اولین نوشتم تو ویرگول رو میخوام از خانوادم بنویسم که تو کل 30 سال گذشته مهترین عنصر زندگی من بودند.افتخار میکنم بهشون به خاطر اینکه با وجود اونا من تا مدتها درک نمیکردم،چرا یکسری از خانم ها برای حقوق برابر و عادلانه نبودن وضعیت و برابریشون با آقایون جنگیدن و میجنگند.
از موقعی که خودم میشناسم تا امروز یکبار نشنیدم که یکی از افراد خانوادهام بگه چون تو دختری اجازه نداری و یا چون تو دختری نمیتونی انجامش بدی.
انقدر با من و برادرم مساوی برخورد کردند که من تا ده سال پیش نمیدونستم آدمهایی هستند که احساس میکنند یکی چون زنه نمیتونه، اجازه نداره، حق کمتری داره و ... .
من انقدر خودم رو به عنوان یک انسان، دقیقا برابر با هر انسان دیگهای در جهان میدیم که حتی یکبار هم فکر نکردم که جنسیتم باعث پیشرفت یا پسرفتم شده یا میشه.
اولین داستانی هم که یادمه، 4-5 سالم بود که یکی از پسرهای فامیل اذیتم کرد منم دوییدم طرف بابام که فلانی اذیتم کرد، بابام خیلی ریلکس گفت برو سعی کن حقتو بگیری اگر نتوستی بیا من اینجام کمکت میکنم.
از اون موقع تا الان به خاطر دلگرمی حمایت پدرم و اعتماد به نفسی که از بچگی به من داد نشده که بخوام از کسی حقمو بگیرم یا کاری بخوام انجام بدم که نتونسته باشم.
در نهایت خواستم بگم اولین بار راجع به این موضوع حرف میزنم، نوشتن که دیگر هیچ :)