ویرگول
ورودثبت نام
سپهر عدوانی
سپهر عدوانی
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

هزینه غیرقابل بازگشت، معضل تمام دانشجویان ایرانی

تا اینجای داستان تعریف کرده بودم که وقتی کنکور مهندسی شیمی دادم، مسائل اونجوری که می خواستم پیش نرفت و هیچ یک از انتخاب رشته هایی که انجام داده بودم، قبول نشدم. میخوام اینجای داستان رو وصل کنم به موضوع که درباره اش با خیلی از دوستان و خیلی از خانواده های دانشجویان تازه وارد صحبت کردم، موضوع هزینه غیر قابل بازگشت یا به قول مدیریتی یا اقتصادی ها، Sunk Cost.

شاید خیلی هاتون این ترکیب رو شنیده باشین، در نتیجه برای کسانی میگم که تا به حال باهاش رو به رو نشدن. شاید همین الان فرصتی بشه براشون که بخوان درباره شرایطی که توش قرار دارن یا تصمیم هایی که میخوان در آینده نزدیک بگیرن، تجدید نظری انجام بدن. حالا موضوع هزینه غیر قابل بازگشت چیه؟

به بیان ساده، هر هزینه ای که شما روی یک پروژه تا کنون انجام دادین، یک هزینه غیر قابل بازگشت به حساب میاد و تصمیم هایی که از هم اکنون نسبت به اون پروژه میگیرین، نباید هیچ ارتباطی به این هزینه ها داشته باشه. برای اینکه مشخص تر موضوع رو بیان کنم، یک پروژه عمرانی رو میتونین در نظر بگیرین: یک مجموعه ورزشی قراره در تهران ساخته بشه با بودجه اولیه در نظر گرفته شده 100 میلیارد تومان و مدت زمان تعیین شده برای اتمام پروژه 5 سال هست. شما هم به عنوان مجری طرح پروژه رو با خوشحالی پذیرفتین و کار رو با برنامه ریزی دقیق شروع کردین. 3 سال از مدت زمان شروع پروژه میگذره و با ارزیابی که پروژه رو انجام میدین، در حالی که باید 60 درصد پروژه پیش رفته باشه، 25 درصد اون پیش رفته. خیلی دلایل متفاوتی ممکنه رخ داده باشه که پروژه درست پیش نره، شاید برنامه ریزی درست نبوده، شاید هزینه ها درست در نظر گرفته نشده، شاید شرایط جوی مناسب نبوده و هزاران دلیل دیگه. شاید پس از این ارزیابی به این نتیجه برسیم که دیگه این پروژه با واقعیتی که قرار بود بهش برسه خیلی فاصله داره و ارزش ادامه دادن نداره، ولی در واقعیت این اتفاق نمیوفته. مجریان طرح (در اینجا شما) هزینه های انجام شده برای پروژه رو به عنوان ورودی تصمیم گیری خودتون استفاده میکنین و جمله ای رو میگین که شما رو در یک چرخه معیوب میندازه: "این همه هزینه تا اینجا کردم، حیفه که بخوام نیمه کاره ولش کنم..." و این ذهنیت مسبب هزینه های بی پایانی است که به پروژه وارد میشه و هرگز پروژه به اتمام نمیرسه و با هزینه ای چند برابر هزینه اولیه، بدون رسید به مقصد اصلی، رها میشه.

چی میشه که افراد نمیتونن این هزینه ها رو ببینن و یا پیش بینی کنن؟ مهم ترین مسأله اینه که ذهن انسان ها محدودیت داره و خطاهای شناختی متعددی روش تأثیر میذارن که نتونه به درستی واقعیت رو ببینه. آدم ها از یک طرف دوست ندارن فکر کنن که اشتباه کردن (تخمین اولیه از هزینه اشتباهی داشتن)، نمیخوان انگشت نمای دیگران بشن به عنوان کسانی که نتونستن یه پروژه رو انجام بدن و همچنین نمیتونن هزینه های از دست رفته رو به عنوان هزینه های غیرقابل بازگشت ببینن و مدام این فاکتور رو در متغیرهای تصمیم گیری خودشون وارد میکنن. این مسائل کنار هم باعث میشن که در گوشه کنار شهر پروژه های عمرانی ببینیم که سال هاست فقط اسکلت ساختمان نمایان است و یا پروژه هایی که با هزینه های چندین برابری و صرف زمانی طولانی سرانجام به پایان کار خود رسیدند.

مثال من اینجا از هزینه های غیر قابل بازگشت، پروژه های عمرانی بود که مشهودتر هستن. ولی به نظر شما، واضح ترین هزینه از دست رفته ای که قشر جوان ما دچارش هستند کدوم هزینه ست؟ همون رشته ای که دارن داخلش سال ها تحصیل میکنن. تمام متغیرها هم یکسانه، تفاوت اصلی اش با پروژه عمرانی، نوع هزینه ای هست که داره صرف میشه که بسیار با ارزش تر از پولیه که در پروژه های دیگه قرار داره. هزینه اینجا از جنس هزینه فرصته، از جنس زمانیه که یک نفر داره خرج میکنه.

فردی رو تصور کنید که کارشناسی خودش رو در یک دانشگاه خیلی خوب شروع کرده، مثلاً دانشگاه تهران. بعد از 3 سال تحصیل و شناخت بهتر خودش و قابلیت هاش، به این نتیجه میرسه که این رشته و این دانشگاه اصلاً اون چیزی نیستن که توی خودش میبینه و به رشته کاملاً متفاوتی قرار داره. حالا تصمیم عاقلانه اینه که زمان بیشتری رو در رشته ای که دوست نداره صرف نکنه و بره سراغ علاقه اصلیش، ولی همون طور که در اطرفیان خودمون به طور کثیری مشاهده میکنیم، عده خیلی کمتری هستند که به این تصمیم تن میدن. دلیل هم واضحه و هیچ تفاوتی با دلایل یک مجری پروژه عمرانی نداره. فرد با خودش میگه که من 3 سال تحصیل کردم و این همه زمان برای درس پاس کردن، تمرین حل کردن و سر کلاس رفتن گذاشتم. یه کم دیگه تحمل میکنم و حداقل مدرکم رو میگیرم. این در حالیه که حتی یک روز بیشتر صرف پروژه (در اینجا خواندن کارشناسی) کردن میتونه صرف کاری بشه که واقعاً بهش علاقه داریم، جایی که هزینه فرصت ما در اونجا بالاتر خواهد بود.

برای وصل کردن این مفهوم به داستان خودم، برای من هم موضوع یکسانی رخ داد. من از مهندسی شیمی "بدم نمیومد" ولی هیچوقت به اون علاقه نداشتم. به طور کلی چون نسبت به درس خوندن و کسب علم و این موضوعات علاقه داشتم، برام قابل تحمل بود. ولی مهم ترین دلیل ادامه دادن، همین هزینه های غیر قابل بازگشت بود. هرگز تصور نمیکردم که بخوام این ریسک رو انجام بدم که رشته ای که به خاطرش 1 سال تمام درس خوندم، 4 سال 5 سال کارشناسی گذروندم رو ببوسم و بذارم کنار. حتی کنکور ارشد در مهندسی شیمی دادنم هم سر این موضوع بود که نمیخواستم باور کنم که این همه زمان دیگه از دست رفته و نباید در تصمیم گیری آینده من که مسیر دیگری است اثر بذاره. ولی کنکور دادم و در جایی که خودم به خودم در تصمیم گیری کمک نکردم، کنکور کرد و با قبول نشدنم باعث شد که به درستی فکر کنم که آیا در مسیری قرار دارم که قراره 5 سال دیگه 10 سال دیگه خودم رو توش تصور کنم یا نه.

این شد که وارد مسیرهای کاملاً متفاوتی شدم، استارت آپ ایجاد کردم و خودم رو بعد از سال ها جایی یافتم که احساس تعلق می کردم. بقیه داستان رو در شب دیگری نقل خواهم کرد.


به امید روزی دیگر

یاهو

تصمیم گیریهزینه غیر قابل بازگشتخطای شناختیمحدودیتهزینه فرصت
سلام، سپهر هستم. شریف مدیریت خوندم و بعد از فارغ التحصیلی به همراه همسر گلم اومدیم استانبول. ایشون دکتری میخونه و من هم کار می کنم. در این بین، می خوام از تجربه های زندگی ام بنویسم. کاملاً خودمانی : )
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید