزدیک برادران آمد و از نقشهی شومشان آگاهی نداشت.
پذیره شدندش به آیین خویش ... سپه سربسر باز بردند پیش
چو دیدند روی برادر به مهر ... یکی تازهتر برگشادند چهر
با سپاهیان به استقبالش رفتند و بر طبق رسم و رسوم از برادر مهربانشان استقبال کردند. آنها وقتی چهرهی پر از مهرِ برادر را دیدند، کمی نرم شدند و مجبورا خودشان را گشادهرو نشان دادند.
دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی ... گرفتند پرسش نه بر آرزوی
دو دل پر ز کینه یکی دل به جای ... برفتند هر سه به پرده سرای
دو برادر پرخاشگر ناچار با برادر مهربانشان صحبت کردند و بعد به چادری رفتند تا دیدار تازه کنند.
به ایرج نگه کرد یکسر سپاه ... که او بُد سزاوارِ تخت و کلاه
بیآرامشان شد دل از مهر او ... دل از مهر و دیده پر از چهر او
سپاه سلم و تور به ایرج که شایسته پادشاهی بود نگاه کردند و مهر او به دلشان افتاد و هر جا را نگاه می کردند چهره او را می دیدند.
سپاه پراگنده شد جفتْ جفت ... همه نام ایرج بُد اندر نهفت
که هست این سزاوار شاهنشهی ... جز این را نَزیبَد کلاه مهی
با هم متعهد شدند (جفتجفت کنار هم قرار گرفتند) و میگفتند که ایرج شایستهی پادشاهی است و کسی جز او نباید کلاه پادشاهی بر سر بگذارد.
به لشکر نگه کرد سلم از کران ... سرش گشت از کار لشکر گران
سلم پنهانی به لشگر نگاه کرد و صحبتهایشان را شنید و عصبانی شد.
به لشگرگه آمد دلی پر ز کین ... جگر پر ز خون ابروان پر ز چین
دلش پر از کینه و اندوه بود و با اخم به لشگرگاه برگشت.
سراپرده پرداخت از انجمن ... خود و تور بنشست با رایْ زن
سخن شد پژوهنده از هردری ... ز شاهی و از تاج هر کشوری
او خلوتی ایجاد کرد و با تور و مشاورشان به گفتگو نشستند و از هر دری صحبت کردند.
به تور از میانِ سخن سلم گفت ... که یکْ یک سپاه از چه گشتند جفت
وسطهای صحبتشان بود که سلم به تور گفت: متوجه شدی سپاهیان چطور متحد شدند؟
به هنگامهٔ بازگشتن ز راه ... نکردی همانا به لشکر نگاه
وقتی داشتیم به اینجا برمیگشتیم، به لشگرت توجه نکردی؟
سپاهِ دو شاه از پذیره شدن ... دگر بود و دیگر به بازآمدن
که چندان کجا راه بگذاشتند ... یکی چشم از ایرج نه برداشتند
سپاهیان وقت برگشتن از استقبالِ ایرج، جور دیگری شده بودند. چشم از ایرج برنمیداشتند و شیفتهی او شده بودند.
از ایران دلم خود به دو نیم بود ... به اندیشه اندیشگان برفزود
منکه دلم از بابت اینکه پدر ایران را به ایرج داد، خون بود؛ حالا با این اتفاق بیشتر به فکر فرورفتهام.
سپاه دو کشور چو کردم نگاه ... از این پس جز او را نخوانند شاه
من سپاه کشورهایمان را نگاه کردم، آنها از این به بعد فقط ایرج را به پادشاهی قبول خواهند داشت.
اگر بیخ او نَگْسَلانی ز جای ... ز تخت بلندت کشد زیر پای
اگر او نکشی، تخت پادشاهیات را از تو میگیرد.
(ایرج در اینجا به درختی تشبیه شده که باز از بیخ و بن دربیاید و نابود شود.)
برین گونه از جای برخاستند ... همه شب همی چاره آراستند
اینگونه بود که آنها مضطرب از جای خود بلند شدند و تمام شب به دنبال راه چاره بودند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (کشته شدن ایرج بر دست برادران)، اینجا کلیک کنید.