ویرگول
ورودثبت نام
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

رفتن فریدون به جنگ ضحاک (بخش 2)

عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
عکس تولیدشده با هوش مصنوعی


سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازه‌کار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.

برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (رفتن فریدون به جنگ ضحاک - بخش 1)، اینجا کلیک کنید.


نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وب‌سایت گنجور (خوانش فرید حامد) برداشته شده است.

داستان شعر رفتن فریدون به جنگ ضحاک

فریدون و سپاهش قصد گذشتن از اروند رود را دارند. به رودبان می‌گوید که کشتی‌ها را حاضر کند، اما رودبان به آن‌ها اجازه نمی‌دهد. در نهایت خودشان با اسب‌هایشان از رود می‌گذرند.


معنی شعر رفتن فریدون به جنگ ضحاک

چو آمد به نزدیک اروندرود ... فرستاد زی رودبانان درود

وقتی به نزدیک رود اروند رسیدند، فریدون به سراغ نگهبانان رود رفت.


بران رودبان گفت پیروز شاه ... که کشتی برافگن هم اکنون به راه

شاه پیروز (فریدون) به نگهبان رود گفت که همین حالا کشتی‌هایی را آماده کنید تا راه بیفتیم.

مرا با سپاهم بدان سو رسان ... از اینها کسی را بدین سو ممان

می‌خواهم من و تمام سپاهم را به آن‌طرف ببرید و حتی یک نفر را اینجا جا نگذاری


بدان تا گذر یابم از روی آب ... به کشتی و زورق هم اندر شتاب

می‌خواهم تا با استفاده از کشتی و قایق‌ها، سریعا از این رودخانه رد شویم


نیاورد کشتی نگهبان رود ... نیامد بگفت فریدون فرود

اما نگهبان در مقابل حرف فریدون سر فرود نیاورد و دستورش را قبول نکرد. کشتی‌ها را هم نیاورد.


چنین داد پاسخ که شاه جهان ... چنین گفت با من سخن در نهان

که مگذار یک پشه را تا نخست ... جوازی بیابی و مهری درست

در جواب فریدون گفت: پادشاه جهان (ضحاک) به من مخفیانه دستور داده است که نگذارم حتی یک پشه بدون جواز عبور و مرور از این رود گذر کند.


فریدون چو بشنید شد خشمناک ... ازان ژرف دریا نیامدش باک

فریدون از شنیدن حرف‌هایش عصبانی شد. اما ترسی از آن عمیق بودن آب اروندرود به خودش راه نداد

هم آنگه میانِ کیانی بِبَست ... بران بارهٔ تیزتک بَر نشست

سرش تیز شد کینه و جنگ را ... به آب اندر افگند گلرنگ را

در آن لحظه آماده شده و بر اسب تیزروی خودش گلرنگ، سوار شد و در حالی که وجودش از کینه و جنگ برانگیخته شده بود وارد رودخانه شد.

  • تیز شدن: برانگیخته شدن


ببستند یارانش یکسر کمر ... همیدون به دریا نهادند سر

بر آن باد پایان با آفرین ... به آب اندرون غرقه کردند زین
همه یارانش آماده شدند و در همان لحظه به سمت دریا حرکت کردند. و سوار بر آن اسب های تیزرو با خوشی تا زین اسب به درون آب رودخانه رفتند.


به خشکی رسیدند سر کینه جوی ... به بیت‌المقدس نهادند روی

فریدون و یارانش که کینه داشتند و به دنبال انتقام بودند، به خشکی رسیدند و به سمت بیت‌المقدس رفتند.


که بر پهلوانی زبان راندند ... همی کَنْگْ دِژْهودِجَش خواندند

بیت‌المقدس در زبان پهلوی، گنگ دژهوخت نامیده می‌شود.


بتازی کنون خانهٔ پاک دان ... برآورده ایوان ضحاک دان

قصر ضحاک در اینجا قرار داشت.

(امروزه به بیت المقدس که کلمه ای عربی است، خانه پاک نیز میگویند.)


چو از دشت نزدیک شهر آمدند ... کزان شهر جوینده بهر آمدند

ز یک میل کرد آفریدون نگاه ... یکی کاخ دید اندر آن شهر شاه

فروزنده چون مشتری بر سپهر ... همه جای شادی و آرام و مهر

وقتی که از دشت گذر کردند و به نزدیک شهری رسیدند که به قصد آن آمده بودند، فریدون از فاصله‌ی یک میلی نگاه کرد و کاخ ضحاک را دید (به دلیل ارتفاع بلند کاخ ضحاک و زیبایی‌اش نسبت به سایر خانه‌ها). کاخش مانند سیاره‌ی مشتری در آسمان می‌درخشید. مکانی شاد و آرام به نظر می‌رسید.


که ایوانش برتر ز کیوان نمود ... که گفتی ستاره بخواهد بسود

ایوان این کاخ، از آسمان زیباتر بود. تو گویی که ستاره دلش می‌خواست آن ایوان را لمس کند.


بدانست کان خانهٔ اژدهاست ... که جای بزرگی و جای بهاست

فریدون متوجه شد که آن مکان مجلل، قصر ضحاک است.


به یارانش گفت آنکه بر تیره خاک ... برآرد چنین بر ز جای از مغاک

بترسم همی زانکه با او جهان ... مگر راز دارد یکی در نهان

به یارانش گفت: میترسم کسی که چنین قصر زیبایی را از خاک پدید آورده (منظور ضحاک)، سَر و سِری با با دنیا داشته باشد (راه و رسم جادوگری و ساحرگی بداند).


بیاید که ما را بدین جای تنگ ... شتابیدن آید به روز درنگ

پس باید عجله کنیم (نباید به ضحاک مجال بدهیم که برای جنگ با ما آماده شود).


بگفت و به گرز گران دست برد ... عنان بارهٔ تیزتک را سپرد

تو گفتی یکی آتشستی درست ... که پیش نگهبان ایوان بِرُست

این را گفت و با یک دستش گرز گاوسار را گرفت و با دست دیگرش افسار اسب تیزرویش را کشید و به سرعت حرکت کرد. انگار که آتشی بود که از زمین، پیش دیدگان نگهبانان قصر ضحاک رویید.


گران گرز برداشت از پیشِ زین ... تو گفتی همی بر نوردد زمین

گزر سنگینش را برداشت. آنقدر سرعت داشت که با خودت فکر می‌کردی می‌تواند همین حالا کل زمین را طی کند.


کس از روزبانان بدر بر نماند ... فریدون جهان آفرین را بخواند

تمام نگهبانان از ترس فریدون فرار کردند. فریدون هم نام خدا را به زبان آورد.


به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ ... جهان ناسپرده جوان سترگ

فریدون که دل به دنیا نسپرده بود و جوانی تنومند بود، با اسبش وارد کاخ ضحاک شد.


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (دیدن فریدون دختران جمشید را)، اینجا کلیک کنید.
حمله فریدون به کاخ ضحاکداستان ضحاک و فریدونشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید