سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۷ دقیقه·۴ سال پیش

آیا به قدرت مطلق رسیدن سپاهیان کشور را آباد می‌کند؟


پیشتر گفتیم که روسیه و چین در اثر گرایش به سیاست های نولیبرال به سمت انحطاط و فروپاشی اجتماعی حرکت می کردند، و هر دو با اعمال نفوذ نظامیان در ساختار سیاسی و قدرت توانستند این مسیر را اصلاح و به سمت بازسازی انسجام و اقتدار ملی حرکت کنند. همچنین گفتیم که در ایران هم سپاه پاسداران تنها نهادی است که می تواند نقش مشابهی بازی کرده و با مداخله مستقیم خود کشور را از گرداب هلاک نولیبرالی که اکنون اسیر آن شده نجات دهد.

حالا باید این مطلب را بیشتر باز کنیم. سوالات پیش روی ما به این ترتیبند:

چه‌جور مداخله مستقیمی را مورد نظر دارید اینجا،‌ آیا حرف از مثلا به دست گرفتن قوه مجریه از طریق انتخابات‌ست توسط فرماندهان سابق و سیاست‌مداران فعلی یا چیزی شبیه کودتا توسط فرماندهان فعلی و برقراری حکومت نظامی (به رسم نه به اسم)
آیا حسن روحانی را که نشان درجه یک نصر را به همراه عده‌ای از فرماندهان سپاه و ارتش از رهبری دریافت می‌کنند می‌توانیم به عنوان رییس‌جمهور سپاهی به حساب بیاوریم؟
آیا احمدی‌نژاد را می‌شود رییس‌جمهوری مورد وثوق نظامیان سپاهی به حساب آورد لااقل در دور نخست مسئولیت؟

فکر نمی‌کنید که تفکرات نئولیبرال و سایر امراض فکری و عملی سیاسیون در سپاه هم نفوذ داشته باشه. رجوع کنید به نحوه عملکرد ارگان‌های اقتصادی وابسته به سپاه (تعاونی‌ها و گروه‌های اقتصادی مختلف) و همین‌طور آرا و عملکرد فرماندهان وارد عرصه سیاست‌شده سپاه

شاید باید به این عنوان هم پرداخت که آیا به قدرت مطلق رسیدن سپاهیان کشور را آباد می‌کند؟

پیش از پرداختن به این سوالات، ابتدا یک مساله را روشن می کنیم.

آیا ورود نظامیان به عرصه سیاسی امری قابل پذیرش است؟ آیا هر نوع حضور و مداخله نظامیان در سیاست به معنی کودتا است؟ در گفتمان نیروهای اپوزیسیون کاملا مرسوم است که ادعا می کنند حکومت در جمهوری اسلامی ایران در حقیقت یک حکومت کودتا است که توسط سپاهیان اداره می شود. دلایل و شواهدی هم که برای این ادعا ارائه می کنند مسائلی از قبیل اظهار نظرها و اعلام موضع سیاسی فرماندهان ارشد سپاه در مسایل مختلف را شامل می شود، تا انتخاب یکی از سرداران سپاه به عنوان رئیس قوه مقننه. و البته گاهی هم این ادعا مطرح می شود که سپاهیان قصد دارند با قرار دادن یک نفر از خود در مقام ریاست جمهوری، کنترل کامل کشور را به دست بگیرند.

باید توجه داشته باشیم اینکه یک نظامی به مقام ریاست مجلس یا ریاست جمهوری برسد لزوما به معنی کودتای نظامی نیست. حتی در کشورهایی که ادعا می کنند مهد دموکراسی در جهان هستند هم مواردی بوده که نظامیان به بالاترین مقامات کشوری رسیده اند، و هرگز کسی اعتراض نکرده که حکومت کودتا برقرار شده. بعنوان مثال دولت مارشال دوگل در فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم، که حتی منتهی به سقوط جمهوری چهارم و بازنویسی قانون اساسی و افزایش قدرت رئیس جمهور هم شد. مثال دیگر دولت ژنرال آیزنهاور در آمریکا است که آن هم بعد از جنگ جهانی دوم بود. بطور کلی نظامیان عالی رتبه به اقتضای شغل خود بالاترین قابلیت های اجرایی، مدیریتی و حتی سیاسی را در اثر تجربه کسب می کنند. لذا قرار گرفتن یک نظامی در جایگاه ریاست جمهوری یا دیگر سمت های رهبری در سطوح کلان نه چیزی غیر منطقی است و نه دور از ذهن، و همانطور که گفته شد مسبوق به سوابق تاریخی هم هست، آن هم در دموکراتیک ترین جوامع جهان غرب.

اما وقتی صحبت از «ورود مستقیم و قدرتمندانه سپاه» در اداره کشور کردیم، منظور این نبود که صرفا یک نظامی یا یکی از سرداران سپاه به ریاست جمهوری برسد. نه منظور این بود، و نه در مقابل اینکه سپاه واقعا یک دولت کودتا تشکیل دهد. برای توضیح بیشتر، مجددا نگاهی به مدل حکومت در روسیه و چین بیاندازیم.

در روسیه شوروی، با روی کار آمدن گورباچف تمایل شدیدی به ارزشها و مدل حکومت آمریکایی و غربی پدید آمد. این تمایل هم در سطوح بالای رهبری شوروی وجود داشت (از جمله در نگاه شخص گورباچف)، و هم در توده مردم شوروی و بخصوص روسها بوجود آمده بود. نتیجه این شد که شوروی از هم پاشید و روسیه از جایگاه ابرقدرتی به موقعیت یک کشور جهان سوم قحطی زده و در حال فروپاشی اجتماعی سقوط نمود. بسیاری از صنایع و کارخانجات که سابقا توسط دولت اداره می شدند منحل شده و حتی تجهیزات آنها غارت شد. بخش وسیعی از صنایع طی فرایند خصوصی سازی در اختیار معدود الیگارش ها و مافیای اقتصادی قرار گرفت که یک پایشان داخل روسیه بود و پای دیگر در آمریکا و دیگر کشورهای غربی. بحران بی کاری، قحطی، و بی ثباتی کشور را فرا گرفت.

با وجود تمام این مشکلات، ارتش روسیه انسجام خود را از دست نداد. حتی در شرایطی که میان رئیس جمهور یلتسین و مجلس دوما اختلاف پیش آمده بود (وضعیتی که ناشی از واگرایی اجتماعی و سیاسی است و در آن نظام دموکراتیک دچار بحران می شود)، ارتش روسیه تحت امر رئیس جمهور، مجلس را محاصره کرده و اقتدار حکومت را برقرار نمود. بدون ارتش، روسیه در همان مقطع می توانست وارد وضعیتی شبیه به افغانستان و عراق امروز شود. اما هسته قدرت در ارتش و نیروهای امنیتی یادگار مانده از دوران شوروی بود که در نهایت موفق شدند ولادیمیر پوتین را به قدرت برسانند و روسیه را به تدریج به سوی سامان مجدد هدایت کنند.

اما روسیه یک نقطه ضعف بزرگ داشت. ارتش روسیه طبق قانون حق ورود به سیاست را نداشت. لذا اولا مدت زیادی طول کشید تا بدنه سیاسی با تمایلات هسته مرکزی نیروهای نظامی همسو شود، و ثانیا وقتی هم این اتفاق افتاد بصورت ناقص بود. برخلاف اتحاد جماهیر شوروی، جمهوری فدراتیو روسیه توسط یک حزب کمونیست با ساختار سیاسی و ایدئولوژیک مشخص اداره نمی شد. اصلا هنوز ساختار مشخصی شکل نگرفته بود. هر چه بود همان ساختار نظامی ارتش بود، که آن هم حق دخالت مستقیم در سیاست را نداشت. حتی پس از انتخاب پوتین به ریاست جمهوری، هنوز بخشی از بدنه سیاسی حاکم بر روسیه متمایل به غرب بودند. اینها به «آتلانتیسیست ها» معروف بودند. از جمله مدوِدِف که پس از پوتین به ریاست جمهوری رسید از همین دسته بود. این بخش از بدنه سیاسی بر امواج مردمی سوار می شدند که مسحور زرق و برق غرب بودند. یعنی وضعیتی شبیه به موضع اصلاح طلبان در ایران. به همین دلیل اجرای اصلاحات سیاسی و اقتصادی مشروط به حفظ ظاهر و صورت های دموکراتیک بود. همین مساله روند بازسازی روسیه را کند می کرد.

البته دلیل دیگری که برای حفظ ظاهر دموکراتیک وجود داشت، برای ساکت نگه داشتن و تنش زدایی و جلب اعتماد آمریکا و غرب بود. اما از زمان کودتای اوکراین به اینسو دیگر این انگیزه از میان رفته است. به همین دلیل به تدریج شاهد حرکت بیشتر روسیه به سمت احیای ساختارهای حکومتی ملی گرایانه و فاصله گرفتن از ارزشهای غربی هستیم. لیکن علت اصلی که هنوز در روسیه وجود دارد، نفوذ ارزش ها و فرهنگ غربی در توده جمعیت، و بهره برداری بخشی از بدنه سیاسی از این گرایشات مردمی است.




اما چین مسیری متفاوت را پیمود. همزمان با فروپاشی شوروی، رهبران چین هم اصلاحات عمیقی در ساختار اقتصادی چین ایجاد کردند. جمهوری خلق چین به سمت پذیرش نظام نولیبرال رفت، اما این تغییرات در چین بسیار حساب شده تر بود. اولا، نظام سیاسی فرونپاشید و با اقتدار در جای خود باقی ماند. ثانیا، اصلاحات اقتصادی بسیار و به مراتب حساب شده تر از روسیه بود.

چین از طریق همین اصلاحات اقتصادی موفق شد تکنولوژی غربی را وارد چین نموده و بازارهای جهانی را به روی خود بگشاید. به این ترتیب عده ای به سرعت در چین ثروتمند شدند، اما بر خلاف روسیه بخش اعظم جمعیت دچار قحطی نشد.

نولیبرالیسم در چین هم مشکلات مشابهی ایجاد کرد، اما تفاوتهایی با روسیه وجود داشت. مشکل نابرابری و شکاف رو به گسترش طبقاتی بیش از اینکه به دلیل به فقر کشیده شدن توده ها باشد، به دلیل ثروتمند شدن سریع اقلیتی بود که از امتیازات ویژه برخوردار بودند. مابقی جمعیت هرگز از فقر بیرون نیامده بودند که بخواهند دوباره به فقر کشیده شوند. نظم نولیبرال در مدل چینی موفق شده بود ثروت ایجاد کند. اما اولا این ثروت بطور ناعادلانه ای توزیع شده بود، و دوما همراه با ثروت، میزان فساد هم به شدت افزایش یافته بود.

بسیاری از ثروتمندان تازه به دوران رسیده چینی هم شیفته غرب بودند. این شیفتگی کاملا قابل درک است. در جوامع لیبرال غربی حزب کمونیست حاکم نیست، بلکه ثروتمندان صاحبان واقعی قدرت هستند. لذا ثروتمندان چینی نسبت به حزب کمونیست چین و نظام حکومتی دایر در چین به شدت بی اعتماد بوده و هستند، و در مقابل به نظام لیبرال حاکم در جوامع غربی اعتماد کامل دارند. به همین دلیل همیشه تمایل بسیار زیادی به فرار سرمایه از چین وجود داشته است. سرمایه های چینی که به سوی جوامع غربی سرازیر می شدند معمولا وارد بازار مسکن و سفته بازی می شدند. بطوریکه قیمت مسکن در شهرهای غربی که از نظر جغرافیایی به چین نزدیکتر هستند، مانند سیدنی و ملبورن در استرالیا، و ونکوور در کانادا، ناگهان با سرعت رو به رشد گذاشت. بخشی از این رشد ناشی از وام مسکنی بود که بانک ها در اختیار سفته بازان می گذاشتند. بنابراین سفته بازی در بازار مسکن از طریق اخذ وام بانکی پدیده ای کاملا عادی بود. اما پدیده شگفت انگیز خریداران چینی بودند که در مزایده املاک شرکت کرده، با پیشنهاد قیمت های کلان مزایده را برده، و کل مبلغ را بصورت نقد و در جا پرداخت می کردند. بطوریکه گزارشی از وضعیت فساد در استرالیا، یکی از مهمترین و بزرگترین شیوه های پولشویی در استرالیا را بازار مسکن تشخیص داده بود.

در هر صورت افزایش شکاف طبقاتی و گسترش فساد موجب از دست رفتن اعتبار حزب کمونیست در میان توده جمعیت چین می شد. نارضایتی عمومی، همراه با گسترش ترویج فرهنگ غربی، و همچنین افزایش تعداد نیروهای فاسد در بدنه حزب کمونیست و دولت چین که به سمت غرب و آمریکا متمایل شده بودند، مشکلاتی بودند که اگر رها شده و ادامه پیدا می کرد می توانست موجب فروپاشی چین از طریق انقلاب مخملی شود.

اما در چین هم مانند روسیه یک هسته ملی وجود داشت که در داخل بدنه قدرت نهفته بود. از سال 2008، یعنی زمانی که آمریکا دچار بحران مالی شد، شی جینپینگ به عنوان رهبر آینده برگزیده شد. حدودا پنج سال بعد، او به رهبری حزب کمونیست، و سپس ریاست جمهوری چین و فرماندهی کل قوا رسید. بعد از درگذشت مائو تسدونگ، رهبر و بنیانگذار جمهوری خلق چین، هرگز رهبری در چین وجود نداشت که تمام این سمت ها را در اختیار داشته باشد. همچنین پس از مائو، ریاست جمهوری در چین به دو دوره پنج ساله محدود شده بود. در زمان شی جینپینگ این محدودیت هم برداشته شد و انتظار می رود رئیس جمهور شی در سال 2022 دور سوم خود را آغاز کند. به عبارت دیگر ساختار سیاسی که در دوران نولیبرالیسم به سمت محدود کردن قدرت حکومت رفته بود، در زمان شی جینپینگ به سرعت به سمت احیای اقتدار مرکزی حرکت کرد.

در نتیجه این اقدامات، شی جینپینگ موفق شد فساد را در چین کنترل کرده، چین را به بزرگترین قطب صنعتی جهان تبدیل و بیش از هفتصد میلیون چینی را از فقر بالا بکشد. درآمد متوسط دهقانان چینی که سابقا حدود سالانه تنها 25 دلار بود، حالا به هزاران دلار رسیده است. میران مقبولیت حزب کمونیست و شخص رئیس جمهور شی هم به شدت افزایش یافته.



پس هر دو کشور روسیه و چین پس از تجربه مشکلات و گرفتاری های ناشی از نولیبرالیسم غربی، به سمت احیای حکومت ملی از طریق برقراری اقتدار مرکزی رفته اند. هر دو محدودیت دوره های ریاست جمهوری را حذف کرده، اختیارات رئیس جمهور را افزایش داده، و ساختار قدرت را از حیث وجود نیروهای وابسته به غرب پاکسازی نموده اند. اما سوال اینجاست که چرا این اصلاحات در چین چنین شتاب بالا و سریعی داشته، اما در روسیه روندی بسیار کندتر را پیموده است.

پاسخ این سوال در تفاوت میان ساختار حکومت این دو است. نیروهای ملی در روسیه عمدتا در حلقه نظامیان و نیروهای امنیتی بودند که طبق قانون حق دخالت در سیاست را نداشتند. اما چنین محدودیتی در چین وجود نداشته. ساختار سیاسی و ارتش چین کاملا در هم ادغام شده اند. نمایندگان ارتش آزادیبخش خلق چین در کمیته مرکزی حزب کمونیست حضوری قدرتمند دارند و از طرف دیگر موجودیت آنها کاملا وابسته به موجودیت حزب کمونیست است. لذا از طرفی منافع آنها در هم گره خورده، و از طرف دیگر این منافع نهایتا ماهیت ملی داشته و انگیزه حفظ اقتدار و استقلال ملی را ایجاد می کند.

اما این به معنی آن نیست که ارتش آزادیبخش قدرت مطلق را به دست دارد. بلکه ارتش آزادیبخش در قدرت گرفتن رئیس جمهوری دخیل بوده که ماهیت ملی داشته و کشور را به سمت احیای استقلال و اقتدار هدایت کرده است.

نولیبرالیسم ذاتا فسادزا است. نظم نولیبرال همیشه ثروتهای جهان را به سمت مراکز سرمایه داری در غرب هدایت می نماید. طرفداران نولیبرالیسم از دولت های ملی توقع دارند تسهیلات و امکان انباشت سرمایه را با انواع سوبسیدها، یارانه ها، وام های دولتی، معافیت های مالیاتی، مقررات زدایی و باز گذاشتن دست بانک ها و موسسه های مالی خصوصی و غیره فراهم کنند. اما در مقابل سرمایه های انباشت شده در خدمت توسعه ملی استفاده نمی شود. بلکه به سمت بازار مسکن، املاک و بورس در جوامع غربی سرازیر می شود، به دو دلیل:

1- چشم انداز سودهای کلان در این بازارها، خصوصا با توجه به اینکه سفته بازی کاری بسیار ساده است و نیازی به تخصص و کار پر زحمت ندارد.

2- جوامع لیبرال غربی از نظر سرمایه داران و ثروتمندان امن تر از جوامع جهان سوم است که هر لحظه ممکن است دچار بی ثباتی اجتماعی یا سیاسی شوند.

لذا هر گونه نرمش در برابر ارزشهای لیبرال غربی و پذیرش دموکراسی به معنی استقرار نظمی اجتماعی است که دینامیسم درونی آن ضد ملی و به نفع مراکز سرمایه داری لیبرال در جوامع غربی است. اصرار دستگاه های سیاسی و ان.جی.او های رنگ و وارنگ غربی برای گسترش دموکراسی در جهان هم به همین دلیل است.

در مقابل چه نیرویی می تواند این گرایش اجتماعی را مهار کند؟ وقتی جامعه به خودی خود تمایل به فروپاشی و نابود کردن خود دارد، چه نیرویی می تواند جلوی این فروپاشی را بگیرد؟ در نظام سرمایه داری جهانی و بین المللی و فراملیتی امروز دو حالت بیشتر وجود ندارد. یا یک جامعه و کشور باید در زمره مراکز سرمایه داری باشد، و به این ترتیب توان جذب سرمایه را داشته باشد. یا اگر در زمره جوامع جهان سوم، در حال توسعه، یا کم توسعه یافته بود، بطور خودکار تبدیل می شود به گاو نه من شیر ده که باید جور رانت خواران در جوامع لیبرال غربی را بکشد. پذیرش آزادی های فردی یعنی واگذار کردن حق انتخاب به افراد. کدام انسان عاقلی سرمایه گذاری کم سود در محیط پر ریسک را به سرمایه گذاری پر سود در محیط کم ریسک ترجیح می دهد؟ چه کسی است که درآمد بدون زحمت (رانت خواری) را به درآمد از طریق کار و زحمت ترجیح دهد؟ وقتی شما را مخیر کنند میان این دو یکی را انتخاب کنید، شما کدام را انتخاب می کنید؟ به نظر شما دوستان، آشنایان، همسایگان، همشهریان و سایر هموطنان کدام گزینه را انتخاب می کنند؟


معکوس کردن نیروی محرکه نولیبرالیسم و هدایت جامعه به سمت منافع ملی، امری است که نیاز به سازماندهی و تشکیلاتی آهنین و مستحکم دارد. به واقع هیچ تشکیلاتی بجز نیروهای نظامی و امنیتی چنین توانی ندارند. حرکت های ملی با سیاق مردمی هر از گاهی و بطور موقتی شکل می گیرند. اما چنین جنبش هایی به سرعت مضمحل شده و شکست می خورند. نمونه های آن را در آمریکای لاتین به وفور می توان یافت. علت آسیب پذیری حرکت های مردمی و توده ای دو مورد اساسی است:

1- انرژی جنبش های مردمی با استفاده از شعار بهبود معیشت عمومی بدست می آید. لذا در کوتاه مدت با محقق نشدن شعارها به سرعت این انرژی از میان می رود. مثال بارز این مساله یونان و سرنوشت جنبش سیریزا بود.

2- اگر به طریقی (مانند استفاده از درآمدهای نفتی در مورد ونزوئلا) دولت مردمی بتواند سطح معیشت عمومی را بالا ببرد، همین بهبود معیشت موجب شکل گیری و گسترش طبقه متوسطی می شود که ماهیت نولیبرال پیدا کرده و به سمت جامع غربی متمایل می شوند.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%AC%D8%A8-%D8%B9%D8%B2%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%DB%8C%D8%A7-%D8%B0%D9%84%D8%AA-ef8jenxuhvsj


بنابراین جنبش های توده ای ظرفیت و توان استقامت و مقابله پایدار در برابر نظام نولیبرالیسم را ندارند. پس چاره ای جز توسعه اقتدارگرایانه از طریق یک تشکیلات منسجم با ماهیت ملی باقی نمی ماند. این تشکیلات در روسیه ارتش و نیروهای امنیتی بودند که پشت سر پوتین قرار گرفتند. و در چین، آن بخش از حزب کمونیست و ارتش آزادیبخش بود که پشت سر شی جینپینگ قرار گرفتند. و در ایران هم به نظر نمی رسد غیر از هسته مرکزی سپاه پاسداران هیچ نیروی دیگری وجود داشته باشد که از چنین ظرفیتی برخوردار باشد، که تخاصم و فشار حداکثری دشمنان ایران علیه سپاه هم دلیل دیگری است که موید همین مطلب است.



شباهت های زیادی میان دنگ شیائوپینگ، رهبر اسبق چین، و آیت الله هاشمی رفسنجانی در ایران وجود دارد. هر دو بنیانگذار ساختارهای نولیبرال در کشورهای خود بودند. و همچنین هر دو پیش از اینکه به اوج قدرت برسند فرماندهی قوای نظامی را به عهده داشتند. دنگ شیائوپنگ از فرماندهان ارتش سرخ چین و سپس ارتش آزادیبخش چین بود. آیت الله هاشمی هم فرماندهی نیروهای نظامی را در زمان جنگ به عهده داشت. اما با وجود سوابق گذشته، هر دو رهبر رویای پیوستن به مافیای قدرت در سطح جهانی را در سر داشتند، و اقدامات هر دو به شکل گیری مافیای اقتصادی و گسترش فساد در سطح ملی منتهی شد. تفاوت این دو در این بود که آمریکاییها با رغبت از روابط دوستانه با چین استقبال کردند، اما تلاشهای آیت الله هاشمی همواره با سردی طرف مقابل روبرو می شد. با این وجود، آیت الله هاشمی هرگز از رویای دوستی با غرب دست نکشید. تداوم سیاستهای آیت الله هاشمی را امروز در ایران در قالب دولت روحانی مشاهده می کنیم.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%B7-%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%AF-katmwumgzzfb


اما این چرخش به سمت غرب هرچند بخش وسیعی از جامعه را با خود همراه نمود، اما در هر دو کشور بخشی از حاکمیت همچنان حس بی اعتمادی به غرب را حفظ کرد. همین بخش از حاکمیت بود که همراه با شی جینپینگ قدرت گرفت، هرچند، با توجه به روابط گسترده تجاری میان چین و آمریکا، بازگشت چین به سیاستهای ملی گرایانه بسیار حساب شده و محتاطانه بود. اما در مورد ایران، از آنجا که هرگز روابط معناداری با غرب شکل نگرفت، نیروهای بی اعتماد نسبت به غرب لحن تندتری داشته اند. لیکن جالب است که با وجود این لحن تند، این نیروها در ایران هنوز مانند چین سکان هدایت کشور را به دست نگرفته اند. طرفداران نولیبرالیسم در ایران موفق شده اند با استفاده از همین لحن تند نیروهای مخالف جریان غربگرا، توده مردم را با خود همراه کرده و سایر جناح های حاکمیت را به انفعال بکشانند. علاوه بر این، مشکل دیگر عدم انسجام در نیروهای سیاسی ایران است. بطوریکه به غیر از بی اعتمادی نسبت به غرب، در مابقی سیاستها اختلافات زیادی میان این نیروها وجود دارد که تا حدود هم ناشی از رسوخِ نرمِ باورها و ارزشهای نولیبرال در فضای فکری نیروهای محافظه کار است.

بعنوان مثال، احمدی نژاد با حمایت جریانات سیاسی محافظه کار و حمایت مستقیم برخی فرماندهان معروف سپاه به ریاست جمهوری رسید. اما نتیجه کار به جای فاصله گرفتن از مدل توسعه نولیبرال، تداوم همان سیاستها با مدیران جدید بود. یعنی یک مافیای اقتصادی (افراد همسو با آیت الله هاشمی) کنار زده شد و مافیای دیگری (افراد همسو با احمدی نژاد) جایگزین آن شدند. احمدی نژاد هم مدل جدیدی از جهانی شدن را پیگیری می کرد، که به خیال خودش از مدل هاشمی کارامدتر بود. کار به جایی رسید که دولت احمدی نژاد مورد تقدیر و ستایش صندوق بین المللی پول قرار گرفت! یعنی یک نهاد آمریکایی که ماموریت گسترش نولیبرالیسم در جهان را دارد از دولت احمدی نژاد تقدیر کرد.

ساختار حکومت در ایران شامل دو بخش است. یک بخش هسته مرکزی و ثابت حکومت است که اهداف و سیاست ها و استراتژی های بلند مدت در جهت تداوم نظام و توسعه پایدار کشور دنبال می کند. بخش دیگر دولت هایی هستند که در دوره های محدود تشکیل شده و اهداف بسیار کوتاه مدت تری را دنبال می کنند. این بخش دوم بر پایه صورت های دموکراتیک ماخوذ از غرب طراحی شده. تجربه سی ساله نولیبرالیسم در جمهوری اسلامی نشان می دهد یکی از بزرگترین مشکلات کشور تمایل شدید این بخش دوم به پذیرش نظم نولیبرال است. این بخش دوم شامل ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی است. و حتی بدتر از این دو، شوراهای شهر که بزرگترین مراکز فساد در کشور هستند. هر چه دموکراتیک تر، فاسدتر. هر چه نظارت و کنترل کمتر، تمایلات ضد ملی بیشتر. و هر چه مشروعیت از طریق انتخابات مستقیم بیشتر، میران پاسخگویی و مسئولیت کمتر. دستاوردهای دموکراسی در کشور ما این است.

حتی در روسیه که به شدت تحت تاثیر فرهنگ غربی و آمریکایی و اروپایی است، نهادهای دموکراتیک به اندازه ایران گسترش نیافته اند. بعنوان مثال، دوران ریاست جمهوری در روسیه حتی پیش از اصلاحات اخیر در قانون اساسی، دو دوره هفت ساله بود، و از ابتدای قرن بیست و یکم تا امروز عملا نوسانات بسیار کمی در ساختار سیاسی بوجود آمده. این در حالی است که زد خوردها میان جناح های سیاسی در ایران بارها طی این مدت به کف خیابانها کشیده شده.



حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در ایران نیازمند تعدادی پیش شرطها است:

1- ثبات سیاسی از طریق محدود کردن ساختارهای دموکراتیک

2- پاسخگو کردن دولت و مدیران اجرایی، نه در مقابل مردم، بلکه در مقابل نیروهای ملی

3- فراهم کردن امکان انباشت تجربه و استفاده از مدیران کارآزموده

4- قطع چرخه معیوب و مریض نولیبرالیسم از طریق گسست کامل از ساختارها و نهادهای بین المللی که تحت کنترل غرب هستند

5- مبارزه و برخورد قاطع با فساد

6- کنترل کامل فضای رسانه ای و برخورد قاطع با رسانه هایی که فضای فکری عمومی را آلوده می کنند

7- اصلاح ساختار آموزشی و ترویج فرهنگ و هنرهای ملی ایرانی

و البته اینها تنها پیش شرطها هستند و سیاستهای اصلی پس از تحقق اینها قابل پیگیر خواهند بود.

اجرای این سیاستها از طریق کودتای نظامی امکانپذیر نیست. اما سپاه پاسداران تنها نهادی است که با حضور قدرتمند در عرصه سیاسی و اجرایی می تواند موتور یک جنبش پایدار ملی را به حرکت در آورد. چون به غیر از سپاه هیچ نهاد منسجم ملی دیگری وجود خارجی ندارد.

سپاهنولیبرالیسمکودتاتوسعه ملیدموکراسی
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید