ویرگول
ورودثبت نام
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۴ دقیقه·۲ سال پیش

پادشاهی کیومرث، بخش 1 : پادشاهی کیومرث اول ملوک عجم، 30 سال بود

کیومرث؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
کیومرث؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی


سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازه‌کار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (ستایش سلطان محمود)، اینجا کلیک کنید.


نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وب‌سایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده است.


شعر کیومرث در شاهنامه

سخن‌گوی دهقان چه گوید نخست ... که نام بزرگی به گیتی که جست

که بود آن که دیهیم بر سر نهاد ... ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر یاد دارد پسر ... بگوید تو را یک به یک در به در

که نام بزرگی که آورد پیش ... که را بود از آن برتران پایه بیش

پژوهندهٔ نامهٔ باستان ... که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه ... کیومرث آورد و او بود شاه

چو آمد به برج حَمَل آفتاب ... جهان گشت با فرَ و آیین و آب

بتابید از آن سان ز برج بره ... که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره

کیومرث شد بر جهان کدخدای ... نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش بر آمد به کوه ... پلنگینه پوشید خود با گروه

از او اندر آمد همی پرورش ... که پوشیدنی نو بُد و نو خورش

به گیتی درون سال سی شاه بود ... به خوبی چو خورشید بر گاه بود

همی تافت زو فرّ شاهنشهی ... چو ماه دو هفته ز سرو سهی

دد و دام و هر جانور کش بدید ... ز گیتی به نزدیک او آرمید

دوتا می‌شدندی بر تخت او ... از آن بر شده فرّه و بخت او

به رسم نماز آمدندیش پیش ... و ز او برگرفتند آیین خویش

پسر بد مر او را یکی خوب‌روی ... هنرمند و همچون پدر نامجوی

سیامک بُدش نام و فرخنده بود ... کیومرث را دل بدو زنده بود

به جانش بر از مهر گریان بدی ... ز بیم جداییش بریان بدی

بر آمد بر این کار یک روزگار ... فروزنده شد دولت شهریار

به گیتی نبودش کسی دشمنا ... مگر بدکنش ریمن آهرمنا

به رشک اندر آهرمن بدسگال ... همی رای زد تا ببالید بال

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ ... دلاور شده با سپاه بزرگ

جهان شد بر آن دیو بچّه سیاه ... ز بخت سیامک و زان پایگاه

سپه کرد و نزدیک او راه جست ... همی تخت و دیهیم کی شاه جست

همی گفت با هر کسی رای خویش ... جهان کرد یک‌سر پر آوای خویش

کیومرث زین خود کی آگاه بود ... که تخت مهی را جز او شاه بود

یکایک بیامد خجسته سروش ... به سان پری پلنگینه پوش

بگفتش ورا زین سخن در به در ... که دشمن چه سازد همی با پدر

سخن چون به گوش سیامک رسید ... ز کردار بدخواه دیو پلید

دل شاه بچّه بر آمد به جوش ... سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش

بپوشید تن را به چرم پلنگ ... که جوشن نبود و نه آیین جنگ

پذیره شدش دیو را جنگجوی ... سپه را چو روی اندر آمد به روی

سیامک بیامد برهنه تنا ... بر آویخت با پور آهرمنا

بزد چنگ وارونه دیو سیاه ... دوتا اندر آورد بالای شاه

فکند آن تن شاهزاده به خاک ... به چنگال کردش کمرگاه چاک

سیامک به دست خروزان دیو ... تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو

چو آگه شد از مرگ فرزند شاه ... ز تیمار گیتی بر او شد سیاه

فرود آمد از تخت ویله کنان ... زنان بر سر و موی و رخ را کَنان

دو رخساره پر خون و دل سوگوار ... دو دیده پر از نم چو ابر بهار

خروشی بر آمد ز لشکر به زار ... کشیدند صف بر در شهریار

همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ ... دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ

دد و مرغ و نخچیر گشته گروه ... برفتند ویله کنان سوی کوه

برفتند با سوگواری و درد ... ز درگاه کی شاه برخاست گرد

نشستند سالی چنین سوگوار ... پیام آمد از داور کردگار

درود آوریدش خجسته سروش ... کز این بیش مخروش و باز آر هوش

سپه ساز و برکش به فرمان من ... بر آور یکی گرد از آن انجمن

از آن بد کنش دیو روی زمین ... بپرداز و پردخته کن دل ز کین

کی نامور سر سوی آسمان ... بر آورد و بدخواست بر بدگمان

بر آن برترین نام یزدانش را ... بخواند و بپالود مژگانش را

و زان پس به کین سیامک شتافت ... شب و روز آرام و خفتن نیافت


کمی درباره‌ی کیومرث و سیامک

کیومرث (گیومرث) اولین پادشاه ایران و جهان است. او 30 سال حکم‌رانی می‌کند. فردوسی می‌گوید او در زمانی پادشاهی می‌کرد که اسناد تاریخی خاصی از آن باقی نمانده است و هرچه می‌گویند، سینه به سینه نقل شده.

کیومرث و مردمش در کوه زندگی می‌کردند و پوست جانوران را می‌پوشیدند. در جهان، همه فرمانبردار او بودند و از او به نیکی یاد می‌کردند. تنها دشمن کیومرث، اهریمن است. اهریمن که به شکوه و قدرت کیومرث حسادت می‌کند، دست به هرکاری می‌زند تا دولت او را نابود کند. اما چون موفق نمی‌شود، فرزندش را برانگیخته و مهیای جنگ با کیومرث می‌کند.

اما خبر تدارکات پسر اهریمن، اول به سیامک، تنها فرزند کیومرث، می‌رسد. به این ترتیب سیامک بدون آن‌که به پدرش اطلاع بدهد، مهیای جنگ با پسر اهریمن می‌شود. از آن‌جا که ایرانیان در آن زمان نه آیین جنگ را می‌دانستند و نه اهل خونریزی بودند، سیامک با سپاهی کم و دست خالی (بدون لباس رزم) راهی شده و کشته می‌شود.

بعد از مرگ سیامک است که کیومرث از همه‌چیز آگاه می‌شود. او برای مدت طولانی عزاداری می‌کند تا اینکه فرشته‌ای از جانب خدا بر او نازل شده و دستوری می‌دهد تا به جنگ اهریمن برود. و آنگاه است که کیومرث، دعا می‌خواند، اشک‌هایش را پاک کرده و همراه نوه‌اش (هوشنگ) به جنگ اهریمن می‌رود تا هم انتقام سیامک را بگیرد و هم آیین نیکی را در جهان گسترش دهد و از ترویج آیین اهریمن جلوگیری کند.


معنی ابیات و لغات شعر

سخن‌گویِ دهقانْ چه گوید نَخُست ... که نامِ بزرگی به گیتی که جست

که بود آن که دِیْهیم بر سر نهاد ... ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر، یاد دارد پسر ... بگوید تو را یک به یک در به در

که نامِ بزرگی که آورد پیش ... که را بود از آن برترانْ پایه بیش

ایرانیان باستان از نسل دهقانان هستند. اگر از آن‌ها بپرسی که چه کسی اولین بار در جهان به جلال و شکوه شاهی رسید و تاج بر سر نهاد، کسی یادش نمی‌آید. مگر آنکه پسر، از پدرش تعریف آن را شنیده باشد و داستان‌ها اینگونه سینه‌به‌سینه به نسل‌های بعدی منتقل شده باشند.

  • دیهیم: تاج پادشاهی

پژوهندهٔ نامهٔ باستان ... که از پهلوانان زَنَد داستان

همان دهقانی در خصوص دوران باستان تحقیق می‌کرد و داستان پهلوانان را نقل می‌کرد ...


چنین گفت کآیین تخت و کلاه ... کیومرث آورد و او بود شاه

این‌گونه می‌گوید که کیومرث، اولین کسی بود که بر تخت پادشاهی نشست و به سلطنت رسید


چو آمد به برج حَمَل، آفتاب ... جهان گشت با فرَ و آیین و آب

بتابید از آن سان ز برج بَره ... که گیتی جوان گشت از آن یک‌سره

کیومرث شد بر جهان کدخدای ... نخستین به کوه اندرون ساخت جای

کیومرث در ماه فروردین به پادشاهی رسید. همان زمانی که جهان دوباره متولد می‌شود و به دلیل فصل بهار، دشت و دمن پر از سبزه و گیاه و زیبایی می‌شود و خورشید به زمین می‌تابد. او در کوه فرمانروایی می‌کرد.

  • برج حمل: فروردین ماه
  • فر: طراوت، شکوه، زیبایی

سر بخت و تختش بر آمد به کوه ... پلنگینه پوشید خود با گروه

از او اندر آمد همی پرورش ... که پوشیدنی نو بُد و نو خورش

پیروانش هم در کوه زندگی می‌کردند. لباس‌هایشان از پوست پلنگ درست شده بود. کیومرث و مردمانش بودند که رسم پرورش گیاهان و حیوانات و غذاهای مختلف را ابداع کردند.

در آن دوران هنوز فرهنگ بافتن پارچه ابداع نشده بوده و ایرانیان از پوست حیواناتی که شکار می‌کردند، برای خودشان لباس آماده می‌کردند.
فردوسی در اینجا، کیومرث را کسی می‌داند که خوردنی‌ها، پوشیدنی‌ها و آموزش و پرورش ایرانیان را بنیان‌گذاری می‌کند.

به گیتی درونْ سالِ سی شاه بود ... به خوبی چو خورشیدِ بر گاه بود

همی تافت زو فرّ شاهنشهی ... چو ماه دو هفته ز سروِ سهی

کیومرث 30 سال به خوبی و پاکی پادشاهی کرد. پادشاهی بود پاک نیت و جوان‌مرد.


دد و دام و هر جانور کش بدید ... ز گیتی به نزدیک او آرمید

دوتا می‌شدندی بر تخت او ... از آن بر شده فرّه و بخت او

به رسم نماز آمدندیش پیش ... و ز او برگرفتند آیین خویش

حیوانات اهلی و وحشی هم به نزد او می‌آمدند و در ملک پادشاهی او زندگی می‌کردند و آرام گرفتند (در سرزمین کیومرث، حتی این حیوانات را هم خطری تهدید نمی‌کرد). مردم هم همگی به دست‌بوسی‌اش می‌آمدند و دین و آیین او را قبول کرده و از آن پیروی می‌کردند.


پسر بُد مر او را یکی خوب‌روی ... هنرمند و همچون پدر نامجوی

کیومرث یک پسر هم داشت. مثل خودش هنرمند و مشهور


سیامک بُدش نام و فرخنده بود ... کیومرث را دل بدو زنده بود

به جانش بر از مهر گریان بدی ... ز بیم جداییش بریان بدی

نامش سیامک بود. او مایه‌ی آرامش کیومرث بود. کیومرث آنقدر او را دوست داشت که انگار تنها به خاطر او زنده بود و زندگی می‌کرد و از دوری او می‌ترسید (کنایه از وابستگی شدید پدر به پسر).


بر آمد بر این کار یک روزگار ... فروزنده شد دولت شهریار

زمان این‌گونه می‌گذشت و پادشاهی کیومرث، هر روز بیشتر از قبل به قدرت و شکوه می‌رسید.


به گیتی نبودش کسی دشمنا ... مگر بدکنش ریمِن آهَرْمَنا

کسی هم با کیومرث دشمنی نداشت. تنها دشمنش، اهریمن حیله‌گر بود

  • ریمن: حیله‌گر، حرام‌زاده
کیومرث علاوه بر اینکه اولین پادشاه است، اولین انسانی است که پیغام سروش ایزدی را دریافت می کند. پس او به نوعی پیامبر است و به همین دلیل موردهجوم اهریمن قرار می گیرد.

