سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (پادشاهی کیومرث)، اینجا کلیک کنید.
نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وبسایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده است.
خجسته سیامک یکی پور داشت ... که نزد نیا جاه دستور داشت
گرانمایه را نام هوشنگ بود ... تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نیا یادگار پدر ... نیا پروریده مر او را به بر
نیایش به جای پسر داشتی ... جز او بر کسی چشم نگماشتی
چو بنهاد دل کینه و جنگ را ... بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
همه گفتنیها بدو بازگفت ... همه رازها بر گشاد از نهفت
که من لشکری کرد خواهم همی ... خروشی برآورد خواهم همی
تو را بود باید همی پیشرو ... که من رفتنیام تو سالار نو
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر ... ز درّندگان گرگ و ببر دلیر
سپاهی دد و دام و مرغ و پری ... سپهدار پرکین و کنداوری
پس پشت لشکر کیومرث شاه ... نبیره به پیش اندرون با سپاه
بیامد سیه دیو با ترس و باک ... همی بآسمان بر پراگند خاک
ز هرّای درّندگان چنگ دیو ... شده سست از خشم کیهان خدیو
به هم برشکستند هر دو گروه ... شدند از دد و دام دیوان ستوه
بیازید هوشنگ چون شیر چنگ ... جهان کرد بر دیو نستوه تنگ
کشیدش سراپای یکسر دوال ... سپهبد برید آن سر بیهمال
به پای اندر افگند و بسپرد خوار ... دریده بر او چرم و برگشته کار
چو آمد مر آن کینه را خواستار ... سرآمد کیومرث را روزگار
برفت و جهان مردری ماند ازوی ... نگر تا که را نزد او آبروی
جهان فریبنده را گرد کرد ... ره سود بنمود و خود مایه خْوَرد
جهان سر به سر چو فسانست و بس ... نماند بد و نیک بر هیچکس
هوشنگ، پسر سیامک و نوهی کیومرث است. کیومرث، او را نزد خود میخواند و از او میخواهد تا به خونخواهی پدر، به جنگ دیو برود. کیومرث سپاهی برای هوشنگ آماده میکند و او را به جنگ میفرستند. بلافاصله بعد از پیروزی هوشنگ است که کیومرث میمیرد و سلطنت را برای هوشنگ میگذارد.
حالا که اولین بار، به جنگ دیو و انسان رسیدهایم، کمی درمورد دیوها در شاهنامه صحبت کنیم. این شخصیتها احتمالا از دیوهایی که در دین زرتشت به آنها اشاره میشود، گرفته شدهاند. در آیین زرتشت، خدایان کهنی که بدخواه بودند و راه دشمنی پیش میگرفتند، به دیو بدل میشدند.
در نگاه فردوسی، دیو به معنی بیگانه، دشمن، اهریمن و انسانهای بدکار است. در شاهنامه به 9 دیو برخورد میکنیم که هرکدام داستان متفاوتی دارند. اولین دیو هم همین دیوی است که سیامک رو میکشد و با هوشنگ میجنگد.
البته اینطور نیست که این دیوها ویژگیهای یکسانی داشته باشند؛ اما عموما ویژگیهایی را دارند که در متون مذهبی یا افسانههای دورهی ساسانیان به آن اشاره میشود. این دیوها معمولا سیاه هستند (یک دیو سپید هم شاهنامه هست) و دندانهای تیر، لبهایی سیاه، چشمانی کبود، چنگالهای تیز و هیکل بزرگ و پرمو دارند. به علاوه آنها معمولا وارونهکار هستند (مثلا در بخش قبلی هم با واژه «چنگ وارونه» آشنا شدیم). منظور این است که آنها برعکس و وارونه عمل میکنند.
خجسته سیامک، یکی پور داشت ... که نزد نیا جاهِ دستور داشت
سیامک، پسری داشت که پدربزرگش او را بسیار دوست داشت و هرچه میخواست فراهم میکرد.
گرانمایه را نام، هوشنگ بود ... تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
نام نوهی عزیز کیومرث، هوشنگ بود. جوانی بود باهوش و بافرهنگ.
به نزد نیا، یادگار پدر ... نیا پروریده مر او را به بر
کیومرث او را به عنوان یادگار سیامک میشناخت و او را در آغوش خودش پرورش داد.
نیایش به جای پسر داشتی ... جز او بر کسی چشم نَگماشتی
پس کیومرث او را به جای سیامک گذاشت و فقط به او مهر میورزید
چو بنهاد دل کینه و جنگ را ... بخواند آن گرانمایه هوشنگ را
و زمانی که تصمیم به جنگ با دیو و خونخواهی گرفت، هوشنگ عزیزش را کنار خود خواند
همه گفتنیها بدو بازگفت ... همه رازها بر گشاد از نهفت
همهچیز را به او گفت و تمام رازها را برایش فاش کرد (دانش و فنونی که بلد بود را به هوشنگ یاد داد)
که من لشکری کرد خواهم همی ... خروشی برآورد خواهم همی
به او گفت لشکری آماده میکنم و به جنگ میروم
تو را بود باید همی پیشرو ... که من رفتنیام تو سالار نو
تو باید سردار این لشکر بشوی. چرا که من دیگر پیر شدهام و به زودی از دنیا میروم
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر ... ز درّندگان گرگ و ببر دلیر
سپس پری و پلنگ و شیر و گرگ و ببر درنده و شجاع را جمع کرد
سپاهی دد و دام و مرغ و پری ... سپهدار پر کین و کُنداوری
پادشاه دلیر و پر از کینه، هرچه میتوانست را جمع کرد و سپاهی ساخت.
پسِ پشت لشکر، کیومرث شاه ... نبیره به پیش اندرون با سپاه
کیومرث در پشت لشکر حرکت میکرد و نوهاش بود که لشکر را هدایت میکرد.
بیامد سیه دیو با ترس و باک ... همی بآسمان بر پراگند خاک
دیو سیاه با ترس و لرز به مقابله آمد. جنگ آنقدر بالا گرفت که آسمان از گرد و خاک سیاه شد
ز هُرّای درّندگان چنگِ دیو ... شده سست از خشم کیهانْ خَدیو
دیو، به دلیل خشم پادشاه جهان و غوغای دلهرهآور درندگان سپاهش، از ترس فلج شده بود
به هم برشکستند هر دو گروه ... شدند از دد و دام دیوانْ ستوه
هر دو لشکر با هم درگیر شدند و در نهایت دیوها بودند که به دلیل تعداد زیاد سپاه هوشنگ، خسته شدند.
بِیازید هوشنگ چون شیر چنگ ... جهان کرد بر دیو نَسْتوه تنگ
هوشنگ همچون شیر غران، به مقابله با دیو سیاه رفت و دیو را در تنگنا قرار داد.
کشیدش سراپای یکسر دوال ... سپهبد بُرید آن سر بیهمال
به پای اندر افگند و بسپرد خوار ... دریده بر او چرم و برگشته کار
و سرانجام دیو را شکست داد.
چو آمد مر آن کینه را خواستار ... سرآمد کیومرث را روزگار
وقتی که انتقام سیامک را گرفتند، کیومرث چشم از جهان فروبست.
برفت و جهان مُرْدَری ماند ازوی ... نگر تا که را نزد او آبروی
جهانِ فریبنده را گرد کرد ... ره سود بنمود و خود مایه خْوَرد
و اینگونه شد که کیومرث مرد و جهان را برای سیامک به میراث گذاشت.
جهان سر به سر چو فسانست و بس ... نماند بد و نیک بر هیچکس
از آنجایی که جهان همه افسانه است و فانی، هیچکس تا ابد در جهان نمیماند و نیک و بد همه از بین میروند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (هوشنگ، بخش اول: پادشاهی هوشنگ 40 سال بود)، اینجا کلیک کنید.