وقتی قدم هایم را درون سال جدید گزاشتم ، برخلاف تمام تصوراتم خندیدم. خبری از بی هدفی ها، سردرگمی ها و ترسها نبود .درواقع انگار دیگر 16 ساله ی چندروز پیش نیستم . دنیایم رنگیه رنگی است و هدف هایم مشخص ترین رنگ دنیاست. حس میکنم بزرگ شدم. آنقدر بزرگ که به تابستان و پاییز و زمستان پیش رویم لبخندی بزرگ میزنم. هراس زیادی داشتم که در سال 99 ، زندگی نکردم، اما من در واقع خودم زندگی هستم . یک زندگی نفس میکشد ، درمن ! این خارق العاده ترین دنیایی است که میتوانم در بهار امسال حس کنم.
قاعدتا این حرف هرسال همین موقعها در گوشم زمزمه میشود ولی سالی که نکوست از سال قبلش پیداست.با وجود ترس از نرسیدن به هدف ها، لذت نبردنهاو درواقع انسان نبودن تنها یک خبر کافی بود تا تمام امسالم را پررنگ کند و تلاشم را هزاران برابر: «دعوت به اردوی تیم ملی». همین یک جمله کافی بود تا به استاد تختی نزدیک شوم . همین یک جمله کافی بود تا به هدف های بعدیم لبخند بزنم و بگویم سال 1400 اندکیش متعلق به من است . هنوز که هنوزه وقتی این خاطره را در ذهنم باز میکنم قلبم انگار تمام شکستگی هایش را از بین میبرد و میخندد. (حس میکنم قلبم دهن دارد و از شدت خوشحالی و خنده دهانش تا انتها باز است )
زندگی یک معجزه است. معجزه ای به اسم انسان . به اسم من ،تو و ما .آرزوهایم تک تک ،در مسیر بین متولد شدنم و مرگم درحال تحقق است . در زمانی که حسرت و اندوه در دلم پینه میبندد ناگهان برآورده میشود.99 خیلی از آرزوهای ناممکنم را ممکن کرد و به من یادآور شد که «خداوند بر هرچیزی تواناست».
امسالم دوباره به خودم میگویم: زندگی کن!سالی که گذشت سخت بود .سخت تر از هر سالی ، اما تو الان اینجایی و میخندی و اهمیتی ندارد که دنیا به تو اجازه نمیدهد انقلاب کنی! تو برای رویاهایت انقلاب کن نه دنیا!
این بوی بهار است
باد زمستان را با خود میبرد
وگلبرگ ها را روی زمین میرقصاند
این بوی بهار است
لباس نو درون کمد منتظر است
این همان بوی تازگی است
بویی که با هرسال آمدنش
قلبمان پذیرای آن است
سیده سدنا موسوی