در این پست میخواهم راجع به رمان یا شاید داستان بازمانده روز صحبت کنم. بتدا که کتاب را برداشتم خیال میکردم با یک داستان ساده و سرراست روبرو باشم. از پیش میدانستم که داستان راجع به پیش خدمتی انگلیسی است که بیش از حد روی حرفه ظرافتهای کار خود تاکید میکند. اما بعد از به پایان بردن داستان اینطور به نظرم آمد که ما با یک اثر هنری چند وجهی روبرو هستیم. این داستان هم از لحاظ زبان روایی هم از دید تاریخی هم از دید عمق شخصیتها اثر قابل توجهی است.
قبل از اینکه به داستان بپردازیم دوست دارم که راجع به ترجمه این داستان کمی صحبت کنم.
ترجمه این داستان توسط نجف دریابندری انجام شده است. قبل از اینکه به داستان بپردازیم دوست دارم خواننده این مقاله متقاعد کنم که چرا باید هر اثری از نجف دریابندری را خواند. برای این موضوع سه دلیل دارم که همیشه مرا به سوی کارهای دریابندری کشیده است. اول اینکه انتخابهای دریابندری همیشه درجه یک و جذاب هستند. چه چیزی از این بهتر که یک متخصص خوش قریحه برای شما لیستی متنوع از ادبیات جهان دستچین کند. دریابندری تسلط خیره کننده ای روی ادبیات غرب دارد و این خود ما را به دلیل دوم میرساند.
دلیل دوم برای دنبال کردن ترجمههای دریابندری، مقدمههای بسیار پرباری است که بر ترجمههای خود مینویسد. این مقدمهها به حدی جذاب هستند که گاهی برای من از داستانی که ترجمه کرده شیرینتر مینمایند. برای مثال مقدمهای که برای کتاب پیرمرد و دریا نوشته است از لحاظ طول تقریبا هماندازه خود داستان پیرمرد و دریا است و دریچهای بیبدیل برای خواننده به دنیای نویسندگی همینگوی باز میکند. به طوری که داستان پیش رو رنگ بوی دیگری بعد از این مقدمهها به خود میگیرد. در همین کتاب بازمانده روز مقدمه نگاشته شده در ابتدای کتاب بدون این که داستان را لو بدهد، ذهن خواننده را آماده توجه به جزئیات هنری و بعضا پیچیده اثر پیش رو میگرداند.
اما دلیل سوم. همیشه برای من این طور بوده است که ادبیات در اثر ترجمه مقدار زیادی از ظرافتهای خود را از دست میدهد و مترجم حداکثر مانند یک ماشین بتواند منظور کتاب را به ما منتقل کند. به عبارت دیگر ترجمه ارزشی هنری به داستان نمیافزاید و حداکثر اگر خیلی موفق باشد این است که جلوی از دست رفتن ظرافتها را تا حد ممکن بگیرد. اما نجف دریابندری در ترجمه این کتاب، به نظر من یک بعد جدید هنری به داستان افزوده است. ظاهرا لحن داستان اصلی بسیار خشک و رسمی است و نجف دریابندری برای این که این ظرافت داستان را برای ما حفظ کند، داستان را با لحنی نزدیک به دوران قاجار ترجمه کرده است. به نظرم انصاف این است که نسبت به اثری که پیش رو داریم مقداری از ارزش هنری آن را مدیون این کار نجف دریابندری باشیم. او با این ترجمه به نشان داده که ترجمه یک اثر هنری نه یک فرایند ماشینی و صرفا واژه گزینی، بلکه خود میتواند یک تلاش هنرمندانه تلقی شود.
با شخصیتی روبرو هستیم که تمام زندگی خود را وقف خدمت به اربابش کرده است. استیونز، پیشخدمت اصلی داستان، نماد وفاداری، نظم و انضباط است. او با دقت و وسواس فراوان وظایفش را انجام میدهد و همواره در پی کسب رضایت لرد دارلینگتون است.
اما در پس این نقاب حرفهای، استیونز انسانی است با احساسات و عواطف درونی. او عشقی ناگفته به میس کنتون، سرپرست خدمتکاران زن عمارت دارد، اما هرگز جرات بیان آن را پیدا نمیکند. سرکوب احساسات و فداکاری برای حرفه، او را به فردی منزوی و گوشهگیر تبدیل کرده است.
نکته جالب توجه، تاثیر رویدادهای سیاسی و اجتماعی بر زندگی شخصی استیونز است. لرد دارلینگتون که مردی محافظهکار و طرفدار آلمان نازی است، ناخواسته استیونز را نیز درگیر دیدگاههای سیاسی خود میکند. استیونز بدون آنکه بخواهد، بازیچه سیاستهای اربابش میشود.
در نهایت، استیونز پس از بازنشستگی، در سفری شش روزه به نقاط مختلف انگلستان، فرصتی برای تامل در زندگی گذشته خود پیدا میکند. او به تدریج درمییابد که چه فرصتهایی را برای خوشبختی شخصی از دست داده است. این سفر نوعی سیر و سلوک درونی برای استیونز است. اما نکته دردناک داستان این است که به نظر استیونز چندان نمیتواند دریابد که این ذوب شدگی در حرفه اش او را از زندگی تهی کرده و فرصتهای عاطفی زندگی را از وی ربوده است. بابت مسئولیتهای حرفهای نه توانسته در بالین مرگ پدر حاظر شود و نه در بزنگاه عاطفی ابراز محبت به خانم کنتون مجال درستی برای ابراز پیدا کرده است.
ابتدا به نظر می آید که با داستان سر راستی طرف هستیم ولی بعد خواندن داستان لایههای متفاوتی را کشف میکنیم.
رمان بازمانده روز، نقدی ظریف بر سنتهای طبقاتی جامعه انگلستان است. ایشیگورو با ظرافت، پیامدهای نظام طبقاتی سختگیرانه بر زندگی فردی را به تصویر میکشد. استیونز قربانی این نظام است. او آنقدر در نقش حرفهای خود فرو رفته که فرصتهای زندگی شخصی را از دست میدهد. عشق، خانواده و حتی هویت فردی او فدای وظیفهشناسی و تعهد به اربابش میشود.
زوایای پیچیده و گاهی اعصاب خورد کن شخصیت اصلی داستان که این چنین در حرفه خود ذوب شده است. استیونز نمادی است از از خود بیگانگی و بیهودگی غرق شدن در حرفه خود و از دست دادن فرصت زندگی. اما شاید بتوان گفت استیونز خود نیز در این سرنوشت سهیم است. او آگاهانه احساسات خود را سرکوب میکند و پشت نقاب خدمتکار کامل پنهان میشود. ترس از آسیبپذیری و ناتوانی در مواجهه با عواطف، او را از زندگی واقعی دور میکند. استیونز نماد انسان مدرنی است که در پی حرفه و موفقیت بیرونی، خود واقعیاش را فراموش میکند.
سفر شش روزه استیونز، سفری است به درون خویشتن. مواجهه با گذشته و فرصتهای از دست رفته، تلنگری است برای بیداری او. اما پرسش اساسی اینجاست که آیا این بیداری برای جبران گذشته کافی است؟ به نظر میرسد استیونز حتی در انتهای این سفر جرات روبرو شدن با حقیقت را پیدا نمیکند و بازمانده عمرش (بازمانده روز) را تصمیم میگیرد که در خدمت اربات جدید طی کند.
در نهایت، بازمانده روز، داستانی تکاندهنده از هزینههای سنگین نادیده گرفتن زندگی شخصی به بهای موفقیت حرفهای است. ایشیگورو با ظرافت، ما را به تامل درباره اولویتهای زندگیمان فرا میخواند و هشدار میدهد که مبادا در پی نقشهای اجتماعی، خود واقعیمان را فراموش کنیم. این رمان، یادآوری دردناکی است از اهمیت توجه به ندای درون و جسارت زیستن یک زندگی اصیل.
بر اساس این کتاب فیلمی با همین نام هم ساخته شده که آنتونی هاپکینز (و چه انتخاب مناسبی برای این نقش)آن را بازی میکند. بعد ازخواندن کتاب شاید بد نباشه که فیلم را هم تماشا کنید.