از تو می نویسم
از تویی که وقتی صدایت را می شنوم
گویی هزاران بلبل غزلخوان
در دشت و سرای دلتنگی ام
نغمه شور و مستی سر می دهند ...
از تویی که در پژواک صدای مهربانت
دلم همچون پرستویی مهاجر
کوچ می کند از سرزمین تنهایی و دلواپسی
و غرق در رویای با تو بودن
در پس آن لبخند شورانگیز
سرخ می شود گونه ی آلاله های دشت دوست داشتنت....
خلسه چشمانت مرا می برد به آغوش
تبدار خواستنت
و مدهوش در شاعرانگیِ با تو بودن
زیباترین ملودی عاشقانه با سرانگشتان احساسم
نواخته می شود بر پیکره ی قلبت
و من نفس نفس جان می گیرم در هوای بابونه های خوشبوی احساس تو باتو نفس میکشم ترا زندگی میکنم،،