خواستم تا که دل از بند تو آزاد کنم
شوم از دست تو راحت و دلی شاد کنم،،،،
بنشستی بر اغیار و زدی طعنه به من،،
بشکند پیر فلک دست نمک خورده ی من،،،،
نشدی سایه ای برسر نشدی محرم راز،،، بگو ای شاخه ی خشکیده، چه باشد هدفت،،
به تمسخر زده ای طعنه به قلب و دل من
من چه گویم به تو این بوده مرام و هنرت
خسته و زار و پریشان،،،ز جفایت ای یار
تو بیا بر من، دلخسته، محبت بنما
قدمی سوی منِ عاشق زارت بردار
که تا سرمه کشم گرد و غبار قدمت
نظری کن سوی این عاشق و دلخسته ی خویش
تا شود شاد و غزل خوان،،،به یـُمـن نـفست #آذریان