سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مراجعه به بخش قبلی شاهنامه (گفتار اندر ستایش خرد)، اینجا کلیک کنید.
فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه از سایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده.
از آغازْ باید که دانی درست ... سرِ مایهٔ گوهرانْ از نخست
که یزدانْ ز ناچیز، چیز آفرید ... بدان، تا توانایی آرد پدید
سرمایهٔ گوهرانْ این چهار ... بر آورده بیرنج و بیروزگار
یکی آتشی بَر شده تابناک ... میان، آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمید ... ز گرمیشْ پس خشکی آمد پدید
و زان پس ز آرام، سردی نُمود ... ز سردی همان باز تَرّی فُزود
چو این چار گوهر به جایْ آمدند ... ز بهر سِپَنْجی سَرای آمدند
گُهرها یک اندر دِگر ساخته ... ز هر گونه گردن برافراخته
پدید آمد این گنبد تیزرو ... شگفتی نمایندهٔ نو به نو
اَبَر ده و دو، هفت شد کدخدای ... گرفتند هر یک سزاوارْ جای
درِ بخشش و دادنْ آمد پدید ... ببخشید دانا چنان چون سزید
فلکها یک اندر دگر بسته شد ... بجنبید، چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ ... زمین شد به کردارْ روشن چراغ
ببالید کوه، آبها بر دمید ... سر رُستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نَبُد جایگاه ... یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره بر او بر شگفتی نُمود ... به خاک اندرونْ روشنایی فُزود
همی بر شد آتش، فرود آمد آب ... همی گشت گردِ زمین آفتاب
گیا رُست، با چند گونه درخت ... به زیر اندر آمد سرانْشان ز بخت
ببالد ندارد جز این نیرویی ... نپوید چو پیوندگان هر سویی
و زان پس، چو جنبنده آمد پدید ... همه رُستنی زیر خویش آورید
خور و خواب و آرام جوید همی ... و زان زندگی، کام جوید همی
نه گویا زبان و نه جویا خرد ... ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نداند بد و نیکِ فرجام کار ... نخواهد از او بندگی کردگار
چو دانا توانا بُد و دادگر ... از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر
چنین است فرجام کارِ جهان ... نداند کسی آشکار و نهان
از آغازْ باید که دانی درست ... سرِ مایهٔ گوهرانْ از نخست
بهتر است که در شروع ماجرا، منشا و مرجع تمام چیزهایی که خدا آفریده را بشناسی (منظور 4 عنصر اصلی)
که یزدانْ ز ناچیز، چیز آفرید ... بدان، تا توانایی آرد پدید
خداوند، از هیچ شروع به آفرینش کرد تا بدین گونه توانایی خویش را آشکار کند.
سرمایهٔ گوهرانْ این چهار ... بر آورده بیرنج و بیروزگار
خداوند چهار عنصر اصلی (آب، خاک، آتش و باد) را که سرمنشا همه چیز هستند، بدون هیچ زحمتی، سریع آفرید.
یکی آتشی بَر شده تابناک ... میان، آب و باد از بر تیره خاک
هدف این بیت، بیان عناصر اصلی است. فردوسی میگوید خداوند خاک را در فرود پدید آورد؛ آتش را برفراز و دو عنصر دیگر را (آب و باد) در میانه پدید آمدند.
نخستین که آتش به جنبش دمید ... ز گرمیشْ پس خشکی آمد پدید
اول آتش پدید آمد و از گرمای اولین آتش، خشکی پدید آمد.
و زان پس ز آرام، سردی نُمود ... ز سردی همان باز تَرّی فُزود
و بعد، گرما کمکم از بین رفت و سرما آمد. این سرما، باعث شد تا آب، دوباره پیدا شود
(خیلیها میگویند این ابیات، بیانگر تئوری بیگبنگ و عصر یخبندان هستند)
چو این چار گوهر به جایْ آمدند ... ز بهر سِپَنْجی سَرای آمدند
وقتی این 4 عنصر اصلی خلقت، با هم ترکیب شدند، جهان هستی شکل گرفت.
گُهرها یک اندر دِگر ساخته ... ز هر گونه گردن برافراخته
این عناصر با هم ترکیب شدند و ریختها و نمودهای گوناگونی را پدید آوردند.
پدید آمد این گنبد تیزرو ... شگفتی نمایندهٔ نو به نو
اینگونه بود که آسمان شکل گرفت. همان آسمانی که مدام شگفتیهای غیرمنتظره و جدیدی به وجود میآورد.
اَبَر ده و دو، هفت شد کدخدای ... گرفتند هر یک سزاوارْ جای
بعد از پدیدار شدن آسمان، دوازده برج در آن پدیدار شدند. و خداوند آسمان را در این دوازده برج تقسیم کرد. بعد هفت اختر بر 12 برج سروری یافتند و هر کدام در جای خودشات قرار گرفتند. (این تعبیر از کتاب استاد کزازی نقل شد)
درِ بخشش و دادنْ آمد پدید ... ببخشید دانا، چنان چون سزید
بعد، خداوند همانطور که شایستهاش بود، شروع به بخشش کرد.
فلکها یک اندر دگر بسته شد ... بجنبید، چون کار پیوسته شد
هفت آسمان به صورت تو در تو (یکی درون دیگری) آفریده و به هم پیوسته شدند. و چون کار آفرینش به سرانجام رسید، به حرکت در آمدند و شروع به کار و گردش کردند.
فردوسی از یک باور باستانی صحبت میکند که بر اساس آن، آسمانها در حرکت اند و سیارهها و ستارهها ثابت هستند.
چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ ... زمین شد به کردارْ روشن چراغ
با پدید آمدن اسمانها و حرکت آنها، پدیدههای دیگر دنیا مانند دریا و کوه و دشت و راغ پدید آمدند. و زمین، به دلیل فروش و روشنیاش، مثل یک چراغ تابان شد.
ببالید کوه، آبها بر دمید ... سر رُستنی سوی بالا کشید
کوه به وجود آمد و آب از دل زمین جوشید و گیاهان شروع به رشد کردند سر به سوی آسمان نهادند.
(تمامی بخشهای آفرینش - به ترتیب پیداش آب، گیاه، جانوران و انسانها - در این بخش و بخش بعدی شاهنامه قید شدهاند. و این نشاندهنده علم بالای فردوسی است)
زمین را بلندی نَبُد جایگاه ... یکی مرکزی تیره بود و سیاه
زمین (قبل از خورشید) تیره و سیاه بود و ارزشی نداشت.
ستاره بر او بر شگفتی نُمود ... به خاک اندرونْ روشنایی فُزود
تا اینکه خورشید بر زمین تابید. نور خورشید، روی خاک افتاد و آن را روشن کرد. به همین دلیل شگفتی آفریده شد.
همی بر شد آتش، فرود آمد آب ... همی گشت گردِ زمین آفتاب
آتش روشن شد، ابر شکل گرفت و باران بارید و آفتاب بر گرد زمین میگذشت.
(فکر میکنم منظور از آتش، صاعقه و رعدوبرق باشد که بعد از آن، باران میبارد)
گیا رُست، با چند گونه درخت ... به زیر اندر آمد سرانْشان ز بخت
دانههایی که که خوششانس بودند، سرشان را از زیر خاک بیرون آوردند و رشد کردند و به گیاهان و درختان تبدیل شدند. برای آنها چنان رقم خورده بود که برای خوراک جانوران باشند و به نیت تسلط آنها آفریده شدند.
ببالد ندارد جز این نیرویی ... نپوید چو پیوندگان هر سویی
گیاه فقط رشد میکند و جز این نیرویی ندارد و نمیتواند مقا جانوران به هر سویی برود و حرکت کند.
و زان پس، چو جنبنده آمد پدید ... همه رُستنی زیر خویش آورید
و بعد از آن بود که جنبدهها (حیوانات) پدید آمدند و گیاهان را در اختیار گرفتند (منظور این است که حیوانات، از گیاهان تغذیه میکردند).
خور و خواب و آرام جوید همی ... و زان زندگی، کام جوید همی
تمام چیزی که این حیوانات از زندگی میخواستند، این بود که بخورند و بخوابند و در آسایش باشند.
نه گویا زبان و نه جویا خرد ... ز خاک و ز خاشاک تن پرورد
نه زبان صحبت داشتند و نه به دنبال عقل بودند. فقط از خاک و گیاهان استفاده میکردند تا ادامه حیات داشته باشند.
نداند بد و نیکِ فرجام کار ... نخواهد از او بندگی کردگار
آنها به فکر خوبی و بدی عاقبت کارشان نبودند. خدا هم از آنها انتظار بندگی نداشت.
چو دانا توانا بُد و دادگر ... از ایرا نکرد ایچ پنهان هنر
خداوند توانا و عادل، هیچ هنری را دریغ نکرد و هرچه هنر داشت در آفرینش به نمایش گذاشت.
چنین است فرجام کارِ جهان ... نداند کسی آشکار و نهان
و پایان کار جهان، اینگونه است. کسی آشکار و نهانِ آن را نمیداند.
برای مشاهده بخش بعدی (گفتار اندر آفرینش مردم)، اینجا کلیک کنید.