به رشک اندر آهرمن بدسگال ... همی رای زد تا ببالید بال

اهریمن بدسرشت، همیشه به کیومرث حسادت می‌کرد و می‌خواست او را به زمنی بکشد و خودش پادشاهی کند.


یکی بچه بودش چو گرگ سِتُرگ ... دلاور شده با سپاه بزرگ

این اهریمن، فرزندی داشت گرگ‌صفت و بزرگ‌ جثه. پسرش سپاه بزرگی داشت و جنگجوی خوبی بود. (معنای دیگر مصرع دوم می‌تواند این باشد که پسرِ دیو، درمیان سپاهیان بزرگ شده بود و به این دلیل جنگجوی خوبی بود.)

  • سترگ: عظیم‌جثه، عصبی و تندخو

جهان شد بر آن دیو بچّه سیاه ... ز بخت سیامک و زان پایگاه

سپه کرد و نزدیک او راه جست ... همی تخت و دیهیم کی شاه جست

همی گفت با هر کسی رای خویش ... جهان کرد یک‌سر پر آوای خویش

بچه‌ی دیو هم به بخث و اقبال سیامک و مُلک پدری او حسادت می‌کرد. پس سپاهش را جمع کرد تا بیاید و تخت پادشاهی کیومرث را بگیرد. به هرکسی که می‌رسید، از اهداف پلیدش می‌گفت. این‌گونه بود که آوازه‌اش در جهان پیچید


کیومرث زین خود کی آگاه بود ... که تخت مهی را جز او شاه بود

یکایک بیامد خجسته سروش ... به سان پریِ پلنگینه پوش

بگفتش ورا زین سخن در به در ... که دشمن چه سازد همی با پدر

اما کیومرث از این‌ها بی‌خبر بود. تا اینکه روزی فرشته‌ای آسمانی (مانند یک پری که لباسی از پوست پلنگ پوشیده باشد)، بر سیامک نازل شد و درمورد نقشه‌ی دشنمان پدرش به او هشدار داد.

در کل در این شعر می‌بینیم که کیومرث و پیروانش کاملا در صلح و آرامش زندگی می‌کنند. نه از رسم جنگ و خونریزی خبر دارند و نه نشانه ای از حسادت و سایر صفات منفی در آن‌ها دیده می‌شود.

سخن چون به گوش سیامک رسید ... ز کردار بدخواه دیو پلید

وقتی خبر نیت پلیدِ دیو به سیامک رسید ...


دلِ شاه بچّه بر آمد به جوش ... سپاه انجمن کرد و بگْشاد گوش

عصبانی شد و سپاهی گرداوری کرد


بپوشید تن را به چرم پلنگ ... که جوشن نبود و نه آیین جنگ

از آنجایی که ایرانیان در آن زمان نه لباس رزم داشتند و نه رسم جنگیدن بلد بودند، سیامک همان لباس‌های همیشگی‌شان که از چرم پلنگ درست می‌شد را پوشید و راه افتاد


پذیره شدش دیو را جنگجوی ... سپه را چو روی اندر آمد به روی

سیامک به جنگ دیو رفت و سپاهیانشان با هم روبه‌رو شدند.


سیامک بیامد برهنه تَنا ... بر آویخت با پورِ آهرمنا

بزد چنگِ وارونه دیو سیاه ... دوتا اندر آورد بالای شاه

فِکند آن تنِ شاهزاده به خاک ... به چنگالْ کردش کمرگاه چاک

سیامک به دست خَروزانِ دیو ... تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو

سیامک لباس رزم به تن نداشت و با پسر اهریمن گلاویز شد. اهریمن از فن مخصوص خود (چنگ وارونه)، استفاده کرد و سیامک را شکست داد و او را کشت. این‌گونه بود که سپاهیان و مردمش نیز بدون پادشاه و رهبر ماندند.

فردوسی می‌گوید به این دلیل که سیامک چیزی از آیین جنگیدن نمی‌دانست و فنون جنگ را هم بلد نبود، به راحتی از دیو شکست خورد. دیو توانست او را به زمین بزند و بدنش را بشکافد و او را بکشد.
  • خدیو: امیر - پادشاه

چو آگه شد از مرگ فرزند شاه ... ز تیمار گیتی بر او شد سیاه

کیومرث که از مرگ فرزندش آگاه شد، از شدت غم و اندوه، دنیا برایش تیره و تار گشت

  • تیمار: غم - اندوه - فکر

فرود آمد از تخت وِیله کنان ... زنان بر سر و موی و رخ را کَنان

فریاد زنان از تخت پادشاهی‌اش پایین آمد. به سر و صورت خودش می‌زد و موهایش را می‌کند.


دو رخساره پر خون و دل سوگوار ... دو دیده پر از نم چو ابر بهار

چهره‌اش قرمز شده بود و دلش سوگوار بود. چشمانش مثل ابر بهاری می‌بارید.


خروشی بر آمد ز لشکر به زار ... کشیدند صف بر در شهریار

لشکرش هم ناراحت شدند و شیون‌کنان جلوی تخت پادشاهی‌اش صف کشیدند.


همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ ... دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ

جامه‌هایشان را فیروزه‌ای کردند. چشمانشان پر از اشک و قرمز بود و رنگ از رخشان پریده بود

  • پیروزه در اوستا، لقب هوشنگ، پسر سیامک است. اما آنچه مشخص است، در آن دوران، سیاه، رنگ ماتم و عزای ایرانیان نبوده

دد و مرغ و نخچیر گشته گروه ... برفتند ویله کنان سوی کوه

حیوانات اهلی و وحشی هم گرد هم آمدند و فریاد کشان به سمت کوه (محل پادشاهی کیومرث) رفتند.

  • دد: حیوان وحشی
  • مرغ: کنایه از حیوانات اهلی
  • نخچیز: شکار، صید، جانور شکاری

برفتند با سوگواری و درد ... ز درگاه کی شاه برخاست گرد

خلاصه که هرچه جنبنده روی زمین بود، با سوگواری و ناله به درگاه کیومرث رفتند. از حرکتشان هم گرد و خاک زیادی پدید آمد.


نشستند سالی چنین سوگوار ... پیام آمد از داورِ کردگار

همگی حدود یک سال سوگوار بودند تا اینکه مجدد از جانب خدا پیغامی نازل شد.


درود آوریدش خجسته سروش ... کز این بیش مخروش و باز آر هوش

سپه ساز و برکش به فرمان من ... بر آور یکی گرد از آن انجمن

از آن بد کنش دیو روی زمین ... بپرداز و پَرْدَخته کن دل ز کین

فرشته‌ی خداوند به کیومرث گفت که بیشتر از این جایز نیست سوگواری کنی و باید که مجدد به شکوه و خرد قبلی‌ات برگردی. خداوند می‌گوید که به فرمان من، سپاهی آماده کن و به جنگ دیو برو، او را شکست بده و بعد دلت را از کینه و دشمنی خالی کن.


کِیِ نامور سر سوی آسمان ... بر آورد و بدخواست بر بدگمان

کیومرث نامدار سرش را به سوی آسمان بلند کرد و از خدا خواست که به انسان‌های بدطینت، بدی روا کند.

کیومرث برای اولین بار کسی را نفرین می‌کند. او حتی قبل از فرمان الهی، به فکر خون‌خواهی پسرش هم نبوده.

بر آن برترین نام یزدانْشْ را ... بخواند و بپالود مژگانْشْ را

بعد دعا کرده و اشک‌هایش را پاک کرد.


و زان پس به کین سیامک شتافت ... شب و روز آرام و خفتن نیافت

بعد از آن دیگر آرام بر جایش ننشست و به خونخواهی سیامک قیام کرد.



برای مشاهده بخش بعدی (رفتن هوشنگ و کیومرث به جنگ دیو سیاه)، اینجا کلیک کنید.


شاهنامهفردوسیشاهنامه خوانیکیومرثپادشاهی کیومرث در شاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید