شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۱ دقیقه·۲ سال پیش

کشته شدن ایرج بر دست برادران: اولین برادرکشی در شاهنامه فردوسی

عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی
عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی



سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجه‌ی جستجوهام رو اینجا می‌نویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (رفتن ایرج نزد برادران - بخش 2)، اینجا کلیک کنید.


مثل همیشه اول شعر رو کامل می‌ذارم که با فایلِ صوتی بالای صفحه گوش بدید. بعد داستان رو می‌خونیم و بعد هم معنی ابیات رو.


شعر کشتن ایرج بر دست برادران

چو برداشت پرده ز پیش آفتاب ... سپیده برآمد به پالود خواب

دو بیهوده را دل بدان کار گرم ... که دیده بشویند هر دو ز شرم

برفتند هر دو گرازان ز جای ... نهادند سر سوی پرده‌سرای

چو از خیمه ایرج به ره بنگرید ... پر از مهر دل پیش ایشان دوید

برفتند با او به خیمه درون ... سخن بیشتر بر چرا رفت و چون

بدو گفت تور ار تو از ما کهی ... چرا برنهادی کلاه مهی؟

ترا باید ایران و تخت کیان ... مرا بر در ترک بسته میان؟

برادر که مهتر به خاور به رنج ... به سر بر ترا افسر و زیر گنج؟

چنین بخششی کان جهانجوی کرد ... همه سوی کهتر پسر روی کرد

نه تاج کیان مانم اکنون نه گاه ... نه نام بزرگی نه ایران سپاه

چو از تور بشنید ایرج سخن ... یکی پاکتر پاسخ افگند بن

بدو گفت کای مهتر کام جوی ... اگر کام دل خواهی آرام جوی

من ایران نخواهم نه خاور نه چین ... نه شاهی نه گسترده روی زمین

بزرگی که فرجام او تیرگیست ... برآن مهتری بر بباید گریست

سپهر بلند ار کشد زین تو ... سرانجام خشتست بالین تو

مرا تخت ایران اگر بود زیر ... کنون گشتم از تاج و از تخت سیر

سپردم شما را کلاه و نگین ... بدین روی با من مدارید کین

مرا با شما نیست ننگ و نبرد ... روان را نباید برین رنجه کرد

زمانه نخواهم به آزارتان ... اگر دورمانم ز دیدارتان

جز از کهتری نیست آیین من ... مباد آز و گردن‌کشی دین من

چو بشنید تور از برادر چنین ... به ابرو ز خشم اندر آورد چین

نیامدش گفتار ایرج پسند ... نبد راستی نزد او ارجمند

به کرسی به خشم اندر آورد پای ... همی گفت و برجست هزمان ز جای

یکایک برآمد ز جای نشست ... گرفت آن گران کرسی زر به دست

بزد بر سر خسرو تاجدار ... از او خواست ایرج به جان زینهار

نیایدت گفت ایچ بیم از خدای؟ ... نه شرم از پدر خود همین است رای

مکش مر مرا کت سرانجام کار ... بپیچاند از خون من کردگار

مکن خویشتن را ز مردم‌کشان ... کزین پس نیابی ز من خود نشان

بسنده کنم زین جهان گوشه‌ای ... به کوشش فراز آورم توشه‌ای

به خون برادر چه بندی کمر؟ ... چه سوزی دل پیر گشته پدر؟

جهان خواستی یافتی خون مریز ... مکن با جهاندار یزدان ستیز

سخن را چو بشنید پاسخ نداد ... همان گفتن آمد همان سرد باد

یکی خنجر آبگون برکشید ... سراپای او چادر خون کشید

بدان تیز زهرآبگون خنجرش ... همی کرد چاک آن کیانی برش

فرود آمد از پای سرو سهی ... گسست آن کمرگاه شاهنشهی

روان خون از آن چهرهٔ ارغوان ... شد آن نامور شهریار جوان

جهانا بپروردیش در کنار ... وز آن پس ندادی به جان زینهار

نهانی ندانم ترا دوست کیست ... بدین آشکارت بباید گریست

سر تاجور ز آن تن پیلوار ... به خنجر جدا کرد و برگشت کار

بیاگند مغزش به مشک و عبیر ... فرستاد نزد جهان‌بخش پیر

چنین گفت کاینت سر آن نیاز ... که تاج نیاگان بدو گشت باز

کنون خواه تاجش ده و خواه تخت ... شد آن سایه‌گستر نیازی درخت

برفتند باز آن دو بیداد شوم ... یکی سوی ترک و یکی سوی روم


داستان شعر کشتن ایرج بر دست برادران

صبح که شد، سلم و تور نزد ایرج رفتند. ایرج در خیمه‌اش چشم انتظار برادرانش بود. آن‌ها را دید و با مهربانی و روی خوش با آن‌ها صحبت کرد. اما برادرانش با سردی با او رفتار کردند.

تور گفت: «تو از ما کوچکتری و چطور شد که تو پادشاه ایران شدی و ما باید در کشورهای دیگری روزگار بگذرانیم؟ پدر بر ما ظلم کرد و تو را عزیزتر از ما می‌داند.»

ایرج با مهربانی جواب داد:‌ «در این دنیا هیچ‌چیزی ارزش جنگ و ستم بین برادران را ندارد. اگر این را می‌خواهی، من تخت پادشاهی‌ام را به شما می‌دهم و با شما سر جنگ ندارم. سرزمین‌های شما را هم نمی‌خواهم. به گوشه‌ای می‌روم و زندگی می‌گذارنم تا بمیرم.»

اما تور که فقط جنگ و کین می‌خواست، از این حرف‌های ایرج خشمگین‌تر می‌شود و بعد کرسی زرین را برمی‌دارد و به سر ایرج می‌کوبد.

ایرج زنهار می‌خواهد. اما تور خنجری زهرآلود را در بدن ایرج فرومی‌کند و او را می‌کشد. بعد سرش را برای پدر می‌فرستند!

بعد هم سلم و تور (خوش‌وخرم) به سرزمین‌های خودشان باز می‌گردند!


معنی شعر شعر کشتن ایرج بر دست برادران

چو برداشت پرده ز پیش آفتاب ... سپیده برآمد به پالود خواب

وقتی صبح شد ...

  • پالودن: پاک کردن، زدودن (یعنی وقتی آفتاب پرده‌ی تاریک را کنار زد و سپیده‌ی صبح، خواب را از چشم‌ها پاک کرد)

(آفتاب زیبارویی پنداشته شده که پرده از رخسار برمی‌گیرد)


دو بیهوده را دل بدان کارِ گرم ... که دیده بشویند هر دو ز شرم

برفتند هر دو گرازان ز جای ... نهادندْ سرْ سویِ پرده‌سرای

سلم و تور که دلشان را از شرم و حیا پاک کرده بودند و تصمیم‌شان را گرفته بودند، به سمت خیمه‌ی ایرج رفتند

  • دیده از شرم شستن: کنایه از بی‌شرم و گستاخ بودن
  • گرازان: خرامان


چو از خیمهْ ایرج به ره بنگرید ... پر از مهرْ دلْ پیش ایشان دوید

ایرج که دید آن‌ها دارند می‌آیند، با دلی پر از مهر، به استقبالشان رفت.


برفتند با او به خیمه درون ... سخن بیشتر بر چرا رفت و چون

با هم به خیمه رفتند و شروع به صحبت کردند.

  • سخن بیشتر بر چرا رفت و چون: یعنی بیشتر بگو-مگو و بحث و جدل کردند


بدو گفت تور ار تو از ما کِهی ... چرا بَرنهادی کلاه مِهی؟

تور گفت: تو که از ما کوچکتری، چرا کلاه پادشاهی بر سرت گذاشتی؟


ترا باید ایران و تخت کیان ... مرا بر در ترک بسته میان؟

چرا تو باید پادشاه ایران باشی و من خدمتگزار ترک‌ها بشوم و سختی بکشم؟


برادر که مهتر به خاور، به رنج ... به سر بَر تُرا افسر و زیرْ گنج؟

سلم که برادر بزرگترت هست، با رنج به خاور (غرب) حکومت کند و تو، پادشاه سرزمین ایران و در نعمت باشی؟


چنین بخششی کان جهانجوی کرد ... همه سویِ کهتر پسر روی کرد

پدر از ابتدا تو را بیشتر دوست داشت و سرزمینش را طوری بخش کرد که به نفع تو باشد.


نه تاج کیانْ مانم اکنون نه گاه ... نه نامِ بزرگی نه ایرانْ سپاه

حالا هم من کاری می‌کنم که نه تاج پادشاهی ایران بماند و نه سرزمین بزرگ و آباد و نه سپاه عظیم (همه را از بین می‌برم).


چو از تور بشنید ایرج سَخُن ... یکی پاکتر پاسخ افگند بُن

ایرج سخنان تور را شنید و به نیکی پاسخ داد ...


بدو گفت کای مهترِ کام جوی ... اگر کام دل خواهی، آرام جوی

به او گفت ای برادر بزرگتر که به دنبال کام دلت هستی، آرام باش.


من ایران نخواهم، نه خاور نه چین ... نه شاهی نه گسترده روی زمین

من نه ایران را می‌خواهم و نه خاور و نه چین را. حتی نمی‌خواهم که پادشاه کل دنیا باشم.


بزرگی که فرجام او تیرگیست ... برآن مهتری بر بباید گریست

وقتی فرجامِ بزرگی و پادشاهی، تیرگی و بدبختی است، باید بر چنین بزرگی‌ای گریه کرد چرا که جز رنج چیزی ندارد.


سپهر بلند ار کشد زین تو ... سرانجام خشتست بالین تو

اگر دنیا بخواهد، سرانجامِ همه‌ی ما خاک است.


مرا تخت ایران اگر بود زیر ... کنون گشتم از تاج و از تخت سیر

من اگر پادشاه ایران بودم، الان از آن دست کشیدم.


سپردم شما را کلاه و نگین ... بدین روی با من مدارید کین

من تخت پادشاهی ایران را به شما می‌دهم؛ لازم نیست که به خاطرش با من دشمنی کنید.


مرا با شما نیست ننگ و نبرد ... روان را نباید برین رنجه کرد

من با شما سر جنگ ندارم. چرا که این چیزی نیست که بخواهم خودم را به خاطرش به رنج و سختی بندازم.


زمانه نخواهم به آزارتان ... اگر دورمانم ز دیدارتان

جز از کهتری نیست آیین من ... مباد آز و گردن‌کشی دین من

من نمی‌خواهم شما را آزار بدهم و بین ما دوری بیفتد. درست است که من کوچک هستم و این هم آیین من است (هیچوقت ادعای بزرگی نداشتم). حرص‌وطمع و جنگ و زیاده‌خواهی جز دین و آیین من نیست.


چو بشنید تور از برادر چنین ... به اَبرو ز خشم اَندر آورد چین

تور سخنان برادر را شنید و از شدت خشم، اخم کرد.


نیامدْش گفتارِ ایرجْ پسند ... نَبُد راستی نزد او ارجمند

از حرف‌های ایرج خوشش نیامد؛ چرا که راستی و درستکاری برایش ارزشمند نبود.


به کرسی به خشم اندر آورد پای ... همی گفت و برجست هَزْمان ز جای

یکایک برآمد ز جای نشست ... گرفت آن گرانْ کرسیِ زر به دست

با خشم، از روی صندلی بلند شد. مدام بلند می‌شد و دوباره می‌نشست. در آخر صندلی را بلند کرد ...

  • هزمان: مخففِ هر زمان
  • یکایک: ناگهان


بزد بر سر خسروِ تاجدار ... از او خواست ایرج به جان زینهار

صندلی را به سر ایرج کوبید. ایرج امان خواست.


نیایدْت گفت ایچ بیم از خدای؟ ... نه شرم از پدر خود همین است رای

به او گفت: از خدا ترس نداری؟ البته از کسی که از پدرش شرم نداشته باشد، همین انتظار می‌رفت.


مَکُش مَر مرا کِت سرانجامِ کار ... بپیچاند از خونِ من کردگار

مکن خویشتن را ز مردم‌کُشان ... کزین پس نیابی ز من خود نشان

من را نکش که خداوند انتقامِ ریختن خونم را از تو خواهد گرفت. خودت را قاتل نکن. لازم هم نیست اینکار را بکنی. من می‌روم و دیگر پیدایم نمی‌شود.

  • کِت: مخففِ «که تو»
  • پیچاندن: عذاب و شکنجه دادن


بسنده کنم زین جهان گوشه‌ای ... به کوشش فراز آورم توشه‌ای

من به گوشه‌ای از دنیا بسنده می‌کنم و خودم برای زندگی‌ام تلاش و کوشش خواهم کرد.


به خون برادر چه بندی کمر؟ ... چه سوزی دلِ پیر گشته پدر؟

چرا کمر به قتل برادرت بسته‌ای و می‌خواهی دل پدرِ پیرت را بسوزانی؟


جهان خواستی، یافتی، خون مَریز ... مکن با جهاندار یزدان ستیز

تو پادشاهی جهان را می‌خواستی، آن را هم که من به تو می‌دهم، لازم نیست خون بریزی و از فرمان خدا سرپیچی کنی.


سخن را چو بشنید پاسخ نداد ... همان گفتن آمد همان سرد باد

یکی خنجر آبگون برکشید ... سراپای او چادرِ خون کشید

تور جوابی به ایرج نداد (حرف‌های ایرج در گوش تور مثل آهی سرد و بیهوده بود). خنجری زهراگین بیرون آورد و خون ایرج را ریخت.

سرد باد: آه سرد، ناله سرد


بدان تیز زهرآبگون خنجرش ... همی کرد چاکْ آن کیانی برش

و با آن خنجرِ تیز زهرآلود پهلوی ایرج را شکافت.

آبگون: روشن و براق (منظور خنجر تیز)


فرود آمد از پایْ سرو سهی ... گسست آن کمرگاه شاهنشهی

ایرج از پا افتاد و مُرد.


روان خون از آن چهرهٔ ارغوان ... شد آن نامور شهریار جوان

خون از چهره‌اش جاری بود و دیگر نفس نمی‌کشید.

  • شدن: این فعل زیاد در شاهنامه به کار می‌رود و به معنی مُردن است.


جهانا بِپَروردیش در کنار ... وز آن پس ندادی به جان زینهار

دنیا او را پرورش داد ولی به او زنهار نداد و او از دنیا رفت.


نهانی ندانم تُرا دوست کیست ... بدین آشکارت بباید گریست

ای دنیا، نمی‌دانم که در نهان، با چه کسانی دوست هستی، اما برای حال کسانی که در آشکارا با آن‌ها دوست هستی (و به مراد دلشان می‌گردی)، باید گریه کرد.

(در خصوص معنی این بیت و بیت بالایی، مطمئن نیستم. اگر نظری دارید، خوشحال می‌شوم راهنمایی کنید.)


سر تاجور ز آن تنِ پیلوار ... به خنجر جدا کرد و برگشت کار

بیاگند مغزش به مشک و عبیر ... فرستاد نزد جهان‌بخش پیر

سرِ ایرج را از بدن تنومندش جدا کرد؛ به مشک بیاراست و برای پدر (فریدون) فرستاد.


چنین گفت کاینت سر آن نیاز ... که تاج نیاگان بدو گشت باز

کنون خواه تاجش ده و خواه تخت ... شد آن سایه‌گستر نیازی درخت

برای پدر پیغام فرستاد که این هم سرِ پسری که دوستش داشتی و تخت نیاکانمان را به او دادی. حالا اگر می‌توانی تخت و تاجت را به او بده که آن دوست که مانند درخت سایه گستر بود مرد.

  • نیازی: کسی که به او نیاز داری، دوست، محبوب


برفتند باز آن دو بیدادِ شوم ... یکی سوی ترک و یکی سوی روم

بعد سلم و تور به کشور خودشان برگشتند.


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (آگهی یافتن فریدون از مرگ ایرج)، اینجا کلیک کنید.
کشتن ایرج به دست برادرانمرگ ایرج در شاهنامهشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید