ویرگول
ورودثبت نام
#ساحل
#ساحل
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

حضرت پــدر

حضرت  یــار
حضرت یــار

پدر
✍🏻پدر کوه غم ولبهای خندان
کجا دیدی کند غم را نمایان
پدر دریا پدر موج خروشان
پدر سدیست برای یاوه گویان
پدر حامی، پدر حافظ، پدر، جان
پدر باشدچونان کوهی پا برجا
از آسمان آبی چه خبر؟ بابا جانم
مرا ببخش عزیزم قدر ندانستم
آغوش گرمت امن ترین مکان دنیا بود یکبار ﻧﭙﺮﺳﯿﺪﻡ :
ﺑﺎﺑﺎی خوبم ﺗﻮ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟
یک بار نشد پای درد دلت بنشینم، مرا ببخش،
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میداد، بوی خوش زندگی، بوی عشق
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت.
که در پس هاله ای از اشک به من لبخند میزدی
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را خرد می کرد
و قسم بر غربتت،، که هیچ گلایه ای نکردی،
وقتی بهشت برای توصیف محبتت خجل و شرمسار است تورا باید همانند خداوند، پرستش کرد، تو خود خدایی،، بعد خالق، هستی،
تو قهرمان و امید در زندگی من بودی
هیچ مدالی بر گردنت نبود
هیچکس از قهرمانی ات هم با خبر نبود
قهرمانی که هیچوقت خسته نشدی
قهرمانی که صبورانه و با عشق جوانی،و آرزوهایت را باختی تا من برنده شوم
بزرگترین قهرمان زندگی من
قهرمانی که بودنت روز و ماه و سال نمی شناخت و دلخوش بودم سر مست از باده ی ناب عشق،
در سخت ترین روزهای زندگی کنار من و خانواده ات ماندی و هرگز پشتمان را خالی نکردی اگر تمام دنیا بر علیه من باشند ایمان دارم که تو کنارم می مانی
تو عزیزترین فرد زندگی من بودی
آنکه آرزوهایش شده بود آرزوهای من.
فکر و خیال و
زندگی اش شده بود زندگی من..
تمام اتفاق های خوب جهان را برای من می خواستی برای خانواده ات حتی از کوچکترین خواهش دل خودت گذشتی عزیز جانم
قهرمانی بودی که شکست فرزندانت تو را شکسته تر می کرد پیر و فرسوده و موفقیت هایمان، خستگی زندگی را از تنت بیرون می آورد...
پدرم یک قهرمان بود قهرمانی که در روی هیچ سکویی دستش را مربی زندگی بالا نبرد بهشت زیر پای تو دلبری میکند


یاد پدر
یاد پدر


صداے تو
عطرے عجیب دارد
بوے عشق مے دهد در عصر تابستان
خیال مرا گیج مے کند، چون پروانه اے در باد، بلند
صدایم کن
بگذار شهر را عطر تو بگیرد و نام من، را مردم از زبان تو بشنوند
بگذار بوے عشق عصر تابستان شهر را تسخیر کنند
و خیالت در شهر چون پروانه هاے معلق در باد گیج بزند
صدایم کن
عطر صداے تو به من بال مے دهد#ساحل




شاعرانهحضرت پ دردلنوشتهشاعران جوانمن قلمم
همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید