شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۴ دقیقه·۲ سال پیش

فرستادن فریدون منوچهر را به جنگ سلم و تور

منوچهر و سپاهیانش
منوچهر و سپاهیانش


سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من تخصصی توی تفسیر شاهنامه ندارم و نتیجه‌ی جستجوهام رو اینجا می‌نویسم. پس لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.

برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر - بخش آخر) اینجا کلیک کنید.

شعر فرستادن فریدون منوچهر را به جنگ سلم و تور

سپه چون به نزدیک ایران کشید ... همانگه خبر با فریدون رسید

بفرمود پس تا منوچهر شاه ... ز پهلو به هامون گذارد سپاه

یکی داستان زد جهاندیده کی ... که مرد جوان چون بود نیک‌پی

بدام آیدش ناسگالیده میش ... پلنگ از پس پشت و صیاد پیش

شکیبایی و هوش و رای و خرد ... هژبر از بیابان به دام آورد

و دیگر ز بد مردم بد کنش ... به فرجام روزی بپیچد تنش

ببادافره آنگه شتابیدمی ... که تفسیده آهن بتابیدمی

چو لشکر منوچهر بر ساده دشت ... برون برد آنجا ببد روز هشت

فریدونش هنگام رفتن بدید ... سخنها به دانش بدو گسترید

منوچهر گفت ای سرافراز شاه ... کی آید کسی پیش تو کینه خواه

مگر بد سگالد بدو روزگار ... به جان و تن خود خورد زینهار

من اینک میان را به رومی زره ... ببندم که نگشایم از تن گره

به کین جستن از دشت آوردگاه ... برآرم به خورشید گرد سپاه

ازان انجمن کس ندارم به مرد ... کجا جست یارند با من نبرد

بفرمود تا قارن رزم جوی ... ز پهلو به دشت اندر آورد روی

سراپردهٔ شاه بیرون کشید ... درفش همایون به هامون کشید

همی رفت لشکر گروها گروه ... چو دریا بجوشید هامون و کوه

چنان تیره شد روز روشن ز گرد ... تو گفتی که خورشید شد لاجورد

ز کشور برآمد سراسر خروش ... همی کرشدی مردم تیزگوش

خروشیدن تازی اسپان ز دشت ... ز بانگ تبیره همی برگذشت

ز لشگر گه پهلوان تا دو میل ... کشیده دو رویه رده ژنده‌پیل

ازان شصت بر پشتشان تخت زر ... به زر اندرون چند گونه گهر

چو سیصد بنه برنهادند بار ... چو سیصد همان از در کارزار

همه زیر برگستوان اندرون ... نبدشان جز از چشم ز آهن برون

سراپردهٔ شاه بیرون زدند ... ز تمیشه لشکر بهامون زدند

سپهدار چون قارن کینه‌دار ... سواران جنگی چو سیصدهزار

همه نامداران جوشن‌وران ... برفتند با گرزهای گران

دلیران یکایک چو شیر ژیان ... همه بسته بر کین ایرج میان

به پیش اندرون کاویانی درفش ... به چنگ اندرون تیغهای بنفش

منوچهر با قارن پیلتن ... برون آمد از بیشهٔ نارون

بیامد به پیش سپه برگذشت ... بیاراست لشکر بران پهن‌دشت

چپ لشکرش را بگرشاسپ داد ... ابر میمنه سام یل با قباد

رده بر کشیده ز هر سو سپاه ... منوچهر با سرو در قلب‌گاه

همی تافت چون مه میان گروه ... نبود ایچ پیدا ز افراز کوه

سپه کش چو قارن مبارز چو سام ... سپه برکشیده حسام از نیام

طلایه به پیش اندرون چون قباد ... کمین ور چو گرد تلیمان نژاد

یکی لشکر آراسته چون عروس ... به شیران جنگی و آوای کوس

به تور و به سلم آگهی تاختند ... که ایرانیان جنگ را ساختند

ز بیشه بهامون کشیدند صف ... ز خون جگر بر لب آورده کف

دو خونی همان با سپاهی گران ... برفتند آگنده از کین سران

کشیدند لشکر به دشت نبرد ... الانان دژ را پس پشت کرد

یکایک طلایه بیامد قباد ... چو تور آگهی یافت آمد چو باد

بدو گفت نزد منوچهر شو ... بگویش که ای بی‌پدر شاه نو

اگر دختر آمد ز ایرج نژاد ... ترا تیغ و کوپال و جوشن که داد

بدو گفت آری گزارم پیام ... بدین سان که گفتی و بردی تو نام

ولیکن گر اندیشه گردد دراز ... خرد با دل تو نشیند براز

بدانی که کاریت هولست پیش ... بترسی ازین خام گفتار خویش

اگر بر شما دام و دد روز و شب ... همی گریدی نیستی بس عجب

که از بیشهٔ نارون تا بچین ... سواران جنگند و مردان کین

درفشیدن تیغهای بنفش ... چو بینید باکاویانی درفش

بدرد دل و مغزتان از نهیب ... بلندی ندانید باز از نشیب

قباد آمد آنگه به نزدیک شاه ... بگفت آنچه بشنید ازان رزم خواه

منوچهر خندید و گفت آنگهی ... که چونین نگوید مگر ابلهی

سپاس از جهاندار هر دو جهان ... شناسندهٔ آشکار و نهان

که داند که ایرج نیای منست ... فریدون فرخ گوای منست

کنون گر بجنگ اندر آریم سر ... شود آشکارا نژاد و گهر

به زور خداوند خورشید و ماه ... که چندان نمانم ورا دستگاه

که بر هم زند چشم زیر و زبر ... بریده به لشکر نمایمش سر

بفرمود تا خوان بیاراستند ... نشستنگه رود و می‌خواستند


داستان شعر فرستادن فریدون منوچهر را به جنگ سلم و تور

به فریدون خبر می‌رسد که لشکریان سلم و تور به ایران نزدیک می‌شوند. پس او به منوچهر را صدا زده و او را به شکیبایی و خرد نصیحت می‌کند و با لشکر ایران به جنگ می‌فرستد.

منوچهر سمت راست سپاهش را به سام و قباد و سمت چپ را به گرشاسپ می‌سپارد و خودش در میانه‌ی سپاه می‌ماند.

تور فرستاده‌ای به منوچهر می‌فرستد و می‌گوید تو از دخترِ فریدون زاده شدی و اصل و نصبی نداری و لایق پادشاهی ایران نیستی. منوچهر در جواب می‌خندد و می‌گوید این سخنان فقط از یک ابله ساخته است. ایرج پدربزرگ من است و اصل و نصب ما در میدان جنگ مشخص خواهد شد.


معنی شعر فرستادن فریدون منوچهر را به جنگ سلم و تور

سپه چون به نزدیک ایران کشید ... همانگه خبر با فریدون رسید

وقتی سپاه سلم و تور به نزدیک ایران رسید، فریدون با خبر شد.


بفرمود پس تا منوچهر شاه ... ز پهلو به هامون گذارد سپاه

پس دستور داد که منوچهر هم لشکرش را جمع کند و به سمت دشت برود.

  • پهلو: شهر
  • هامون: دشت


یکی داستان زد جهاندیده کی ... که مرد جوان چون بود نیک‌پی

بدام آیدش ناسگالیده میش ... پلنگ از پس پشت و صیاد پیش

فریدون، منوچهر را صدا کرد و گفت: اگر مرد جوان خجسته باشد و بخت یارش باشد، به پیروزی می‌رسد و در زحمت نمی‌افتد. مثل صیادی که پلنگی شکارش را برایش بیاورد.

  • داستان زدن: مثال زدن - از ضرب‌المثل استفاده کردن
  • سگالیدن: سختی کشیدن - دشمنی کردن - در اندیشه فرو رفتن


شکیبایی و هوش و رای و خرد ... هژبر از بیابان به دام آورد

با صبر و خرد می‌توان حتی شیر را هم به دام انداخت.

  • هژبر: شیر


و دیگر ز بد مردم بد کنش ... به فرجام روزی بپیچد تنش

و این که مرد بدکار سرانجام روزی نتایج کار بدش را می‌بیند و گریبان گیرش می‌شود.


ببادافره آنگه شتابیدمی ... که تفسیده آهن بتابیدمی

باید از فرصت استفاده کنی و سریع آن ها را به عقوبت کارشان برسانی و مجازات کنی همانطور که آهن را زمانی که بسیار داغ است می توان با پتک و چکش به آن شکل داد و وقتی سرد بشود شکل نمیگیرد.

  • بادافره: عقوبت - مجازات
  • تفسیده: گداخته

(با سپاس از سپیده شهبازخانی عزیز که معنی این بیت رو در بخش کامنت‌ها نوشتن)

چو لشکر منوچهر بر ساده دشت ... برون برد آنجا ببد روز هشت

(معنی این بیت را پیدا نکردم؛ ولی فکر می‌کنم این باشد: هشت روز گذشت و منوچهر آماده‌ی لشکرکشی و خروج از شهر شد)


فریدونش هنگام رفتن بدید ... سخنها به دانش بدو گسترید

فریدون موقع حرکت سپاه هم باز با منوچهر صحبت کرد و دانشش در خصوص جنگ را در اختیار او گذاشت.



منوچهر گفت ای سرافراز شاه ... کی آید کسی پیش تو کینه خواه

مگر بد سگالد بدو روزگار ... به جان و تن خود خورد زینهار

منوچهر می‌گوید: ای فریدون، هیچکس توانایی جنگیدن و دشمنی با تو را ندارد؛ مگر کسی که روزگار برایش بد خواسته باشد و او دست از زندگی شسته باشد و بخواهد که بمیرد.

  • سگالیدن: اندیشیدن


من اینک میان را به رومی زره ... ببندم که نگشایم از تن گره

من اکنون کمربند و زره رومی‌ام را می‌پوشم و دیگر آن را درنمی‌آورم.


به کین جستن از دشت آوردگاه ... برآرم به خورشید گرد سپاه

از سرِ کین‌خواهی، آن دشت را به محل جنگ تبدیل می‌کنم و از حرکت سپاهیانم گرد زیادی به آسمان بلند شده و خورشید سیاه می‌شود.


ازان انجمن کس ندارم به مرد ... کجا جست یارند با من نبرد

هیچ‌کس را زنده نمی‌گذارم. هیچ‌کدامشان یارای جنگیدن با من را ندارند.


بفرمود تا قارن رزم جوی ... ز پهلو به دشت اندر آورد روی

سراپردهٔ شاه بیرون کشید ... درفش همایون به هامون کشید

دستور داد که قارن از کنار به دشت برود؛ پرچم بزند و مقدمات رسیدنِ سپاه را فراهم کند.


همی رفت لشکر گروها گروه ... چو دریا بجوشید هامون و کوه

چنان تیره شد روز روشن ز گرد ... تو گفتی که خورشید شد لاجورد

لشکر عظیمی به سمت محل جنگ رفتند. زمین از حرکتشان می‌لرزید و آنقدر خاک به هوا بلند شد که خورشید تیره شد.

  • گروهاگروه: بسیار زیاد
  • جوشیدن: استعاره از جوش و خروش بسیار



ز کشور برآمد سراسر خروش ... همی کرشدی مردم تیزگوش

صدای بلند تبل و کوس جنگی و آوای کین‌خواهی از همه‌جا بلند شد.


خروشیدن تازی اسپان ز دشت ... ز بانگ تبیره همی برگذشت

اسب‌های عرب در دشت می‌تازیدند و صدای طبل و تبیره بلند بود.


ز لشگر گه پهلوان تا دو میل ... کشیده دو رویه رده ژنده‌پیل

اندازه‌ی لشکر پهلوانان خیلی زیاد بود و دو ردیف فیل‌های جنگی هم در کنارشان حرکت می‌کردند.

  • میل: واحد اندازه - برخی می‌گویند همان مایل است.


ازان شصت بر پشتشان تخت زر ... به زر اندرون چند گونه گهر

چو سیصد بنه برنهادند بار ... چو سیصد همان از در کارزار

پشت شصت فیل، تخت پادشاهی طلایی گذاشته شده بود که با سنگ‌های قیمتی تزئین شده بود. پشتشان بارکش‌ها وسایلشان را می‌اوردند که طول این بخش به سیصد میل می‌رسید.

  • چو سیصد: نزدیک به سیصد
  • بنه: وسایل و اثاثیه


همه زیر برگستوان اندرون ... نبدشان جز از چشم ز آهن برون

از اسب‌ها و سوارهایشان فقط چشم‌هایشان معلوم بود و بقیه بدنشان را با زره جنگی پوشانده بودند.

  • برگستوان: پوشش اسب‌ها و سوارهایشان در جنگ


سراپردهٔ شاه بیرون زدند ... ز تمیشه لشکر بهامون زدند

این لشکر از تمیشه (پایتخت فریدون) خارج شدند و به سمت دشت حرکت کردند.

  • تمیشه: پایتخت پادشاهی فریدون (در این شعر هرجا از بیشه و نارون صحبت شده هم به همین معنی است)


سپهدار چون قارن کینه‌دار ... سواران جنگی چو سیصدهزار

همه نامداران جوشن‌وران ... برفتند با گرزهای گران

قارن سرکرده‌ی سپاه بود و سیصد هزار سوار جنگی داشت. همه‌شان لباس جنگی به تن داشتند و ادوات جنگی‌شان هم کامل بود.


دلیران یکایک چو شیر ژیان ... همه بسته بر کین ایرج میان

همه‌ی سپاه مثل شیر دلیر بودند و همه‌شان می‌خواستند انتقام ایرج را بگیرند.


به پیش اندرون کاویانی درفش ... به چنگ اندرون تیغهای بنفش

درفش کاویانی (همان که در داستان کاوه‌ی آهنگر بود)، در پیش سپاه به حرکت درآمد و همه‌ی سپاه شمشیر در دست داشتند.


منوچهر با قارن پیلتن ... برون آمد از بیشهٔ نارون

بیامد به پیش سپه برگذشت ... بیاراست لشکر بران پهن‌دشت

منوچهر همراه با قارن از پایتخت خارج شد و در پیش سپاه به حرکت درآمد.


چپ لشکرش را بگرشاسپ داد ... ابر میمنه سام یل با قباد

سمت چپ لشکر را گرشاسپ هدایت می‌کرد و سمت راست را سام و قباد.

  • میمنه: سمت راست لشکر


رده بر کشیده ز هر سو سپاه ... منوچهر با سرو در قلب‌گاه

همی تافت چون مه میان گروه ... نبود ایچ پیدا ز افراز کوه

منوچهر با سرو (مشاور پادشاه) در قلب سپاه حرکت می‌کردند. از حرکتشان گردوخاک زیادی به هوا بلند شد و طوری شده بود که هیچ‌کس نمی‌توانست حرکت سپاه را در این فضا ببیند.

  • تافتن: تابیدن - درخشیدن
  • قلب‌گاه: قلبِ سپاه، وسط سپاه


سپه کش چو قارن مبارز چو سام ... سپه برکشیده حسام از نیام

طلایه به پیش اندرون چون قباد ... کمین ور چو گرد تلیمان نژاد

پیش‌داران سپاه ایران، افرادی مثل قارن بودند، مبارزها مثل سام و طلایه‌دارها مثل قباد و کمین‌کنندگان مثل تلیمان

  • سپه کش: سر لشکر - سردار سپاه
  • برکشیده: در اینجا به معنای بیرون کشیده
  • حسام: شمشیر
  • نیام:غلاف
  • طلایه: پیش قراول سپاه - پیشرو سپاه
  • گرد: پهلوان
از میان اسم‌های بالا، همه را در دو شعر قبلی معرفی کردیم. فقط تلیمان می‌ماند. او یکی از شاهزادگان و پهلوانان زمان فریدون است.


یکی لشکر آراسته چون عروس ... به شیران جنگی و آوای کوس

لشکر منوچهر مانند عروسی زیبا، آراسته به شیر های جنگجو و صدای طبل بود.

(ممنون از سپیده شهبازخانی عزیز که معنی بیت رو برام کامنت کردن)

به تور و به سلم آگهی تاختند ... که ایرانیان جنگ را ساختند

ز بیشه بهامون کشیدند صف ... ز خون جگر بر لب آورده کف

تور و سلم با خبر شدند که سپاه ایرانیان به حرکت درآمده و آماده‌ی جنگ هستند. آن‌ها هم لشکرشان را آماده کردند و با ترس به راه افتادند.


دو خونی همان با سپاهی گران ... برفتند آگنده از کین سران

کشیدند لشکر به دشت نبرد ... الانان دژ را پس پشت کرد

پس دو برادر هم با سپاه بزرگ و با دلی پر از کینه، از شهر خارج شدند و به سمت دشت نبرد راهی شدند.

  • الانان - آلانان: نام قدیم محلی در قفقاز
  • پس پشت کردن: پشت سر گذاشتن


یکایک طلایه بیامد قباد ... چو تور آگهی یافت آمد چو باد

قبادِ طلایه‌دار پیش آمد و تور هم وقتی باخبر شد، سریع به سمت قباد رفت.


بدو گفت نزد منوچهر شو ... بگویش که ای بی‌پدر شاه نو

اگر دختر آمد ز ایرج نژاد ... ترا تیغ و کوپال و جوشن که داد

به قباد گفت: برو پیش منوچهر و به او بگو ای بی‌پدری که به پادشاهی رسیده‌ای، تو زاده‌ی دختر ایرج هستی و خون کیانی در رگ‌هایت نیست. چه کسی به تو این سپاه را داده؟ که تو لیاقتش را نداری.

در بینش پهلوانی، دودمان و تبار ارزش بسیار زیادی دارد. یک پهلوان - هرچقدر هم که دلیر و قوی باشد - اگر از خاندان والایی نباشد و پدری نامور نداشته باشد، خوار و سرافکنده است.
به همین دلیل است که تور در اینجا، این حرف را به منوچهر می‌زند و او را بی‌پدر می‌خواند. چون منوچهر از سمتِ پدری هیچ ارتباطی به فریدون ندارد.

در بخش‌های زیادی از شاهنامه هم می‌خوانیم که وقتی پهلوان به بلوغ می‌رسد، تبار خود را از مادر می‌پرسد. همان‌طور که فریدون از فرانک پرسید و سهراب از مادرش خواهد پرسید.



بدو گفت آری گزارم پیام ... بدین سان که گفتی و بردی تو نام

قباد به او گفت که پیامت را کامل منتقل می‌کنم ...


ولیکن گر اندیشه گردد دراز ... خرد با دل تو نشیند براز

بدانی که کاریت هولست پیش ... بترسی ازین خام گفتار خویش

ولی اگر درست فکر کنی و با عقلت تصمیم بگیری، می‌فهمی که این کارت اشتباه است و نباید همچین سخنان خامی بگویید.

  • اندیشه‌ی دراز: عمیق


اگر بر شما دام و دد روز و شب ... همی گریدی نیستی بس عجب

اگر حیوانات اهلی و وحشی شبانه‌روز به حالتان گریه کنند، جای تعجب ندارد.


که از بیشهٔ نارون تا بچین ... سواران جنگند و مردان کین

درفشیدن تیغهای بنفش ... چو بینید باکاویانی درفش

بدرد دل و مغزتان از نهیب ... بلندی ندانید باز از نشیب

که در روبه‌روی شما یک سپاه قرار دارد؛ آنقدر بزرگ که تا چین کشیده شده. همه‌شان مردان جنگی و کینه‌جو هستند. شمشیرهای برنده دارد و درفش کاویان. باید بترسید و طوری فرار کنید که هیچی جلودارتان نباشد.


قباد آمد آنگه به نزدیک شاه ... بگفت آنچه بشنید ازان رزم خواه

بعدش نزد منوچهر آمد و حرف‌هایی که شنیده بود را تکرار کرد.


منوچهر خندید و گفت آنگهی ... که چونین نگوید مگر ابلهی

منوچهر بعد از شنیدن حرف‌ها خندید و گفت این سخنان فقط از یک ابله ساخته است.


سپاس از جهاندار هر دو جهان ... شناسندهٔ آشکار و نهان

که داند که ایرج نیای منست ... فریدون فرخ گوای منست

خداوند بزرگ را سپاس می‌گویم که او بهترین شاهد است که ایرج پدربزرگ من است و فریدون به این گواهی می‌دهد و شاهد است.


کنون گر بجنگ اندر آریم سر ... شود آشکارا نژاد و گهر

حالا وقتی با هم بجنگیم، مشخص می‌شود که چه کسی اصیل و شایسته است.


به زور خداوند خورشید و ماه ... که چندان نمانم ورا دستگاه

که بر هم زند چشم زیر و زبر ... بریده به لشکر نمایمش سر

با یاری خداوند به او مجال پلک زدن هم نمی‌دهم و سرش را از تنش جدا می‌کنم و به لشکرش نشان می‌دهم.


بفرمود تا خوان بیاراستند ... نشستنگه رود و می‌خواستند

بعد هم دستور داد سفره آماده کنند و جشن بگیرند.

  • رود: نوعی ساز


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (تاخت کردن منوچهر بر سپاه تور (بخش اول))، اینجا کلیک کنید.
جنگ منوچهر و سلم و تورگرفتن انتقام ایرجشاهنامهشاهنامه فردوسیشاهنامه خوانی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید