انتهای فایل صوتی بالای صفحه، یکمی با شعر اصلی متفاوته. از اونجایی که جفتشون از نسخهی موسکو هستن، نمیدونم چرا این تفاوت وجود داشته. من بر اساس کتاب خودم بیتها رو میذارم و اعرابگذاری میکنم که خودتون بتونید راحت بخونیدشون.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (گریختن سلم و کشته شدن او به دست منوچهر)، اینجا کلیک کنید.
سوی دژ فرستادْ شیروی را ... جهاندیده مردِ جهانجوی را
بفرمود کان خواستهْ بَرگِرای ... نگه کن همه هر چه یابی به جای
به پیلان گردونکش آن خواسته ... به درگاه شاهآور آراسته
بفرمود تا کوسِ رویین و نای ... زدند و فرو هِشت پرده سرای
سپه را ز دریا به هامون کشید ... ز هامون سوی آفریدون کشید
چو آمد به نزدیکِ تمیشه باز ... نیا را بدیدار او بُد نیاز
برآمد ز در نالهٔ کَرِنای ... سراسر بجنبید لشکر ز جای
همه پشتِ پیلان ز پیروزه تخت ... بیاراست سالارِ پیروز بخت
چه با مهدِ زرین به دیبای چین ... بگوهر بیاراسته همچنین
چه با گونه گونه درفشان درفش ... جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
ز دریای گیلان چو ابر سیاه ... دُمادُم بساری رسید آن سپاه
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه ... فریدون پذیره بیامد براه
همه گیلْ مردان چو شیر یله ... ابا طوق زرین و مُشکین کله
پس پشت شاه اندر ایرانیان ... دلیران و هر یک چو شیر ژیان
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر ... پس ژنده پیلان یلان دلیر
درفشِ درفشان چو آمد پدید ... سپاه منوچهر صف بر کشید
پیاده شد از باره سالار نو ... درخت نوآیینْ پر از بارِ نو
زمین را ببوسید و کرد آفرین ... بر آن تاج و تخت و کلاه و نگین
فریدونْش فرمود تا برنشست ... ببوسید و بِسْتُرد رویش به دست
پس آنگه سوی آسمان کرد روی ... که ای دادگرِ داور راستگوی
تو گفتی که من دادگرْ داورم ... به سختی ستم دیده را یاورم
همم داد دادی و هم داوری ... همم تاج دادی هم انگشتری
بفرمود پس تا منوچهر شاه ... نشست از برِ تخت زر با کلاه
سپهدارْ شیروی با خواسته ... به درگاهِ شاه آمد آراسته
بفرمود پس تا منوچهر شاه ... ببخشید یکسر همه با سپاه
چو این کرده شد، روز برگشت بخت ... بپژمرد برگِ کیانی درخت
کرانه گزید از بر تاج و گاه ... نهاده برِ خود سر هر سه شاه
پر از خون دل و پر ز گریه دو روی ... چنین تا زمانه سرآمد بروی
فریدون شد و نام ازو ماندْ باز ... برآمد برین روزگار دراز
همان نیکنامی بِه و راستی ... که کرد ای پسر سود بر کاستی
منوچهر بِنهاد تاج کیان ... به زِنار خونین ببستش میان
برآیین شاهان یکی دخمه کرد ... چه از زر سرخ و چه از لاژورد
نهادند زیر اندرش تخت عاج ... بیاویختند از برِ عاجْ تاج
به پِدرود کردنش رفتند پیش ... چنان چون بود رسم آیین و کیش
در دخمه بستند بر شهریار ... شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
جهانا سراسر فسوسی و باد ... به تو نیست مرد خردمند شاد
منوچهر غنایم جنگی و سر سلم را به شیروی میدهد تا هرچه سریعتر نزد فریدون برگردد. خودش هم با سپاه به سمت گیلان حرکت میکند. وقتی به تمیشه میرسد، فریدون به استقبالش میآید و به گرمی از او استقبال میکند.
بعد تخت پادشاهی را به منوچهر میدهد و خودش به سوگ سه پسر مینشیند. فریدون تا آخر عمرش به سوگواری برای پسرانش مشغول است و وقتی چشم از دنیا میبندد، منوچهر سوگوارش میشود.
سوی دژ فرستادْ شیروی را ... جهاندیده مردِ جهانجوی را
بفرمود کان خواستهْ بَرگِرای ... نگه کن همه هر چه یابی به جای
به پیلان گردونکش آن خواسته ... به درگاه شاه آور آراسته
منوچهر، شیروی را به سوی دژ الانی می فرستد و دستور میدهد که غنایم جنگی را گرداوری کرده و میزانشان را ثبت کند. بعد آنها را با فیلهای بارکش به درگاه فریدون ببرد.
بفرمود تا کوسِ رویین و نای ... زدند و فرو هِشت پرده سرای
بعد دستور داد که موسیقی بنوازند (پایان جنگ و برنده شدنشان را اعلام کرد) و چادرهای ساخته شده را جمع کردند.
سپه را ز دریا به هامون کشید ... ز هامون سوی آفریدون کشید
سپاهش را به سمت ایران و تمیشه (مرکز فرماندهی فریدون در گیلان) بازگرداند.
چو آمد به نزدیکِ تمیشه باز ... نیا را به دیدارِ او بُد نیاز
منوچهر به نزدیک تمیشه رسید و فریدون مشتاق دیدارش بود.
برآمد ز در نالهٔ کَرِنای ... سراسر بجنبید لشکر ز جای
همه پشتِ پیلان ز پیروزه تخت ... بیاراست سالارِ پیروز بخت
چه با مهدِ زرین به دیبای چین ... بگوهر بیاراسته همچنین
چه با گونه گونه درفشان درفش ... جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
منوچهر که پیروز از جنگ بازگشته بود، پشت فیلها را با تخت طلایی مزین به ابریشم چین و جواهر و انواع پرچمهای رنگین تزئین کرده بود.
ز دریای گیلان چو ابر سیاه ... دُمادُم به ساری رسید آن سپاه
سپاه از دریا عبور کردند و به ساری رسیدند.
چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه ... فریدون پذیره بیامد به راه
همه گیلْ مردان چو شیر یله ... ابا طوق زرین و مُشکین کُله
پس پشت شاه اندر ایرانیان ... دلیران و هر یک چو شیر ژیان
وقتی سپاه منوچهر به نزدیک شاه رسیدند، شاه با مردان گیلکی دلیر که خودشان را آراسته بودند، به پیشواز رفت.
به پیش سپاه اندرون پیل و شیر ... پس ژنده پیلان یلان دلیر
فیلها و شیرهای جنگی جلوی سپاه حرکت میکردند و پهلوانهای دلاور پشتشان بودند.
درفشِ درفشان چو آمد پدید ... سپاه منوچهر صف بر کشید
سپاه منوچهر هم با دیدن فریدون و سپاهش، به صف شدند.
پیاده شد از باره سالار نو ... درخت نوآیینْ پر از بارِ نو
زمین را ببوسید و کرد آفرین ... بر آن تاج و تخت و کلاه و نگین
فریدونْش فرمود تا برنشست ... ببوسید و بِسْتُرد رویش به دست
منوچهر از روی اسب پایین آمد. تعظیم کرد و زمین را بوسید و فریدون را تحسین کرد. فریدون او را در آغوش گرفت، بوسیدش و دست نوازش بر سرش کشید.
پس آنگه سوی آسمان کرد روی ... که ای دادگرِ داور راستگوی
بعد رو به آسمان کرد و گفت ای خداوند عادل و راستگو
تو گفتی که من دادگرْ داورم ... به سختی ستم دیده را یاورم
ای کسی که در سختیها یاور ستمدیدگانی و عدالت را رعایت میکنی.
همم داد دادی و هم داوری ... همم تاج دادی هم انگشتری
تو همهچیز به من دادی
بفرمود پس تا منوچهر شاه ... نشست از برِ تخت زر با کلاه
سپهدارْ شیروی با خواسته ... به درگاهِ شاه آمد آراسته
بفرمود پس تا منوچهر شاه ... ببخشید یکسر همه با سپاه
سپس از تخت پادشاهی کنارهگیری کرد و تخت پادشاهی ایران را به منوچهر سپرد. منوچهر، شیروی را به درگاه احضار کرد و گفت غنایم را بین سپاه پخش کند و به آنها پاداش بدهد.
چو این کرده شد، روز برگشت بخت ... بپژمرد برگِ کیانی درخت
بعد از اینکه انتقام ایرج گرفته شد، بخت از فریدون رو برگرداند و او افسرده و رنجور شد.
کرانه گزید از بر تاج و گاه ... نهاده برِ خود سر هر سه شاه
پر از خون دل و پر ز گریه دو روی ... چنین تا زمانه سرآمد بروی
از پادشاهی و تمام مسائل مرتبط کنارهگیری کرد و سر پسرانش را در کنارش گرفت و مدام گریه میکرد و غصه میخورد. تا اتمام عمرش هم اوضاعش به همین منوال ادامه پیدا کرد.
- احتمالا سر ایرج و سلم و تور را مومیایی کرده بودند.
- درست است که فریدون خودش میخواست انتقام خون ایرج را از سلم و تور بگیرد، ولی در نهایت از مرگ سه فرزندش در عذاب بود و نتوانسته بود مهر دو فرزند ناخلفش را از دل بیرون کند.
فریدون شد و نام ازو ماندْ باز ... برآمد برین روزگار دراز
فریدون از دنیا رفت و روزگارش به پایان رسید و فقط نام خوب بود که از او یادگار ماند.
همان نیکنامی بِه و راستی ... که کرد ای پسر سود بر کاستی
نام نیک و راه درست، از همه چیز بهتر است.
منوچهر بِنهاد تاج کیان ... به زِنار خونین ببستش میان
بعد از مرگ فریدون، منوچهر تاج بر سر گذاشت و به کمرش کمربند خونین بست.
برآیین شاهان یکی دخمه کرد ... چه از زر سرخ و چه از لاژورد
نهادند زیر اندرش تخت عاج ... بیاویختند از برِ عاجْ تاج
به پِدرود کردنش رفتند پیش ... چنان چون بود رسم آیین و کیش
در دخمه بستند بر شهریار ... شد آن ارجمند از جهان زار و خوار
درست مثل رسم سوگواری همهی شاهان، اتاقی آماده کردند تا منوچهر در آن بنشیند. بزرگان به دیدارش رفتند و بر طبق آیین به او تسلیت گفتند. سپس در اتاق را بستند تا منوچهر به دور از دنیا، برای فریدون سوگواری کند.
اگر یادتان باشد، در قسمتهای قبلی مفصل در خصوص این رسم سوگواری در میان شاهان ایرانی صحبت کردیم.
جهانا سراسر فسوسی و باد ... به تو نیست مرد خردمند شاد
ای جهان، نفرین به تو که پر از آه و افسوس و هوا و هوس هستی و هیچ مرد خردمندی نمیتواند در کنار تو شاد باشد.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (منوچهر: پادشاهی او 120 سال بود)، اینجا کلیک کنید.