امسال صدای پای بهارآهسته آهسته
می آید، گویا او هم از چشمان دخترک
گل فروش، خجالت میکشد،
اسفند چمدان به دست آخرین روز های باقیمانده را نظاره میکند
صدای پای بهار بندرت.از کوچه های
شهر بلند میشود، درآمیختن بهار قرآن
با بهار طبیعت را باید به فال نیک
گرفت،و امیدوار بود،به آمدن روزهای
بهتر
امید» سر پا بودن و ماندن است در تورمی که سایه ی شومش را بختک وار بر سر مردم افکنده،
امید» خواهش دخترکیست وسط
پیاده رو که دامن مادرش را محکم گرفته ، با خواهش و لوس کردن
قهر و گریه تقاضای ماهی قرمز می کند
او که معنی نداشتن را نمیفهمد
امید » شوق و اشتیاق زوجیست
که در شلوغ ترین بازار شهر به دنبال
لباس و تدارک وسایل مورد
نظرشان مغازه ها را می گردند.
امید » حال خوشِ آن مرد
دستفروشی ست که می تواند چند روزی بی دغدغه ي دیگران بساطش را پهن کند.
امید » قول پدری ست به دخترکش
قرار هست که مرا اداره پاداش آخر
سال بدهد غم مخور بازار شب عید
اگر مناسب باشد لباس عیدتان را
میشود فراهم کرد، و دخترش فقط
تلخندی زد و هیچی نگفت،
امید»لحظه های یک بیمارسرطانی ست که امیدوار است با آمدن بهار؛ شفا یافته و موهایش بزرگ و پر پشت شود،،.
امید » غـر غـر و اعتراض دخترکی ست که به اجبار مادرش به او در نظافت منزل کمک کند و دستی به سر و روی اتاق ها بکشد
امید »شک و تردید دانشجویی ست
که کلاس هایش ازچه تاریخی تعطیل
میشود،،
امید » حس هم بازی گربه های روی بام و غذا دادن به آنها ست
امید» عطر خوش گندم هایست
که کم کم باید جوانه بزنند و سبز شوند...
امید » عطر خوش
دوست داشتن های بدون ریاست
لبخندی از سر مهربانی دیدارهایی
از بزرگان فامیل، دوست،، همسایه،،
که اگر در ایام عید هم انجام نشود میرود که به تاریخ بپیوندد
امید» بوی عیدی دادن های قدیم بوی کاغذ رنگی، ماهی قرمز سفره ی هفت سین قران و،، در آخر امید بـقای
زنده ماندن و زندگانیست،،،،،
#صدیقه_جـُر.