سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجهی جستجوهام رو اینجا مینویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (پادشاهی فریدون پانصد سال بود)، اینجا کلیک کنید.
فریدون، سه پسر دارد. دو پسر از شهرناز و یکی از ارنواز. روزی یکی از بزرگانش به نام جندل را پیش میخواند و به او ماموریت میدهد تا سه خواهر از نسل پادشاهان پیدا کند تا با پسرانش ازدواج کنند. این سه خواهر باید تماما شبیه هم باشند (سه قلو). پس جندل اطاعت امر کرده و بعد از جستجوهای فراوان، متوجه میشود که دختران پادشاه یمن، با خواستهی فریدون همخوانی دارند. به پیش پادشاه یمن میرود و درخواست فریدون را مطرح میکند.
پادشاه یمن که دلبستهی دخترانش است و نمیتواند دوری آنها را تحمل کند، به دنبال راهی میگردد که به فریدون نه بگوید؛ اما نمیخواهد که با فریدون درگیر شده و به عاقبت ضحاک دچار شود. پس از جندل میخواهد به او فرصتِ فکر کردن بدهد. با بزرگانش مشورت میکند و آنها به پادشاه میگویند که اگر نمیخواهی دخترانت را به پسران فریدون بدهی، آنگاه چیزی بخواه که نتوانند برآورده کنند و سنگی جلوی پایشان بنداز.
ز سالش چو یک پنجه اندر کشید ... سه فرزندش آمد گرامی پدید
به بخت جهاندار هر سه پسر ... سه خسرو نژاد از در تاج زر
فریدون در سن پنجاه سالگی سه فرزند داشت. از بخت خوبش، هر سه پسر بودند و میتوانستند به پادشاهی برسند.
به بالا چو سرو و به رخ چون بهار ... به هر چیز مانندهٔ شهریار
پسرانش مثل سرو قدبلند و مثل بهار خوشچهره بودند و از هر لحاظ به فریدون شباهت داشتند.
از این سه دو پاکیزه از شهرناز ... یکی کهتر از خوب چهر ارنواز
دو پسرش از شهرناز و یک پسر از ارنواز بودند.
پدر نوز ناکرده از ناز نام ... همی پیش پیلان نهادند گام
فریدون هنوز برای سه پسرش اسمی انتخاب نکرده بود. پسرانش همه رسم جنگاوری میدانستند.
در شاهنامه، سه پسر فریدون و سه دختر شاه یمن، پیش از ازدواج هیچ نامی ندارند. بعد از ازدواج است که اسمهایشان گذاشته میشود.
فریدون از آن نامداران خویش ... یکی را گرانمایهتر خواند پیش
کجا نام او جندل پرهنر ... به هر کار دلسوز بر شاه بر
فریدون یکی از بین بزرگانش را که بیشتر از بقیه دوست داشت به بارگاهش خواند. نامش جندل بود. او خیرخواه شاه بود و بر همه کار توانایی داشت.
بدو گفت برگرد گرد جهان ... سه دختر گزین از نژاد مهان
به او گفت که در دنیا بگرد و سه دختر را پیدا کن که از نژاد بزرگان و پادشاهان باشند.
سه خواهر ز یک مادر و یک پدر ... پری چهره و پاک و خسرو گهر
این سه دختر، باید خواهر باشند. از یک پدر و از یک مادر. زیبا باشند و نیک و از نژاد شاهان
فریدون که در همه حال عدل و داد را به جا میآورده، میخواهد در ازدواج پسرانش هم عادل باشد و تفاوتی میان آنها قائل نشود.
به خوبی سزای سه فرزند من ... چنان چون بشاید به پیوند من
این سه خواهر، باید شایستهی پیوند با خاندان من و ازدواج سه فرزند من باشند.
به بالا و دیدار هر سه یکی ... که این را ندانند ازان اندکی
باید کاملا شبیه هم باشند؛ طوری که هیچکس نتوانند فرقشان را تشخیص بدهد.
چو بشنید جندل ز خسرو سخن ... یکی رای پاکیزه افگند بن
جندل پس از شنیدن این سخنان، چند کلمهای صحبت کرد.
که بیدار دل بود و پاکیزه مغز ... زبان چرب و شایستهٔ کار نغز
او وجدان بیداری داشت و زیرک بود. به علاوه خوب هم صحبت میکرد و میتوانست کارهای حساسی را انجام بدهد که هرکسی از عهدهاش برنمیآمد.
ز پیش سپهبد برون شد به راه ... ابا چند تن مر ورا نیکخواه
یکایک ز ایران سراندر کشید ... پژوهید و هرگونه گفت و شنید
او از بارگاه شاه خارج شد و همراه چند نفر دیگر به راه افتاد. آنها سرتاسر ایران را گشتند و پرسوجو کردند تا سه دختری که مد نظر فریدون بود را پیدا کنند.
به هر کشوری کز جهان مهتری ... به پرده درون داشتن دختری
نهفته بجستی همه رازشان ... شنیدی همه نام و آوازشان
بدون آنکه نیت اصلیاش را بیان کند، به همهی کشورهایی که پادشاهانشان دختر داشتند میرفت و درمورد آن دخترها تحقیق میکرد.
ز دهقان پر مایه کس را ندید ... که پیوستهٔ آفریدون سزید
اما کسی را پیدا نکرد که شایستهی وصلت با فریدون باشد.
خردمند و روشندل و پاکتن ... بیامد برِ سروِ شاه یمن
نشان یافت جندل مر اورا درست ... سه دختر چنان چون فریدون بجست
تا اینکه جندل وارد سرزمین پادشاه یمن (به نام سرو) شد و فهمید که او سه دختر دارد؛ درست همانطور که فریدون میخواهد.
خرامان بیامد به نزدیک سرو ... چنان چون به پیش گل اندر تذرو
پس با خوشرویی به نزد پاشاه یمن رفت.
زمین را ببوسید و چربی نمود ... برآن کهتری آفرین برفزود
بر او سجده کرد و سخنهای نیک گفت. پادشاه را آفرین گفت و ستایش کرد.
به جندل چنین گفت شاه یمن ... که بیآفرینت مبادا دهن
پادشاه یمن هم او را قبول کرد و برایش آرزوی عمری طولانی کرد.
چه پیغام داری چه فرمان دهی ... فرستادهای گر گرامی رهی
از او پرسید: کارت چیست؟ آیا فرستادهی کسی هستی و یا رهگذری و از راه دور آمدهای؟
بدو گفت جندل که خرم بَدی ... همیشه ز تو دورْ دستِ بدی
جندل باز هم برای او آرزوهای خوب کرد (همچنان چربزبانی کرد).
از ایران یکی کهترم چون شمن ... پیام آوریده به شاه یمن
من یک قاصد از ایران. زیردستِ پادشاه ایران هستم و او من را فرستاده تا پیامی را به شاه یمن برسانم
درود فریدون فرخ دهم ... سخن هر چه پرسند پاسخ دهم
میخواهم دعای خیر فریدون را به تو برسانم و بعد دستورش را به تو بگویم و هر سوالی داری، پاسخ بدهم.
ترا آفرین از فریدون گرد ... بزرگ آنکسی کو نداردش خرد
درود و آفرین پادشاه ایران (فریدون) را به تو میرسانم. همان پادشاهی که همه به بزرگیاش اعتراف میکنند و فرمانبردار او هستند.
مرا گفت شاه یمن را بگوی ... که بر گاه تا مشک بوید ببوی
به من گفت که به تو بگویم آرزو دارد پادشاهیات ابدی باشد.
بدان ای سر مایهٔ تازیان ... کز اختر بدی جاودان بیزیان
و به تو بگویم که از پادشاه سرزمین عرب ...
مرا پادشاهی آباد هست ... همان گنج و مردی و نیروی دست
من (فریدون) سرزمینی آباد دارم. پادشاهی ثروتمندم و سپاهی بزرگ دارم و توانمندم
سه فرزند شایستهٔ تاج و گاه ... اگر داستان را بود گاه ماه
ز هر کام و هر خواسته بینیاز ... به هر آرزو دست ایشان دراز
سه پسر دارم که شایستهی پادشاهی هستند. آنها هرچه لازم داشته باشند را در اختیار دارند و به هرچه که آرزو کنند میرسند (کنایه از اینکه ثروتمند و قوی هستند)
مر این سه گرانمایه را در نهفت ... بباید کنون شاهزاده سه جفت
و حالا باید برای این سه پسرم، سه همسر پیدا کنم.
ز کار آگهان آگهی یافتم ... بدین آگهی تیز بشتافتم
کجا از پس پرده پوشیده روی ... سه پاکیزه داری تو ای نامجوی
پرسوجو کردم و متوجه شدم که تو در خلوت، سه دختر پاکیزه داری. پس به سوی تو آمدم.
مران هرسه را نوز ناکرده نام ... چو بشنیدم این دل شدم شادکام
که ما نیز نام سه فرخ نژاد ... چو اندر خور آید نکردیم یاد
شنیدم که دخترانت هنوز نامی ندارند و شاد شدم. پسران من هم نامی ندارند.
همانطور که قبلا گفتم، پسران و دختران فریدون و شاه یمن نامی نداشتهاند. انگار که این نشانی باشد بر اینکه هنوز ازدواج نکردهاند و مجرد هستند.
کنون این گرامی دو گونه گهر ... بباید برآمیخت با یکدگر
پس حالا باید اینها را به ازدواج با هم دربیاوریم.
سه پوشیده رخ را سه دیهیم جوی ... سزا را سزاوار بیگفتوگوی
چرا که بدون شک سه مرد جویندهی پادشاهی، سزاوار سه دختر تو هستند که آفتاب هم رویشان را ندیده است.
فریدون پیامم بدین گونه داد ... تو پاسخ گزار آنچه آیدت یاد
سپس جندل گفت: این پیام فریدون است و حالا آمادهام که پاسخ تو را بشنوم و به او برسانم
پیامش چو بشنید شاه یمن ... بپژمرد چون زاب کنده سمن
شاه یمن بعد از شنیدن این پیام، مثل گلی که دور از آب بماند و پژمرده شود، ناراحت شد.
همی گفت گر پیش بالین من ... نبیند سه ماه این جهانبین من
مرا روز روشن بود تاره شب ... بباید گشادن به پاسخ دو لب
با خودش گفت من به دخترانم وابسته هستم و اگر آن ها را نبینم، روز روشنم تار میشود. اما باید پاسخی بدهم ...
سراینده را گفت کای نامجوی ... زمان باید اندر چنین گفتگوی
پس به جندل گفت که برای پاسخ دادن به تو، نیاز به زمان دارم.
شتابت نباید بپاسخ کنون ... مرا چند رازست با رهنمون
نباید که همین حالا برای گرفتن پاسخ عجله کنی. من باید با مشاورانم مشورت کنم.
فرستاده را زود جایی گزید ... پس آنگه به کار اندرون بنگرید
پس برای جندل مکانی آماده کرد تا اقامت کند و به سراغ مشاورانش رفت تا چارهی کار را پیدا کند.
بیامد در بار دادن ببست ... به انبوه اندیشگان در نشست
تمام مشاورانش را خواست و بعد درهای بارگاهش را بست (تا کسی مزاحمشان نشود و صدایشان را نشنود)
فراوان کس از دشت نیزهوران ... بر خویش خواند آزموده سران
افراد بسیاری را فراخوانده بود. از فرماندهان سپاه گرفته تا بزرگان باتجربه و خردمند.
نهفته برون آورید از نهفت ... همه رازها پیش ایشان بگفت
هرچه شده بود را برایشان تعریف کرد.
که ما را به گیتی ز پیوند خویش ... سه شمعست روشن به دیدار پیش
گفت من سه دختر دارم که نور چشمم هستند.
فریدون فرستاد زی من پیام ... بگسترد پیشم یکی خوب دام
فریدون برایم پیام فرستاده و نقشهای کشیده است.
همی کرد خواهد ز چشمم جدا ... یکی رای باید زدن با شما
میخواهد که نور چشمهایم را از من جدا کند. حالا لازم است که با شما مشورت کنم.
فرستاده گوید چنین گفت شاه ... که ما را سه شاهست زیبای گاه
فرستادهی فریدون گفت که او سه پسر دارد که هر سه پادشاه خواهند شد.
گراینده هر سه به پیوند من ... به سه روی پوشیده فرزند من
این سه پسر میخواهند با ما وصلت کنند و سه دختر من را به همسری بگیرند.
اگر گویم آری و دل زان تهی ... دروغم نه اندر خورد با مهی
اگر جواب مثبت بدهم، دروغ گفتهام (از ته دل راضی نیستم) و دروغگویی رسم پادشاهان نیست.
وگر آرزوها سپارم بدوی ... شود دل پر آتش پر از آب روی
در این صورت دخترانم را به او میسپارم و همیشه نگرانشان خواهم بود و از دوریشان اشک میریزم.
وگر سر بپیچم ز فرمان او ... به یک سو گرایم ز پیمان او
و اگر جواب منفی بدهم و فرمانش را اطاعت نکنم و با او پیمان نبندم، دچار مشکل میشوم.
کسی کو بود شهریار زمین ... نه بازیست با او سگالید کین
چرا که دشمنی کردن با پادشاهی به این بزرگی، کار آسانی نیست و عواقب بدی به دنبال دارد
شنیدستم از مردم راهجوی ... که ضحاک را زو چه آمد بروی
چرا که از مسافران شنیدهام که فریدون چه بلایی بر سر ضحاک آورده است.
ازین در سخن هر چه دارید یاد ... سراسر به من بر بباید گشاد
حالا هرچه به نظرتان میرسد را بگویید.
جهان آزموده دلاور سران ... گشادند یکیک به پاسخ زبان
بزرگان خردمندش همگی و به نوبت صحبت کردند.
که ما همگنان آن نبینیم رای ... که هر باد را تو بجنبی ز جای
که ما نمیخواهیم تو بیدی باشی که با هر باد بلرزی (ترسو باشی)
اگر شد فریدون جهان شهریار ... نه ما بندگانیم با گوشوار
حتی اگر فریدون پادشاه کل دنیا باشد، ما غلامِ حلقه به گوشِ او نیستیم.
سخنگفتن و کوشش آیین ماست ... عنان و سنان تافتن دین ماست
ما مشاوران و سران سپاه تو هستیم. از هیچچیز نمیترسیم و جنگاوریم.
به خنجر زمین را میستان کنیم ... به نیزه هوا را نیستان کنیم
میتوانیم با فریدون وارد جنگ شویم و او را شکست بدهیم.
سه فرزند اگر بر تو هست ارجمند ... سر بدره بگشای و لب را ببند
اگر فرزندانت را دوست داری و نمیخواهی به فریدون بدهی، پس نیازی نیست پاسخ بدهی و هزینهی لازم برای جنگ را پرداخت کن.
و گر چارهٔ کار خواهی همی ... بترسی ازین پادشاهی همی
ولی اگر از فریدون میترسی و دنبال چارهی دگیری هستی ...
ازو آرزوهای پرمایه جوی ... که کردار آنرا نبینند روی
از او چیزی بخواه که نتواند برآورده کند (امکانپذیر نباشد) و سوالی بپرس که نتواند جواب بدهد.
چو بشنید از آن نامداران سخن ... نه سردید آن را به گیتی نه بن
پادشاه سخنان آنها را شنید و متوجه شد که بیهوده حرف میزنند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (پاسخ دادن شاه یمن جندل را)، اینجا کلیک کنید.