#ساحل
#ساحل
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

عاشق، زار


خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم
شوم از دست تو راحت و دلی شاد کنم،،،،
  بنشستی بر اغیار  و  زدی طعنه به من،،
بشکند  پیر  فلک  دست نمک خورده ی من،،،،
نشدی سایه ای  برسر نشدی محرم راز،،، بگو ای شاخه ی خشکیده، چه باشد هدفت،،
به تمسخر زده ای طعنه به قلب و دل من
من چه گویم به تو این بوده مرام و هنرت
خسته و زار و پریشان،،،ز جفایت ای یار
تو بیا بر من، دلخسته، محبت بنما
قدمی  سوی منِ عاشق زارت بردار
که تا سرمه  کشم گرد  و  غبار قدمت
نظری کن سوی این عاشق و دلخسته ی خویش
تا  شود  شاد و غزل خوان،،،به یـُمـن نـفست #آذریان

عاشقانهعاظقیشاعرانهمحبوب منغزل
همین که چمدانت را برمیداری همه میپرسند میخواهی کجا بروی؟ اماوقتی یک عمر تنهایی هیچکس ازتو نمیپرسد کجایی!، انگار همین چمدان لعنتی تمام ترس مردم از سفر است هیچکس از تنهایی تو نمی ترسد!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید