عرصه سیاست در ایران همیشه پیچیده و توام با سطح بالایی از عدم قطعیت در امور و مولفه های متعدد و متغیر بوده است. این پیچیدگی خود ناشی از ترکیب بسیار پیچیده اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی جامعه ایران بوده و در چنین وضعیت پیچیده ای صحبت کردن از «خواست و اراده مردم» یا «مطالبات مردم» یا «منافع مردم» کاملا بی معنا و بی اساس است. هر جا هر احدی صحبت از «حقوق مردم» و «حمایت از مردم» نماید، قطعا یا حرف دهانش را نمی فهمد و در حال نشخوار کردن یاوه هایی است که از اینطرف و آنطرف و رسانه های داخلی و خارجی و موافق و مخالف و معاند به گوشش خورده، یا حرف دهانش را می فهمد، اما پشت سخنانش قصد و نیت و غرضی غیر از آن چیزی که در ظاهر بیان می نماید وجود دارد.
شرایط اجتماعی کشور ما شرایط واگرایی اجتماعی است. در شرایط واگرایی اجتماعی، نیروهای اجتماعی یکدیگر را خنثی نموده و جامعه قابلیت حفظ انسجام خود را از دست می دهد. در چنین شرایطی مراکز قدرت هستند که انسجام اجتماعی را بوسیله اعمال اقتدار از بالا به پایین حفظ می نمایند. به همین دلیل سنت «گردش صلح آمیز قدرت» که در نظام های دموکراتیک وجود دارد در جوامع واگرا غیرممکن می شود. لذا مرگ یک پادشاه، رهبر سیاسی یا رئیس جمهور می تواند به فروپاشی کامل اجتماعی، جنگ داخلی، یا تجزیه یک کشور منتهی گردد.
مراکز قدرت به دو دسته کلی قابل تقسیمند:
1- مراکز قدرت داخلی
2- مراکز قدرت خارجی
در جوامع واگرا، مراکز قدرت داخلی با توجه به میزان «توسعه» جامعه به اشکال مختلفی قابل مشاهده اند. در جوامعی که بافت سنتی خود را بیشتر حفظ نموده اند، مراکز قدرت داخلی معمولا در قالب بزرگان قبایل، سران ایلات، ریش سفیدان عشایر، رهبران مذهبی، و فرماندهان نظامی هستند. و در جوامعی که بیشتر تحت تاثیر مدرنیته «توسعه» یافته اند، مراکز قدرت بیشتر به شکل مافیایی و الیگارشی مبدل می شوند که الزاما با پیوندهای قومی و قبیله ای و مذهبی و زبانی مرتبط نبوده، بلکه از طریق دستیابی به انواعی از رانت های اقتصادی سازمان یافته اند.
از سوی دیگر، مراکز قدرت خارجی همان مفهومی است که با عنوان «قدرت هژمون» هم شناخته می شود. یعنی قدرتی فراملی که مرکزیت اقتدار آن در سرزمینی دوردست واقع شده، لیکن قابلیت تاثیرگذاری بر عرصه سیاسی داخلی را دارد. بعنوان مثال، قدرتهای استعماری انگلیس، فرانسه، و آمریکا هر کدام در ایران تشکیلات و سرسپردگانی داشته و دارند که سابقا در قالب لژهای فراماسونری، و امروز در قالب «سازمانهای غیر دولتی» (NGO) حافظ حقوق بشر، یا حقوق زنان، یا حقوق حیوانات و محیط زیست و غیره فعالیت کرده و می کنند.
مراکز قدرت داخلی به نوبه خود به دو دسته قابل تقسیمند:
1- مراکز قدرت داخلی ملی
2- مراکز قدرت داخلی وابسته به یک قدرت خارجی
دسته اول آن گروه هایی هستند که منافعشان منحصرا یا غالبا در داخل شکل گرفته و لذا مستقل از قدرتهای خارجی عمل می کنند. مانند برخی از تشکلها و نهادهایی که امروز با عنوان غلط انداز «انقلابی» شناخته می شوند. برای این دسته اقتدار و امنیت ملی اولویتی بالاتر از جلب رضایت قدرتهای خارجی دارد.
و دسته دوم آن گروه هایی هستند که منافعشان با منافع یک قدرت خارجی گره خورده باشد. مانند همان لژهای فراماسونری یا مدافعان حقوق بشر و زنان و محیط زیست و غیره. این دسته اساسا منافع قدرتهای خارجی را در اولویت قرار داده و منافع ملی را در طول و امتداد منافع قدرتهای «برتر» قرار می دهند. چون برتر بودن قدرتهای خارجی و دون تر بودن جامعه خودی مفروض و اصل اولیه این گروه هاست.
در شرایط استثنایی و مقاطع خاص تاریخی این امکان وجود دارد که گاهی یک مرکز قدرت وابسته به درجه ای از اقتدار برسد که از مدار وابستگی فرار نموده و به یک مرکز قدرت ملی بدل گردد. مثال بارز این مطلب ایالات متحده آمریکاست که مجموعه ای از سرسپردگان و مریدان امپراطوری انگلیس در آن ناگهان خوی ملی پیدا نموده و کشور نوپای ایالات متحده آمریکا را تاسیس نمودند.
لیکن معمولا انتقال قدرت از یک گروه ملی به یک گروه وابسته یا بالعکس توام با درگیری و خشونت و جنگ صورت می پذیرد. مانند انقلاب اسلامی ایران که طی آن یک پادشاهی وابسته به یک نظام ولایت فقیه در معنای واقعی ملی (و نه معنای مجعول و مصطلح آن در ادبیات سیاسی ما) تبدیل شد. یا شورش 1388 که نهایتا در سال 1392 موفق شد نیروهای وابسته را به قدرت بازگرداند. الخ.
در حال حاضر فضای سیاسی پیچیده ایران در نگاه کلان عرصه کشمکش دو مرکز قدرت عمده است. یکی از نوع قدرت داخلی ملی، و دیگری قدرت داخلی وابسته به قدرتهای غربی.
پیچیدگی ها زمانی بیشتر می شود که دقت کنیم همانطور که نیروهای سیاسی ذیل ائتلاف داخلی ملی دارای اختلافات و تضادهای درونی متعددی هستند، از سوی دیگر نیروهای وابسته به قدرتهای غربی هم تضادهای خودشان را دارند که تا حدودی ناشی از تضاد منافع قدرتهای غربی است. بعنوان مثال، نیروهای همسو با انگلیس، آمریکا، فرانسه، و رژیم صهیونیستی هر کدام در مواردی در تضاد و تقابل با هم قرار می گیرند. بعلاوه، نیروهای داخلی در موضوعاتی مستقل از مراکز قدرت خارجی هم در تضاد و تقابل با هم قرار می گیرند.
لیکن از سوی دیگر عنصر وحدت بخش میان نیروهای وابسته به قدرتهای خارجی همان هژمونی نولیبرالیسم است که علیرغم اختلافات متعدد مجددا این نیروها را در ائتلاف با هم نگه می دارد. و همچنین عنصر وحدت بخش میان نیروهای ملی هم نهاد رهبری است که قابلیت رفع و رجوع نمودن تضادها را در امور کلان و راهبردی دارد.
به بیان دیگر، تضاد اصلی میان دو گروه ملی، و وابسته (غربگرا) در سطح استراتژیک، یا کلان، یا راهبردی است. لیکن در سطح تاکتیکی نه تنها اجزای هر کدام از این دو گروه می توانند در تضاد و تقابل با هم قرار گیرند، بلکه گاهی همسو و همراه با جبهه مقابل هم می شوند. و منشاء پیچیدگیهای سیاسی هم دقیقا همینجاست.
سیاست بیش از آنکه فن باشد یک هنر است، و به قول شاهنشاه بهرام گور که بدرستی در شاهنامه فردوسی خطاب به فغفور چین می گوید:
هنر نزد ایرانیان است و بس
ندارند کرگ ژیان را به کس
شرایط اجتماعی پیچیده ایران که موجب بوجود آمدن فضای سیاسی بسیار پیچیده آن می شده، از دیرگاه رجال سیاسی کارکشته و زبردستی را در ایران پرورش داده.
هنر سیاست یعنی سختی در اهداف راهبردی و نرمش در تاکتیکها و مسیر حرکت به سوی اهداف.
برخی این مطلب را وارونه فهمیده اند. یعنی تصور می کنند سیاستمدار حرفه ای کسیست که تاکتیکها و مسیر حرکت از پیش تعیین شده و قابل پیش بینی داشته باشد، و برای اینکه مجبور به تغییر رویه نشود حاضر باشد اهداف راهبردی را تغییر دهد! مثلا سیاستمداری که از روز اول از «خواست مردم» حمایت می کرده، لذا زمانی که «مردم» شعار مرگ بر آمریکا می دادند او هم از دیوار سفارت آمریکا بالا رفته، و زمانی که «مردم» شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای آمریکا» دادند او هم برای حمایت از «مردم» به آمریکا پناهنده شده... این جماعتِ طفلکی خودشان هم نمی دانند دنبال چه چیزی هستند.
برخی دیگر اتفاقا استعداد زیادی در سیاست ورزی دارند، اما اهداف و راهبردهایی که برای خود تعریف می کنند بیش از اندازه شخصی و مافیایی است. بعنوان مثال مرحوم آیت الله هاشمی که حتی سر امام را هم کلاه می گذاشت و طبق برخی شنیده ها حتی زمینه سقوط بندر فاو و بازپس گیری آن توسط نیروهای بعثی عراق و کشتار نیروهای ایرانی در جبهه غرب را هم فراهم کرد تا هدف راهبردی خود که همان وادار نمودن حضرت امام به نوشیدن جام زهر و پایان دادن به جنگ و عادی سازی روابط با غرب بود را عملی نماید.
عده ای هم هستند که اهداف راهبردی درست و کاملا اصولی و حتی مقدسی دارند. اما در امر سیاست ورزی به اندازه ای کودن و کند ذهن هستند که قادر به نشان دادن کوچکترین نرمشی در تاکتیکها نیستند. بعنوان مثال انتقادات تندی که از ناحیه نیروهای منتسب به جریان «اصولگرا» از هر گونه نرمش یا اظهارات سازشگرایانه می شود از همین دسته است.
در این میان عده معدودی هستند که هم هنر سیاست را خوب بلدند و هم اهداف و راهبردهای درستی در پیش رو دارند.
سیاست کلان و کلی جمهوری اسلامی ایران در نحوه مواجهه و تقابل با غرب همواره بسیار درست و اصولی بوده است. واقعیت انکار ناپذیر این است که ایران قوی و قدرتمند به همان اندازه که برای ایرانیان میهن دوست مطلوب و دلپذیر است، برای قدرتهای خارجی نامطلوب و مخاطره آمیز خواهد بود. بنابراین مخالفت با ظهور ایران بصورت یک قدرت جهانی موضوعی است که می تواند مورد اجماع «جهانی» قرار گیرد. آمریکاییها برای ایجاد اجماع علیه ایران و اعمال تحریمهای سازمان ملل دقیقا از همین مطلب استفاده نموده بودند.
اما اجماع «جهانی» علیه ایران منحصر به نیروهای خارجی نبود. بلکه یک پیوست داخلی هم داشت، که همان مراکز قدرت داخلی وابسته به قدرتهای خارجی بودند.
وقتی صحبت از «مراکز قدرت داخلی وابسته به قدرتهای خارجی» می کنیم، منظور در حقیقت غربگرایان و وابستگان به قدرتهای غربی است، نه روسیه یا چین یا هندوستان یا عربستان یا بنگلادش یا بورکینافاسو! علت این امر این حقیقت است که هیچکدام از اینها قدرت هژمون جهانی نیستند و در دنیای امروز تنها غرب و نیروهای نولیبرال هستند که قدرت هژمونی جهانی دارند. الباقی کشورها یا خودشان تحت تاثیر قدرت هژمونی نولیبرال غربی هستند و یا قدرتهای ملی و مستقلی محسوب می شوند که نهایتا ممکن است روی چند کشور کوچک همسایه نفوذ بسیار محدودی داشته باشند.
به هر حال ائتلاف نیروهای غربگرای داخلی در ایران با قدرتهای خارجی موجب شد تا جمهوری اسلامی ایران پس از اغتشاشات 1388 در موضع ضعف قرار بگیرد. این ضعف مدت چهار سال با تدبیر رهبری مدیریت شد، لیکن با خیانت رئیس جمهور وقت (احمدی نژاد) برایند فشارهای داخلی و خارجی در سال 1392 به مرحله بحرانی رسیده و موجب قدرت گرفتن نیروهای غربگرا در داخل گردید.
امپراطوری نولیبرال غربی علیه جمهوری اسلامی ایران چهار اهرم فشار را مورد استفاده قرار می داد (و همچنان مورد استفاده قرار می دهد):
1- پرونده حقوق بشر (کارزار فرهنگی)
2- پرونده تروریسم (مقابله با نفوذ و قدرت منطقه ای ایران)
3- پرونده موشکی (خلع سلاح ایران)
4- پرونده هسته ای
از این میان تنها در مورد چهارم بود که قدرتهای غربی موفق شدند اجماعی جهانی علیه ایران ایجاد نمایند. به این معنا که حتی روسیه و چین با غرب علیه ایران همسو گشتند.
و اتفاقا از میان این چهار مورد دقیقا همین مورد آخر بود که می شد بصورت موقتی روی آن معامله کرده و بعدا مجددا آن را بدست آوریم. چون تسلیم شدن در کارزار فرهنگی یعنی شکست کامل تمدنی، و تساهل در زمینه نفوذ منطقه ای و قابلیتهای موشکی هم یعنی از میان بردن قدرت بازدارنده ملی و لذا دعوت قدرتهای غربی به عملیات نظامی و اشغال و تجزیه ایران (تکرار تجربه عراق و لیبی).
بنابراین، راهبرد کلان کشور عبارت بود از تقابل با غرب و افزایش اقتدار ملی. لیکن برای رسیدن به این هدف کلان در آن مقطع لازم بود نرمشی تاکتیکی صورت پذیرفته و از طریق نرمش در پرونده هسته ای زمینه برای تغییر دو چیز فراهم شود:
1- در بعد سیاست خارجی، نرمش ایران در پرونده هسته ای می توانست اجماع جهانی علیه ایران را بشکند.
2- در بعد سیاست داخلی، نرمش رهبری در برابر نیروهای غربگرا می توانست جو قطبی جامعه علیه نیروهای ملی را بشکند.
هدف تاکتیکی اول با بالا گرفتن اختلافات میان چین و آمریکا از یکسو، و روسیه و آمریکا از سوی دیگر محقق شده است.
هدف تاکتیکی دوم هم با قرار گرفتن غربگرایان در راس قدرت و محسوس شدن نتایج فاجعه بار اقتصادی آن در سطح اجتماعی محقق گردید.
و اکنون ورق برگشته و در حالی که اجماع جهانی علیه ایران دیگر وجود ندارد، غربگرایان هم از عرصه سیاسی به حاشیه پرتاب شده اند. به همین دلیل پرونده هسته ای کاربرد سابق خود را برای قدرتهای غربی از دست داده و فشارهای غرب بر ایران از این به بعد بیشتر روی سه حوزه دیگر خواهد بود.
در همین راستا، غربگرایان و عمله های آمریکا و اروپا در ایران هم به تکاپو افتاده اند تا فشارهای قدرتهای غربی علیه ایران را ضریب بیشتری ببخشند.
از تولید شایعات مبنی بر افزایش قریب الوقوع قیمت دلار به سیصد هزار تومان، تا ضجه مویه های امثال گوهر خالی بند (مادر ستار بهشتی) و گریم چهره مثلا خونین محمد نوری زاد! یا اعتراض به کم آبی در اصفهان...
همه این حرکتها یک هدف مشترک دارند. ایجاد خوراک برای دستگاه های تبلیغاتی و سیاسی غربی جهت ایجاد فشار به ایران در قالب «حمایت از حقوق بشر». یعنی نه اینکه در خود آمریکا که بزرگترین صادرکننده دموکراسی به جهان است مشکل کم آبی به کلی حل شده، در ایران هم باید «رژیم» جمهوری اسلامی نابود شود تا همه مشکلات از جمله بی آبی و کم آبی و سیل و زلزله و آلودگی هوا یکجا حل شوند!
یا نه اینکه در آمریکا «مردم معترضی» که به ساختمان کنگره آمریکا حمله کرده و شعارهای براندازانه می دادند را ناز و نوازش کردند، در ایران هم باید هر گونه سرکوب اراذل و اوباش برانداز محکوم شود!
و اینگونه است که «آب معدنی برجام» روانه بازار می گردد...