سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجهی جستجوهام رو اینجا مینویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (فرستادن فریدون جندل را به یمن)، اینجا کلیک کنید.
مثل همیشه اول شعر کامل رو با فایل صوتی بالا گوش بدهیم. بعد داستانش را سریع مرور کنیم و بعد معنی تکتک بیتها را بررسی کنیم.
فرستادهٔ شاه را پیش خواند ... فراوان سخن را به خوبی براند
که من شهریار ترا کهترم ... به هرچ او بفرمود فرمانبرم
بگویش که گرچه تو هستی بلند ... سه فرزند تو برتو بر ارجمند
پسر خود گرامی بود شاه را ... بویژه که زیبا بود گاه را
سخن هر چه گفتی پذیرم همی ... ز دختر من اندازه گیرم همی
اگر پادشا دیده خواهد ز من ... و گر دشت گردان و تخت یمن
مرا خوارتر چون سه فرزند خویش ... نبینم به هنگام بایست پیش
پس ار شاه را این چنین است کام ... نشاید زدن جز به فرمانش گام
به فرمان شاه این سه فرزند من ... برون آنگه آید ز پیوند من
کجا من ببینم سه شاه ترا ... فروزندهٔ تاج و گاه ترا
بیایند هر سه به نزدیک من ... شود روشن این شهر تاریک من
شود شادمان دل به دیدارشان ... ببینم روانهای بیدارشان
ببینم کشان دل پر از داد هست ... به زنهارشان دست گیرم به دست
پس آنگه سه روشن جهانبین خویش ... سپارم بدیشان بر آیین خویش
چو آید بدیدار ایشان نیاز ... فرستم سبکشان سوی شاه باز
سراینده جندل چو پاسخ شنید ... ببوسید تختش چنان چون سزید
پر از آفرین لب ز ایوان اوی ... سوی شهریار جهان کرد روی
بیامد چو نزد فریدون رسید ... بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید
سه فرزند را خواند شاه جهان ... نهفته برون آورید از نهان
از آن رفتن جندل و رای خویش ... سخنها همه پاک بنهاد پیش
چنین گفت کاین شهریار یمن ... سر انجمن سرو سایه فکن
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود ... نبودش پسر دختر افسرش بود
سروش ار بیابد چو ایشان عروس ... دهد پیش هر یک مگر خاکبوس
ز بهر شما از پدر خواستم ... سخنهای بایسته آراستم
کنون تان بباید بر او شدن ... به هر بیش و کم رای فرخ زدن
سراینده باشید و بسیارهوش ... به گفتار او برنهاده دوگوش
به خوبی سخنهاش پاسخ دهید ... چو پرسد سخن رای فرخ نهید
ازیرا که پروردهٔ پادشا ... نباید که باشد به جز پارسا
سخنگوی و روشن دل و پاکدین ... به کاری که پیش آیدش پیشبین
زبان راستی را بیاراسته ... خرد خیره کرده ابر خواسته
شما هر چه گویم ز من بشنوید ... اگر کار بندید خرم بوید
یکی ژرفبین است شاه یمن ... که چون او نباشد به هرانجمن
گرانمایه و پاک هرسه پسر ...همه دلنهاده به گفت پدر
گرانمایه و پاک هرسه پسر ... همه دلنهاده به گفت پدرمدند
بجز رای و دانش چه اندرخورد ... پسر را که چونان پدر پرورد
پادشاه یمن فکر میکند و چند راه چاره پیدا میکند. اولین راه، این است که بخواهد فرزندان فریدون، به یمن بیایند. او که مطمئن است فریدون با این خواسته موافقت نمیکند، جندل را پیش میخواند و میخواهد که پیغامش را برای فریدون ببرد. میگوید که فریدون باشد فرزندانش را به قصر پادشاه یمن بفرستد تا پادشاه آنها را بسنجد و مطمئن شود که نیکخو و عاقل و عادل هستند.
فریدون موافقت میکند و پسرانش را پیش میخواند. راه و چاه را به آنها نشان میدهد و بعد آنها را به یمن میفرستد. (ادامهی داستان را در بخشهای بعدی میخوانیم)
فرستادهٔ شاه را پیش خواند ... فراوان سخن را به خوبی براند
شاه یمن، جندل را مجدد به بارگاهش خواند و سخنهای خوبی به او گفت.
که من شهریار ترا کهترم ... به هرچ او بفرمود، فرمانبرم
گفت که من از پادشاه تو کوچکتر هستم (او مقام بالاتری دارد) و هرچه او بگوید را اطاعت میکنم
بگویش که گرچه تو هستی بلند ... سه فرزند تو برتو بر ارجمند
پسر خود گرامی بود شاه را ... بویژه که زیبا بود گاه را
به او بگو تو پادشاه بلندمرتبهتری هستی و پسرانت بسیار ارزشمند هستند. پسرها همیشه در نظر پادشاهان، گرامی هستند، مخصوصا اگر قرار باشد به تخت پادشاهی بنشینند و کار پدر را ادامه بدهند.
سخن هر چه گفتی پذیرم همی ... ز دختر من اندازه گیرم همی
سخنانت را میپذیرم. من قدر و منزلت دخترانم را میدانم و برایم ارزشمندند.
اگر پادشا دیده خواهد ز من ... و گر دشت گردان و تخت یمن
مرا خوارتر چون سه فرزند خویش ... نبینم به هنگام بایست پیش
اگر پادشاه از من چشمانم را میخواست؛ و یا اگر از من سرزمین یمن و تخت پادشاهیام را میخواست، برایم راحتتر از این بود که دخترانم را بخواهد. (راحتتر قبول میکردم چون دوری دخترهایم برایم سخت است)
پس ار شاه را این چنین است کام ... نشاید زدن جز به فرمانْش گام
اما اگر این خواستهی پادشاه (فریدون) است، شایسته نیست که با آن مخالفت کنم.
به فرمان شاه این سه فرزند من ... برون آنگه آید ز پیوند من
به فرمان تو، دخترانم را به پسرانت میدهم و از آنها دور میشوم.
کجا من ببینم سه شاه ترا ... فروزندهٔ تاج و گاه ترا
بیایند هر سه به نزدیک من ... شود روشن این شهر تاریک من
اما من هم باید پسرانت را ببینم. آنها باید به شهر من بیایند و اینجا را با قدومشان روشن کنند.
شود شادمان دل به دیدارشان ... ببینم روانهای بیدارشان
ببینم کشان دل پر از داد هست ... به زنهارشان دست گیرم به دست
پس آنگه سه روشن جهانبین خویش ... سپارم بدیشان بر آیین خویش
از دیدن آنها خوشحال میشوم. میخواهم آنها را آزمایش کنم و ببینم که واقعا بیداردل و عادل هستند یا نه. بعد میتوانم با آنها پیمان ببندم و دخترانم را به عقدشان دربیاورم.
چو آید بدیدار ایشان نیاز ... فرستم سبکشان سوی شاه باز
بعد اگر لازم باشد که به دیدار تو بیایند (دلشان برایت تنگ شود یا به آنها نیاز داشته باشی)، سریع آنها را پیش تو میفرستم.
سراینده جندل چو پاسخ شنید ... ببوسید تختش چنان چون سزید
پر از آفرین لب ز ایوان اوی ... سوی شهریار جهان کرد روی
جندل بعد از شنیدن صحبتهای شاه، بر تخت او بوسه زد و او را تحسین کرد و بعد در راهی شد تا به قصر فریدون برگردد.
بیامد چو نزد فریدون رسید ... بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید
نزد فریدون آمد و همهی چیزهایی که گفته بود و شنیده بود را تعریف کرد.
سه فرزند را خواند شاه جهان ... نهفته برون آورید از نهان
از آن رفتن جندل و رای خویش ... سخنها همه پاک بنهاد پیش
فریدون هم فرزندانش را نزد خود خواند و همهچیز را برایشان تعریف کرد (هم ماجرای سفر کردن جندل را گفت و هم نظر خودش را)
چنین گفت کاین شهریار یمن ... سر انجمن سرو سایه فکن
چو ناسفته گوهر سه دخترش بود ... نبودش پسر دختر افسرش بود
گفت که سرو، پادشاه یمن است و سه دختر دارد و پسری ندارد و دخترانش را مانند تاج بر سرش میگذارد.
سروش ار بیابد چو ایشان عروس ... دهد پیش هر یک مگر خاکبوس
آنها دوشیزگانی بسیار شایسته هستند و هرکسی از اینکه آنها عروسش بشوند، خوشحال میشود و خدا را شکر میگوید.
ز بهر شما از پدر خواستم ... سخنهای بایسته آراستم
این دختران را برای شما از پدرشان خواستگاری کردم و حرفهای لازم و ضروری را زدهام.
کنون تان بباید بر او شدن ... به هر بیش و کم رای فرخ زدن
حالا شما باید به پیش او بروید و با او حرف بزنید.
سراینده باشید و بسیارهوش ... به گفتار او برنهاده دوگوش
باید حرف بزنید و به صحبتهایش گوش بدهید و هرچه میگوید، اطاعت کنید.
به خوبی سخنهاش پاسخ دهید ... چو پرسد سخن رای فرخ نهید
باید پاسخ سوالاتش را بدهید.
ازیرا که پروردهٔ پادشا ... نباید که باشد به جز پارسا
سخنگوی و روشن دل و پاکدین ... به کاری که پیش آیدش پیشبین
چون کسی که پروردهی پادشاه (شاهزاده) باشد، باید پاکدامن و پرهیزکار و دوراندیش باشد و سخن زیبا بگوید.
زبان راستی را بیاراسته ... خرد خیره کرده ابر خواسته
دروغ نگوید و بر اساس عقل و منطق پیش برود. چرا که فرد خردمند و نیرومند، قطعا میتواند به ثروت و خواستههایش برسد. و هیچ هوسی نمیتواند خرد او را شکست بدهد و او را از راه درست منحرف کند.
شما هر چه گویم ز من بشنوید ... اگر کار بندید خرم بوید
کافی است هرچه میگویم را انجام بدهید تا موفق شوید (دخترانش را به دست آورید)
یکی ژرفبین است شاه یمن ... که چون او نباشد به هرانجمن
او پادشاهی دوراندیش است و کم مثل او پیدا میشود.
گرانمایه و پاک هرسه پسر ...همه دلنهاده به گفت پدر
پسرهای عزیز و پاک او، حرفهایش را به دقت گوش کردند.
ز پیش فریدون برون آمدند ... پر از دانش و پر فسون آمدند
بعد از قصر خارج شدند و به سمت شاه یمن رفتند.
بجز رای و دانش چه اندرخورد ... پسر را که چونان پدر پرورد
و چه انتظاری داری؟ پسرهایی که پدری مثل فریدون داشته باشند، حتما صاحبنظر و عاقل هستند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (رفتن پسران فریدون نزد شاه یمن)، اینجا کلیک کنید.