سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجهی جستجوهام رو اینجا مینویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (پاسخ دادن شاه یمن جندل را)، اینجا کلیک کنید.
مثل همیشه اول شعر کامل رو با فایل صوتی بالا گوش بدهیم. بعد داستانش را سریع مرور کنیم و بعد معنی تکتک بیتها را بررسی کنیم.
سوی خانه رفتند هر سه چوباد ... شب آمد بخفتند پیروز و شاد
چو خورشید زد عکس برآسمان ... پراگند بر لاژورد ارغوان
برفتند و هر سه بیاراستند ... ابا خویشتن موبدان خواستند
کشیدند با لشکری چون سپهر ... همه نامداران خورشیدچهر
چو از آمدنشان شد آگاه سرو ... بیاراست لشکر چو پر تذرو
فرستادشان لشکری گشن پیش ... چه بیگانه فرزانگان و چه خویش
شدند این سه پرمایه اندر یمن ... برون آمدند از یمن مرد و زن
همی گوهر و زعفران ریختند ... همی مشک با می برآمیختند
همه یال اسپان پر از مشک و می ... پراگنده دینار در زیر پی
نشستن گهی ساخت شاه یمن ... همه نامداران شدند انجمن
در گنجهای کهن کرد باز ... گشاد آنچه یک چند گه بود راز
سه خورشید رخ را چو باغ بهشت ... که موبد چو ایشان صنوبر نکشت
ابا تاج و با گنج نادیده رنج ... مگر زلفشان دیده رنج شکنج
بیاورد هر سه بدیشان سپرد ... که سه ماه نو بود و سه شاه گرد
ز کینه به دل گفت شاه یمن ... که از آفریدون بد آمد به من
بد از من که هرگز مبادم میان ... که ماده شد از تخم نره کیان
به اختر کس آندان که دخترش نیست ... چو دختر بود روشن اخترش نیست
به پیش همه موبدان سرو گفت ... که زیبا بود ماه را شاه جفت
بدانید کین سه جهان بین خویش ... سپردم بدیشان بر آیین خویش
بدان تا چو دیده بدارندشان ... چو جان پیش دل بر نگارندشان
خروشید و بار غریبان ببست ... ابر پشت شرزه هیونان مست
ز گوهر یمن گشت افروخته ... عماری یک اندردگر دوخته
چو فرزند را باشد آئین و فر ... گرامی به دل بر چه ماده چه نر
به سوی فریدون نهادند روی ... جوانان بینادل راه جوی
خب. اول یه نکتهای را با هم بررسی کنیم. در برخی از نسخههای شاهنامه، قبل از این بخش، ابیات دیگری هست با اسم «آزمودن فریدون پسران خود را». داستانش این است که وقتی پسران به سمت یمن حرکت میکنند، فریدون در میانهی اره در ظاهر یک اژدها بر آنها وارد میشود تا آنها را بیازماید. پسر اول از اژدها میترسد و فرار میکند. پسر دوم اول یک تیر پرتاب میکند و بعد فرار میکند. اما پسر سوم میایستد و با اژدها میجنگد.
به این ترتیب، فریدون پسر بزرگتر كه فرار کرد را «سلم» میگذارد و نام همسرش را «آرزوی». پسر دوم که دلیر بود اما با اژدها مقابله نکرد را «تور» و نام همسرش را «آزادهخوی یا آزاده یا ماه» میگذارد. و پسر کوچک را «ایرج» مینامد و همسرش را «سهی»
همانطور که میدانید، من این مطالب را از نسخهی موسکو مینویسم. بخشی که صحبت کردیم، در کتاب من نبود. تحقیق کردم و متوجه شدم که آن بخش، الحاقی است و اعتبار ندارد. پس آن بخش را در اینجا درج نکردم.
برگردیم به موضوع شعر خودمان. پسران فریدون به یمن میروند. پادشاه از آنها استقبال میکند و دخترانش را به آنها میدهد و بعد گنج و اموال بسیاری به آنها میبخشد و آنها را راهی میکند تا به نزد فریدون برگردند.
سوی خانه رفتند هر سه چوباد ... شب آمد بِخُفتند پیروز و شاد
پسران فریدون به خانهشان رفتند و خوابیدند.
چو خورشید زد عکس برآسمان ... پراگند بر لاژورد ارغوان
برفتند و هر سه بیاراستند ... ابا خویشتن موبدان خواستند
کشیدند با لشکری چون سپهر ... همه نامداران خورشیدچهر
صبح که شد. هر سه آمادهی رفتن شدند و همراه روحانیان و لشکر بزرگی از نامداران خوبروی، راه افتادند.
چو از آمدنْشان شد آگاه سرو ... بیاراست لشکر چو پر تذرو
فرستادشان لشکری گَشْن پیش ... چه بیگانه فرزانگان و چه خویش
سرو که از آمدنشان آگاه شد، لشگری از بزرگان آماده کرد و به استقبال آنها فرستاد.
شدند این سه پرمایه اندر یمن ... برون آمدند از یمن مرد و زن
پسران فریدون وارد یمن شدند و مردم برای دیدن پسران فریدون، از خانه خارج شدند.
همی گوهر و زعفران ریختند ... همی مشک با می برآمیختند
همه یال اسپان پر از مشک و می ... پراگنده دینار در زیر پی
گوهر و زعفران و مشک و شراب آوردند و به سمت لشکر نثار کردند. (مشک را با شراب مخلوط کردند تا بوی مطبوعی بدهد.) آنقدر زیاد که یال اسبها به مشک و می آغشته شد. دینارهای بسیاری هم زیر پای اسبها ریختند.
نشستنْگهی ساخت شاه یمن ... همه نامداران شدند انجمن
پادشاه یمن در قصرش بارگاه باشکوهی برایشان آماده کرد. و همه بزرگان را گرد هم آورد.
در گنجهای کهن کرد باز ... گشاد آنچه یک چند گه بود راز
پادشاه یمن بعد در گنجهای قدیمی را باز کرد تا از پسران فریدون به خوبی استقبال کند. (منظور از گنجها احتمالا شرابهای قدیمی و باارزش باشد.)
سه خورشیدْ رخ را چو باغ بهشت ... که موبد چو ایشان صنوبر نکشت
ابا تاج و با گنج نادیده رنج ... مگر زلفشان دیده رنجِ شکنج
بیاورد هر سه بدیشان سپرد ... که سه ماه نو بود و سه شاه گُرد
سه دختر شاه یمن که در زندگی خود رنجی ندیده بودند همراه با تاج و گنج آوردند و این سه دختر زیبا و جوان را به سه پادشاه پهلوان دادند.
سه دختر شاه يمن مانند باغ بهشت زيبا و بهتر از درخت صنوبری كه مردي روحانی كاشته است بودند. تشبيه دخترها به بهتر بودن ازصنوبري كه موبد میكارد، میتواند اشاره به اين داشته باشد كه در روزگار باستان دست روحانيت بسيار خوش يمن و آنچه به دست آنها انجام میشده (مانند كاشت درخت صنوبر) خيلی خوب از كار در میآمده است.
(ممنون از سپیدهی عزیز که این توضیحات را در بخش کامنت نوشتند)
در داستانها آمده است که شاه یمن، اینجا پسران فریدون را مورد آزمایش قرار میدهد. از آنها میخواهد که بگویند کدام دختر بزرگتر و کدام کوچکتر و کدام دختر وسط است. او فکر میکرده که چون دخترهایش سه قلو هستند و کسی نمیتواند تفاوتشان را تشخیص دهد، پسران فریدون اشتباه میکنند و میتواند از وصلت آنها جلوگیری کند. اما فریدون از قبل، چاره را به پسرانش آموخته و آنها از این آزمون سربلند بیرون میآیند.
او آن شب از افسون هم استفاده میکند. با جادو، سرمای سختی را بر پسران فریدون تحمیل میکند (به امید اینکه در اثر سرما بمیرند). اما پسران باز هم سربلند بیرون میآیند. پس سرو چارهای جز قبول وصلت پیدا نمیکند.
(این بخش در شاهنامهی مسکو نیست، پس از توضیح کاملش میگذریم)
ز کینه به دل گفت شاه یمن ... که از آفریدون بد آمد به من
سرو که همچنان به این وصلت راضی نبود و کینه داشت، با خودش گفت: فریدون با من بد کرد.
بد از من که هرگز مبادم میان ... که ماده شد از تخم نره کیان
اما بدی از بخت بدشگون خودم بود که دختردار شدم و پسری ندارم.
به اختر کس آندان که دخترش نیست ... چو دختر بود روشن اخترش نیست
خوشبخت آن کسی است که دختر ندارد. کسی که دختر داشته باشد، ستارهی بختش افول کرده است و بدشانس است
به پیش همه موبدان سرو گفت ... که زیبا بود ماه را شاه جفت
بدانید کین سه جهان بین خویش ... سپردم بدیشان بر آیین خویش
بعد از فکر بیرون آمد و در آن مجلس که همه بزرگان بودند، با صدای بلند گفت: بدانید که من سه دختر خود را با رسم و آیین درست به این پسران سپردم.
بدان تا چو دیده بدارندشان ... چو جان پیش دل بر نگارندشان
آنها با هم ازدواج میکنند و این پسران وظیفه دارند که دختران من را ارزشمند بدانند و تا پای جان از آنها مراقبت کنند و عاشقشان باشند.
خروشید و بار غریبان ببست ... ابر پشت شرزه هیونان مست
بعد بار آنها را بر پشت اسبها بستند تا راهی شوند و به قصر فریدون بروند.
(خروشیدن سرو، از درد دوری دخترانش است)
ز گوهر یمن گشت افروخته ... عماری یک اندردگر دوخته
پس زر و گوهر بسیاری را از یمن گرد آورد و پشت اسبها بست (همان جهیزیهی خودمان)
چو فرزند را باشد آئین و فر ... گرامی به دل بر چه ماده چه نر
اما بدان که فرزندی که نیک باشد، گرامی است؛ فرقی ندارد دختر باشد یا پسر
به سوی فریدون نهادند روی ... جوانان بینادل راه جوی
و آن جوانان، به سمت قصر فریدون حرکت کردند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (بخش کردن فریدون جهان را بر پسران)، اینجا کلیک کنید.