سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۵ دقیقه·۴ سال پیش

تحلیل اجمالی گرایشات سیاسی ایران از انقلاب تا امروز


انقلاب که شد ناگهان تمام محدودیت ها در عرصه سیاسی و اجتماعی ناپدید شده و انواع و اقسام گرایشات و نیروهای سیاسی بطور فعال و بدون هیچ حد و مرزی وارد عرصه های سیاسی و اجتماعی شدند.

نیروهایی که میان آنها پر از تضاد و تنش بود، و لذا صرفنظر از اینکه خط مشی هر کدام تا چه حد ممکن بوده موجه باشد، همینکه تمام این نیروهای سیاسی متضاد در یک میدان بطور همزمان فعال شده بودند کافی بود تا کشور به آشوب و هرج و مرج کشیده شود. چطور ممکن بود فی المثل گروه هایی که خط مشی مارکسیستی و مبارزه مسلحانه چریکی داشتند با نیروهای لیبرال و طرفدار انتخابات آزاد به یک همزیستی مسالمت آمیز برسند؟ بخصوص که بسیاری از گروه های کوچک چریکی، بعد از انقلاب ناگهان به طور چشمگیری رشد کرده و نه تنها اعضا، کادرها و سمپاتهای کثیری جذب کردند، بلکه مقداری زیادی تسلیحات و مهمات هم از پادگان ها و پاسگاه ها اخذ و انبار نموده بودند.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%AC%D8%A8-%D8%B9%D8%B2%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%DB%8C%D8%A7-%D8%B0%D9%84%D8%AA-ef8jenxuhvsj

فراموش نکنیم، برای قبضه کردن قدرت نیازی نیست که یک حزب یا گروه سیاسی حتما میلیونها هوادار داشته باشد. یک نیروی چریکی مسلح حتی وقتی در حد چند ده نفر باشد می تواند با ایجاد هزینه و فشار، در عرصه سیاسی و اجتماعی اعمال نفوذ و تاثیر گذاری داشته باشد. چه رسد به اینکه تعداد اعضای چنین نیروی چریکی مسلحی به چند صد نفر و چند هزار نفر برسد. اگر تعداد اعضا به حد چند ده هزار نفر برسد، دیگر نام آن «نیروی چریکی نیست»، بلکه در قامت یک ارتش کامل در می آید. فی المثل همین داعش که چنان نیروی مخوفی تشکیل داده بود، در حد چند ده هزار نفر جنگجو داشت، نه میلیونها نفر!

وضعیت بعد از انقلاب یک چنین حالتی داشت که طیف های سیاسی چپ گرا عمدتا مشی چریکی و مسلحانه داشته، و به سرعت مشغول عضو گیری و انباشت سلاح بودند. برخی از این گروه ها مشغول اعمال فشار در عرصه سیاسی بودند تا ارتش و نیروهای مسلح بکلی منحل شده، و میلیشیای (نیروی شبه نظامی) «مردمی» یا «خلقی» جای آن را بگیرد. پر واضح بود که هر کدام از این گروه ها به دنبال آماده کردن فضا جهت ورود به فاز مسلحانه بودند تا با یک خیزش یا کل ایران را تحت کنترل خود درآورند، یا لااقل بخشی از خاک ایران را به قلمرو خود تبدیل نمایند.

از آنسو نیروهای لیبرال غربگرا مانند نهضت آزادی و جبهه ملی بودند که با همان اندیشه های وارداتی خام خود، تصور می کردند اگر فضای سیاسی باز باشد همه مخالفان مثل بچه های خوب اسلحه را زمین گذاشته و در فرایند دموکراتیک و انتخابات شرکت می کنند. برخی از اینها اساسا دل خوشی از نیروهای سنت گرا نداشتند و گهگداری سعی می کردند با ایجاد ائتلافاتی میان نیروهای ترقی خواه و مدرن، جلوی قدرت گرفتن بیش از حد نیروهای مذهبی و سنتی را بگیرند.



ائتلافات سیاسی در ایران همیشه در برابر نیروهای بزرگتر و قدرتمندتر شکل گرفته اند. گاهی اوقات این ائتلافات موجب شده آن نیروی قدرتمندتر مغلوب شود، و گاهی هم بی نتیجه مانده.

در مقطع انقلاب، تمام نیروهای سیاسی اپوزیسیون (مخالف حکومت شاه) در یک ائتلاف عظیم پشت سر آیت الله خمینی قرار گرفتند. شکل گیری این ائتلاف عظیم سه دلیل عمده داشت:

1- حکومت شاه مدتها با مشت آهنین حکومت کرده و تمام این نیروهای اپوزیسیون تحقیقا دریافته بودند که حریف شاه نمی شوند. لذا برای رسیدن به قدرت چاره ای جز پذیرش اتحاد استراتژیک نداشتند.

2- موضعگیری های هوشمندانه آیت الله خمینی قبل از انقلاب همیشه به گونه ای بود که اگرچه گروه ها و احزاب اپوزیسیون را بطور صریح تایید و تصدیق نمی نمود، اما صراحتا آنها را مورد تردید و تهدید هم قرار نمی داد. لذا بسیاری از نیروهای اپوزیسیون امیدوار بودند بتوانند از طریق آیت الله خمینی اهداف و برنامه های خود را به پیش برند.

3- انقلاب که شد، رهبری انقلاب عملا به دست امام خمینی افتاد، و در آن مقطع شخصیت امام در اذهان و عیون مردم ایران جلوه ای پیامبرگونه داشت، یعنی دقیقا معکوس تصویری که از شخص شاه پدید آمده بود. لذا تمام گروه ها و احزاب سیاسی مصلحت را در این می دیدند تا لااقل در ظاهر، خود را همسو و پشتیبان امام جلوه دهند.

پس این اولین ائتلاف بزرگ بود که در بدو انقلاب شکل گرفت. مدتی که گذشت، اختلافات میان گرایشات فکری و سیاسی آشکارتر شد، و نتیجتا ائتلافات جدیدی شکل گرفت.

بطور مشخص، نیروهای مذهبی و سنتی از یکسو، و نیروهای لیبرال و غربگرا از سوی دیگر، هر دو با نیروهای چپ و مارکسیستی متمایل به شوروی ناسازگار بودند. بعلاوه، نیروهای چپ و مارکسیستی اساسا متدولوژی ستیزه جو و پیکارجویانه تری هم داشته و به دلیل دارا بودن سلسله مراتب تشکیلاتی منظم و سازماندهی دارای مرکزیت منسجم، رشد هواداران و تسلیحاتی که در اختیار داشتند به معنی تهدیدی بالقوه علیه کلیه نیروهای رقیب بود.

طبیعتا نیروهای چپ و مارکسیستی اولین گروهی بودند که باید سرکوب می شدند. بزرگترین نیروی چپ، حزب توده بود که اتفاقا به دلیل نزدیکی به شوروی و خط گرفتن از مسکو، علاقه ای به مشی چریکی نداشته و ترجیح می داد در بدنه نظام نو پای انقلابی رسوخ نماید. لذا ابتدا با همکاری همین حزب توده، سایر گروه های مارکسیستی چپ قلع و قمع شدند. و دست آخر با کشف برخی اسناد جاسوسی برای شوروی، خود حزب توده هم تار و مار شد.

ماندند لیبرال ها و غربگرایان، بالاخص نهضت آزادی و جبهه ملی. نهضت آزادی بعد از ماجرای اشغال لانه جاسوسی به تدریج از صحنه کنار رفت. جبهه ملی هم بعد از عزل بنی صدر از صحنه حذف شد. در همین زمان مجاهدین خلق هم بالاخره وارد فاز مسلحانه شدند و سعی کردند نیروهای مذهبی سنتی را بطور فیزیکی حذف نمایند، اما نهایتا در عمل خودشان هم بطور فیزیکی از صحنه حذف شدند و هم شیمیایی!

تا اینجای کار آن نیرویی که موفق به حذف تمام رقبای ناسازگار خود شده بود، همان نیروهای مذهبی و سنتی بودند که ترکیبی از روحانیون و بچه مذهبی ها و سنت گرایان بود.



گرایشات سیاسی چپی و راستی که اوایل انقلاب در عرصه سیاسی حضور داشتند، هر کدام برای خود تز و خط مشی مشخصی داشت. صرفنظر از اینکه این تزها و خط مشی ها و مطالبات تا چه حد واقع گرایانه و مصلحانه و عملی بود، در هر صورت هر کدام تفکر و گرایشات مشخص و تعریف شده ای داشتند.

اما نقطه ضعف بزرگ نیروهای مذهبی و سنتی این بود که خط مشی و مطالبات جامع و مشخصی نداشتند. یعنی نه از لحاظ فکری به آن انسجام نظری رسیده بودند که خط مشی جامعی برای اداره کشور داشته باشند، و نه در سطح جهانی مدلی وجود داشت که با استناد به آن اقدام به گرته برداری و الگو برداری نمایند. معدود افرادی مانند شهید بهشتی و شهید مطهری که ظرفیت الگو سازی داشتند هم در زد و خوردهای سیاسی با نیروهای رقیب از دست رفته بودند. به همین دلیل هم بود که بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، بساط تحذب تا مدتها در ایران برچیده شد. چون درون نظام، نخبگان فکری باقی نمانده بود و دیگر رقبا هم از صحنه سیاسی حذف شده بودند.

نتیجتا وقتی نیروهای رقیب از صحنه خارج شدند، این نیروهای سنت گرا و مذهبی باقی مانده در قدرت، با یک مشکل و پرسش عملی و بنیادی مواجه شدند. به اینصورت که واقعا کشور به چه صورتی و با چه سیاست هایی باید اداره شود؟

از آنجا که کشور درگیر جنگ بود، نیروهای هوادار نظام به دو دسته تقسیم شده بودند. یک دسته همان نیروهای بسیجی و سپاهی و نظامی بودند که در جبهه در حال نبرد با دشمن بودند، و یک دسته هم نیروهای سیاسی که نهادهای دولتی و حکومتی را اداره می کردند.

نیروهای درگیر در جنگ که چندان فرصتی برای ورود به مسایل سیاسی نداشتند. اما نیروهای سیاسی نهایتا به دو گروه تقسیم شدند. یک گروه اندیشه ها و خط مشی های نولیبرالی و غربگرایانه را دنبال کرده که به عنوان جناح راستگرا معروف شد، و گروه دیگر گرایش به خط مشی ها و الگوهای برگرفته از کشورهای سوسیالیستی پیدا کردند که در حقیقت جناح چپ درون نظام را تشکیل می داد. تا زمانی که امام خمینی در قید حیات بودند، همواره نوعی توازن قوا میان این دو گروه وجود داشت.

پس از رحلت امام و فروپاشی شوروی، جناح چپ با تاثیر پذیری از تحولات جهانی، مطالبات سوسیالیستی را رها کرده و تاکید خود را بر «توسعه سیاسی» و آزادی های مدنی به سبک احزاب سوسیال دموکراسی نوین قرار داد.

این دقیقا همان مقطعی بود که مشی کلاسیک سوسیال دموکراسی در جوامع غربی به احتضار افتاده و احزاب سوسیالیست و کارگری اروپایی، همگی سیاست های نولیبرالی را می پذیرفتند. بعنوان مثال، در انگلستان دولت حزب کارگران با نخست وزیری تونی بلر با تمام قوا مشغول اجرای سیاست ها نولیبرالی و ضد کارگری بود. به همین ترتیب احزاب سوسیالیست در فرانسه و دیگر جوامع اروپایی، و حزب دموکرات در آمریکا، همگی به سرعت در حال دگردیسی بودند و شعارهای سابق از قبیل «حمایت از حقوق کارگران» و «ارتقای معیشت عمومی» به شعارهای جدیدی از قبیل «حمایت از حقوق اقلیت ها» و «فرصت برابر» بدل شده بود.

بازتاب این دگردیسی در ایران به اینصورت بود که جناح چپ، آزادی های سیاسی و مدنی را ارجح بر معیشت و اقتصاد می دانست.

از سوی دیگر، جناح راست به رهبری آیت الله هاشمی با اجرای نسخه های اقتصادی نولیبرالی، عملا نوعی مهندسی اجتماعی در ایران را اجرا نمود که موجب شکل گیری طبقه متوسط جدیدی شد که ماهیت ملی خود را بطور فزاینده ای از دست می داد.



به این ترتیب، در اواخر دوران ریاست جمهوری آیت الله هاشمی سه گرایش سیاسی در ایران وجود داشت:

1- جریان راست نولیبرال که طرفدار گره زدن ساختار اقتصادی ایران به اقتصاد جهانی (در عمل یعنی وابستگی به غرب) بود. عملکرد هشت ساله این جریان موجب بروز اختلاف شدید طبقاتی و ظهور طبقه متوسط جدیدی شد که ماهیت ملی نداشت.

2- جریان چپ که به دلیل فروپاشی شوروی، گرایشات سوسیالیستی خود را رها کرده و به تقلید از احزاب سوسیال دموکرات غربی، با سیاست ها اقتصادی نولیبرال همگرا شده بود. تفاوت این جریان چپ با جریان راست در این بود که این چپ ها توسعه سیاسی و آزادی های سیاسی را به سیاست ها اقتصادی نولیبرالی اضافه می کردند.

3- نیروهای سنتی مذهبی پیرو ولایت فقیه که سابقا درگیر جبهه و جنگ بوده و در طول هشت سال دولت آیت الله هاشمی موضع انفعالی داشتند.


بعبارت دیگر، نقطه ضعف هر سه جریان این بود که تز و اندیشه سیاسی و برنامه جامع و کامل و مانعی از خود نداشتند. لذا آنهایی که مستقیما درگیر امور اجرایی و سیاسی بودند تحت تاثیر گرایشات سیاسی در سطح جهانی، به دو جناح چپ و راست تقسیم شده و با اخذ اندیشه ها و نسخه های جهانی، به عاملیت رسیدند. و دسته سوم که مدتی درگیر جبهه و جنگ بود، از طرفی مجددا به این دلیل که هیچ اندیشه و نسخه سیاسی جامعی از خود نداشت، و از طرف دیگر به دلیل عقب ماندن از دو طیف دیگر (به دلیل درگیری در جنگ) به موضع انفعال افتاده بود.

نتیجه انفعال دسته سوم این بود که عملا با سیاست های نولیبرالی دولت آیت الله هاشمی همراهی می کرد. اما از طرف دیگر، به دلایلی، نوعی مرز بندی میان دسته اول و دسته سوم وجود داشت که موجب شد اینها هرگز در هم ادغام نشوند. لذا دسته سوم هرگز ماهیت ملی خود را از دست نداد. زمانی که منافع جریان نولیبرال راست تا حدی با منافع غرب گره خورد که در تضاد آشکار با منافع ملی قرار گرفت، اختلاف و تضاد میان جریان راست نولیبرال و جریان سنتی مذهبی پیرو ولایت فقیه هم آشکارتر شد.

از سوی دیگر، با پایان یافتن دولت آیت الله هاشمی، نارضایتی عمومی از فجایع سیاست های اقتصاد نولیبرالی، از قبیل تعدیل ساختاری و تشدید اختلاف طبقاتی و غیره، به حدی رسید که جناح چپ توانست سوار بر موج نارضایتی عمومی شده و دو نهاد اصلی، یعنی دولت و مجلس را بدست گیرد.

جالب اینجاست که تصدی وزارتخانه ها و ادارات اقتصادی، از قبیل وزارت اقتصاد، بازرگانی، صنایع، نفت، بانک مرکزی و غیره کما فی السابق به همان مدیران جریان راست نولیبرال سپرده شد. اما وزارتخانه های فرهنگی و امنیتی را مدیران جریان چپ در اختیار گرفتند، که حالا با عنوان «اصلاح طلب» معروف شده بودند.



در آن مقطع هنوز تضادهای درونی میان جریان راست نولیبرال (هاشمی رفسنجانی، روحانی، کارگزاران سازندگی، الخ) و جریان چپ (اصلاح طلبان) وجود داشت.

جریان راست از نظر اقتصادی غربگرا بود، اما از نظر سیاسی تمایل به اقتدارگرایی و فضای سیاسی بسته در داخل کشور داشت.

از سوی دیگر، جریان چپ از نظر اقتصادی با جریان راست همسو بود، اما از نظر سیاسی تمایل به توسعه آزادی های سیاسی و باز شدن فضای سیاسی داخلی داشت. دست بر قضا، نسخه اصلاح طلبان دقیقا همان چیزی بود که سیاست خارجی دولت دموکرات آمریکا (در زمان بیل کلینتون) پیگیری می نمود.

اما خیز بلند جریان چپ (اصلاح طلبان) برای تسلیم همه جانبه کشور در مقابل غرب، زنگ خطر را برای جناح سوم (سنت گرای مذهبی) به صدا در آورد. در صورت فروپاشی نظام جمهوری اسلامی، بخش قابل توجهی از بدنه اجتماعی و حتی سیاسی هوادار اصلاح طلبان نه تنها متضرر نشده، بلکه به احتمال زیاد منتفع هم خواهند شد. بی دلیل نیست که به محض تنگ شدن عرصه، بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی هوادار اصلاح طلبان سر از کشورهای غربی در می آورند. از جمله وزیر ارشاد دولت اصلاحات، یا بسیاری از همانهایی که اوایل انقلاب از دیوار سفارت آمریکا در تهران بالا می رفتند.

اما این مطلب در مورد نیروهای جریان سوم (سنت گرای مذهبی) صادق نیست. همانطور که گفته شد، بخش قابل توجهی از اینها نیروهای نظامی و پاسداران و بسیجیانی هستند که در صورت فروپاشی نظام و کشور، همه چیز خود را از دست خواهند داد. یعنی منافع اینها به منافع غرب گره نخورده، بلکه دقیقا بالعکس، با منافع ملی گره خورده. و دقیقا به همین دلیل می گوییم همچنان ماهیت ملی خود را حفظ کرده اند.

فعال شدن نیروهای جریان سوم در عرصه سیاسی موجب شد تا ابتدا اصلاح طلبان و نولیبرال های جریان هاشمی هر دو شکست خوردند. اما از آنجا که هم اصلاح طلبان و هم نولیبرال ها با منافع نولیبرالیسم غربی همگرا هستند، با ورود فعال جریان ملی (سنت گرایان مذهبی که در تضاد با منافع غرب هستند) این دو با هم ادغام شده و عملا یک جبه واحد نولیبرال غربگرا تشکیل شد.

ائتلاف دو جناح رست و چپ در قالب جبهه واحد نولیبرال و غربگرا، ابتدا در جریان انتخابات 88 وارد عمل شد که با فشار جریان مقابل، نهایتا نتوانست به قدرت باز گردد. اما به دلیل کم تجربگی و عدم تسلط جریان ملی بر ارکان اقتصادی و اجرایی کشور، جریان نولیبرال توانست ضربات قابل توجهی وارد کرده و به قیمت وارد کردن خسارات هنگفت به کشور، جناح ملی را مجددا در موضع انفعالی قرار دهد. نهایتا در انتخابات 92 این ائتلاف نولیبرال با ترکیب جدیدی وارد عمل شده و حاصل آن 8 سال فاجعه بار بوده که در دولت روحانی تجربه کرده ایم.



لذا در حال حاضر دو جریان سیاسی عمده در کشور وجود داشته، و همچنین طیفی از بقایای جریانات سیاسی قبلی هم میان این دو را پر کرده اند. این دو جریان عمده عبارتند از:

1- جناح نولیبرال (تسلیم طلب غربگرا)

2- جناح ملی (که هسته اصلی آن نیروهای سپاه و بسیج بوده و ماهیت اقتدارگرایانه دارد)

و میان این دو یک طیف ناهمگون از نیروهای اقتدارگرای غربگرا وجود دارد که بسته به جهت وزش باد، گاهی به اینسو می غلطند و گاهی به آنسو. بعنوان مثال، شخصیتی مانند علی مطهری که گاهی اصولگراست و گاهی اصلاح طلب و گاهی هر دو!

همانطور که گفتیم، جناح ملی (سنتی مذهبی) مانند دیگر جریانات هیچ برنامه سیاسی جامعی از خود نداشت و به همین دلیل مدتها در حالت انفعال بود. اما از آنجا که این جناح هرگز ماهیت ملی خود را از دست نداد، با گذر زمان از تجارب و حاصل عملکرد دیگر جناح ها درس ها گرفته و پس از سی سال به میزان مقبولی از پختگی فکری و سیاسی رسیده است.

به تدریج شاهد ظهور شخصیت ها و نخبگان فکری هستیم که انسان های خوش فکر و مستقلی بوده و با محوریت منافع ملی به سخنوری و قلم فرسایی می پردازند، و نه در جهت اکتساب پول و ثروت و حتی ویزای پناهندگی فلان امردخانه غربی!

همچنین قشری از مدیران اجرایی در بدنه سپاه و شرکت های وابسته به سپاه تربیت شده اند که توان جایگزین شدن با مدیران تکنوکرات (فن سالار) غربزده و غربگرا را دارند.

شواهد و قراین نشان می دهد، انتخابات 1400 همان نقطه عطف تاریخی است که بالاخره نیروهای ملی با تمام توان وارد عرصه کنشگری و عاملیت سیاسی و اجرایی شده و انحصار سی و چند ساله تکنوکرات های غربگرا را خواهند شکست.

و دقیقا به همین دلیل است که تمام جریانات سیاسی که تا بحال فعال بوده اند، برای تخریب چهره کاندیداهای این جریان ملی همصدا شده اند.

حمیدرضا ترقی، عضو شورای مرکزی حزب موتلفه به برخی سوالات «آزادی» در این باره پاسخ می‌دهد و می گوید :سعید محمد هنوز در جامعه خیلی شناخته شده نیست و به همین خاطر شانسش کم است . در نظر سنجی‌ها هم خیلی عقب هستند. ضمن اینکه کسی هم از دیدگاه‌ها و مواضع او خبر ندارد. کارنامه او در قرارگاه اخیر برای برخی از نخبگان مطرح شده اما مردم خیلی وی را نمی‌شناسند. به خصوص که پروژه‌های قرارگاه کلان و در جایگاه‌های خاص است و ثمره آن برای عموم مردم مشخص نیست لذا تا مردم بخواهد او را بشناسند و او به حد نصابی برسد که در کنار سایر کاندیداها مطرح شود، خیلی مانده است.
رستم قاسمی به جهانگیری: فروش ۱۰ کشتی نفت افتخار دارد؟ / عضو نهاد اجماع ساز: سید حسن خمینی گفت که کاندید نمی‌شود / ترقی: «سعید محمد» شانسی ندارد - تابناک | TABNAK


به گزارش تابناک، حمیدرضا ترقی عضو شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی در صفحه شخصی خود مصاحبه با ایسنا درباره سعید محمد را تکذیب کرد. او نوشت: از تحریف ایسنا و واکنش اصلاح طلبان و اپوزیسیون خارج نشین، پیرو مصاحبه بنده در خصوص آقای دکتر سعید محمد، آشکار شد چقدر رقیب، از تشکیل دولت جوان، جهادی و انقلابی واهمه دارد!
این درحالی است که خبرگزاری ایسنا در واکنش به این تکذیبیه نوشت: باتوجه به واکنش حمیدرضا ترقی پس از انتشار این مصاحبه مبنی بر تحریف سخنان خود، لازم به ذکر است که فایل صوتی مصاحبه ایسنا با ترقی به عنوان عضو یکی از احزاب سیاسی مطرح و شناسنامه‌دار کشور (که بر همین اساس هم ادعای وی در زمینه سعید محمد منتشر شد) در آرشیو ایسنا موجود است و مصاحبه دقیقا براساس اظهارات مطرح شده در این فایل منتشر شده است.
لازم به ذکر است حمیدرضا ترقی در مصاحبه خود گفته بود سعید محمد از قرارگاه خاتم استعفا نداده بلکه به دلیل تخلفاتی که داشت از کار برکنار شد.

احسنت! همینطور به سیاه نمایی ادامه دهید!

هر چه نیروهای سیاسی منفور و بی اعتبار بیشتر در سیاه نمایی و تخریب چهره کاندیدایی ناشناخته اصرار ورزند، محبوبیت آن چهره بیشتر خواهد شد.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%B1%D8%A6%DB%8C%D8%B3-%D8%AC%D9%85%D9%87%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D8%B9%D8%AF%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B4%D8%AF-lowuirlj90vj


انتخابات 1400گام دوم انقلابسعید محمد
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید