ویرگول
ورودثبت نام
سارا خباز
سارا خباز
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

بهاری در آینه


تا گردن خم می شوم توی روشویی
وآب ِ سرد، سنکوب می کنم
باید داروهایم را کم کنم، گیج می شوم از ساعتی و نیم ساعتی یک قرص
قرص هایم را که نمی خورم محروم می شوم از استنشاق ِ هوای محوطه
محروم می شوم از هم آغوشی با درخت
از عشق بازی با بوته ی رُز ِ ته باغ
به تکه های آیینه باقی مانده روی دیوار نگاه می کنم، همان هایی که صبح یادشان رفت بِبَرَندشان
یک دست لباس ِ آبی روشن آویزان شده به یک مُشت استخوان با موهایی پریشان و کم، چه شباهتی دارند ته مانده نگاهشان به من
لِخ لِخ کنان با دمپایی های سفید ِ کهنه
استخوان های باقی مانده از خودم را می کِشانم توی راهرو
یک نگاه به چپ، یک نگاه به راست، چراغ ِ عابر سبز، رد می شوم به سوی پذیرش
پرستار ِ شیفت ِ شب است، همان که از شوهرش طلاق گرفته
اعصاب ندارد هیچوقت، مخصوصا برای من
زیر چشمی می پاید، برگرد به اتاقت الان می آورم _ پرستار شیفت شب_
داروهایم را می گوید، بی هوا لبخند می زنم
برمی گردم توی اتاق، در را می بندم
و آویزان به میله های پنجره به گرده افشانی درختان نگاه می کنم
سریع و بدون ِ درد
می کِشَم تمام ِ هوای تازه بهار را توی ریه هایم و نگه میدارم
اجازه می دهم قشنگ جذب ِ تک تک ِ سلول هایم شود، و یاد ِ بهار می اُفتم
هم اتاقی ام ،یاد ِ گریه های بهاری اش در کل ِ شب و بُهت زدگی های روزانه اش بعد از صرف ِ صبحانه
یک روز در همین بُهت زدگی هایش بود که رفت
سرکشید جام ِ مرگ را
خیلی یکهو، بدون ِ توضیح
دیوانه بودم، و از وقت ِ رفتن ِ بهار
دیوانه تر شدم، قرص هایم هم بیشتر
بُهت زدگی هایش درست به آیینه گوشه ی اتاق بود، امروز خُردَش کردم
چشمان ِ بهار گیر کرده بود در آن ، آزادش کردم
باران می گیرد، جنونم بالا می زند و ساعت ِ 4 صبح با صدای بلند می خوانم
"ببار بارون/ من اینجا گیج و داغونم/ ببار بارون/دل ِ بی طاقتم خونه..."
اگر بهار بود گریه می کرد و من می خندیدم به دیوانگی اش
خودم هم نمی دانم، فردا مرخص می شوم و من عادت کرده ام به دیوار و پنجره های بسته
بلند بلند ادامه می دهم،که صدایم برسد به خانه ی رئیس ِ تیمارستان
و پزشک اَم را بی خواب کند، کاغذ ِ مرخصی ام را پاره کند و
بیاندازد سطل ِ آشغال ِ آبی بخش
من به بودن در کنار ِ عصبانیت های پرستار ِ شیفت ِ شب عادت کرده ام
و به جیغ های سر ِ صبح ِ ملیحه خُله ی اتاق ِ312
و دلم تنگ می شود برای خودکشی های یک روز در میان ِ اتاق ِ کنار ِ پذیرش
بلند بلند و هم صدا با ضربه های باران
"ببار بارون/ که اینجا شکل ِ زندونه/ ببار بارون/ دل ِ بی طاقتم خونه
ببار بارون/ یکی عشقش رو گم کرده/ببار بارون/ قراره گریه برگرده.........
اون و یادم میاری تو/ باید بازم بباری تو/ببار بارون تو با آواز من و یاد ِ چشاش بنداز
ببار بارون/من اینجا گیج و داغونم
ببار بارون/ که بی عشقش نمی تونم....

بهارمتنادبیاتحال روحی
شیرینی پزِ تبلیغات چی....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید