داستان از بهار 84 شروع شد .میگفتند شهر در تاریکی غرق شده بود، و صدای ماشین ها خیابان را خفه کرده بود. صدای جیرجیرک ها از درون درخت ها به صدا در آمده بود و انتظار خانواده چهار نفره کوچکی برای دیدار فرزندشان ، امید همان شب تاریک بود . و من، آغاز شدم. آغازی که شیرین ترین اتفاقش تو بودی. وحالا من ، کوچک ترین عضو این خانواده بودم. آن موقع با وجود لذتهای نوجوانی ات من را هم در گوشهای از آن سال ها سهیم کردی. چندساله که بودم تازه متوجه شدم چقدر دنیا برای تو رنگی است. هرگز دنیا را کوچک نمیدیدی. تجربه های کوچک و بزرگ تو بهراستی برای من، تورا شیرین تر میکرد. مدتی در نوجوانی ات غرق در کتاب های استاد شریعتی بودی و کلمات قلمبه سلمبه میگفتی و مدتی بعد غرق در مسابقات المپیاد ریاضی و زمانی دیگر سرت با جواهرات و بدلیجات گرم بود. اما سفر همیشه پایه ثابت تمام تجربیات زندگیت بود. من آنقدر در تو روشنی دیده بودم که حتی حاضر نبودم تورا ساعتی تنها بگذارم که با دوستانت وقت بگذرانی . طوری که همراه تو می آمدم و آنقدر سکوت میکردم تا تو دوباره بخواهی من همراه تو باشم.
اما... داستان از هفت سالگی من تغییر کرد
تو دانشگاه قبول شدی . تصمیم بزرگی بود چون پایتخت آنقدر دور بود که هرچقدر هم هرشب از تو نقاشی میکشیدم نمی توانستم با انها به تو برسم . تو رویای بزرگی داشتی . رویای "زندگی" داشتی . پس آن را دنبال کردی .
وقتی وارد جمعیتی شدی که به کمک کودکان کار میپرداخت، فهمیدم تو آنقدر مهربانی که حد و اندازه ندارد .همان زمان اندکی که پیشمان بودی هم صرف کمک به کودکانی میکردی که مثل من ، تورا نداشتند و من خوشحال بودم که آنها تورا میبینند و مثل من از وجود تو تا به ابد خوشحال میشوند . مگر میشود تورا داشت و ناراحت بود . تو پر انرژی ، ریسک پذیر، مهربان، خوشرو و تمام صفات انسانی هستی .
حالا من 16 سالهام و تو همچنان در حال کشف "زندگی " هستی . از مهندس بودنت به یک طبیعت گرد پر افتخار تبدیل شدی و از سفرهای پی در پی و طبیعت پاک و زمین صحبت میکنی. و من در دوره ای هستم که تو وقتی بودی ، من به دنیا آمدم. و میفهمم چقدر صبور بودی که من را قبول کردی که خواهر تو باشم .
وقتی دفتر خاطرات نوجوانی خاک خورده ات را از کتابخانه پیدا کردم و درون آن سرک کشیدم ، تمام "چرا"هایی که درون ذهنم شعله گرفته اند را پیدا کردم . تو ، منِ الان بودی و این همان چیزی بود که میخواستم اینکه مثل تو زندگی را زندگی کنم و خودم را در این دنیای بیرحم ، رنگی و بعد رنگ را پراکنده کنم.
شروع دفترت از شهرتت در آینده صحبت کردی .اینکه زمانی که فردی موفق شدی خاطراتت درسی برای انسان ها شود . تو تمام مدت دنیایت را با همه تقسیم کردی .
مهم نیست موفقیت و شهرت چه معنایی داشته باشد . زندگی همه ما موفقیت بزرگی است که نتیجه هم در پی دارد، چه در بیداری و چه در خواب ابدی .
پس با تمام وجودم فریاد میزنم و خواهم زد تو چه کسی هستی .تو بالاترین مقام را داری .یک انسانی
زندگی ثبت دیدن ها، لمس ها و رفتن هاست . و تو محبوب پرحاشیهی من ، ممنون که همچنان مثل یک مسئله سخت برایم باقی میمانی و میزاری هر لحظه چیزی از تو در ذهنم ثبت کنم.
نقلی از خود محبوب پرحاشیهام: بعضی چیزا آرزوِ، آروزی دست نیافتنی
در آخرین صحبت ها به سخن از نادر ابراهیمی عزیز
قلب؟
راستش نمی دانم چیست؟
اما....
این را میدانم جای آدمهایِ خیلی خیلی خوب است....