همسفر خیالم شده ای
در برهوتی از خیالات درهم
بغضی سمج پنجه می افکند بر گلویم،، و ناگهان آسمان چشمانم بارانی میشود ،
همانند ابرهای موسمی وباران زای بهاری که خیال بند آمدن ندارد،
چگونه رفتنت راباور کنم،؟چگونه؟؟
چه تشابه عجیبی است میان من و میان سالی،،، او موهایم راسفید کرد و من چشمانم به انتظارت سفید شد،،