سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

خوشحالی و سرور از کشته شدن قاسم سلیمانی!


در فیلم معروف «داستان عاشقانه» (Love Story) صحنه ای بود که پسر جوان را میدیدم، غمگین از خبر بیماری همسر و معشوقش. به خانه آمده و بی مقدمه به همسرش می گوید:

امشب می خوام شام ببرمت بیرون.

دختر جوان پاسخ می دهد:

به چه مناسبت؟

پسر می گوید:

مگه چیه؟! نمی تونم هر وقت دلم خواست زنمو شب شام ببرم بیرون؟

و دختر سوال می کند:

خب، بگو ببینم اسم دختره چیه و چند سالشه؟

پس با تعجب می گوید:

منظورت چیه؟

دختر پاسخ می دهد:

وقتی وسط هفته بی دلیل لازم می شه که زنتو شام ببری بیرون، معنیش اینه که حتما تازگی با یه زن دیگه خوابیدی.



وقتی آمریکاییها حاج قاسم را ترور کرده و به شهادت رساندند، در حالیکه فریاد آه و مویه و خشم و خروش بیش از ده میلیون عزادار ایرانی، و میلیونها هواخواه در عراق و دیگر کشورهای منطقه، جهان را به لرزه در آورده بود، صدا و سیما مصاحبه ای را پخش کرد از جناب آقای جواد ظریف، وزیر محترم امور خارجه کشورمان.

در این مصاحبه، دکتر ظریف از خاطرات خود با حاج قاسم می گفتند و اینکه چقدر رابطه دوستانه و نزدیکی با آن شهید داشتند.

البته مدتی بعد کاشف به عمل آمد که گویا جناب ظریف مدتی پیش در اعتراض به «دخالت های حاج قاسم در دیپلماسی خارجی» از سمت وزارت امور خارجه استعفا داده بود، که البته آن استعفا مورد قبول واقع نشد.



یکی از کلماتی که به تواتر و کرارا در رسانه های داخلی و خارجی و موافق و معاند می شنویم، اصطلاح «مردم» است. مثلا در قضایای آشوب آبان 98، گفته می شد «مردم» به خیابانها ریختند و اعتراض کردند. و البته «رژیم» با سبوعیت «مردم» را سرکوب کرد.

یا در قضایای اعتراضات خیابانی بعد از انتخابات سال 88، گفته می شد «مردم» از تقلب در انتخابات ناراضی بوده و علیه «رژیم» شعار می دهند.

در نقطه مقابل هم مثلا در راهپیمایی 9 دی 1389 که جمعیتی میلیونی در خیابانهای تهران نسبت به آشوب و اغتشاش اعتراض کردند، گفته می شد که «مردم» به صحنه آمده اند تا از نظام و آرمانهای انقلاب حمایت کنند.

یا در همین تشییع جنازه شهید حاج قاسم سلیمانی، مجددا گفته می شد که «مردم» به خونخواهی از حاج قاسم به خروش آمده اند.

اما همان زمان که بیش از ده میلیون ایرانی داغ دیده و سوگوار از دست دادن بزرگترین سردار ایرانی در تاریخ معاصر بودند، عده کثیری هم نیشخند می زدند و به یکدیگر تبریک و تهنیت می گفتند که یکی از مهره های «رژیم» کشته شد! رسانه های معاند هم واکنش های این بخش از جمعیت ایران را بازتاب داده و ادعا می کردند «مردم» ایران از کشته شدن قاسم سلیمانی خوشحالند.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%AD%D8%B1%D8%B5-%D9%88-%D8%AC%D9%88%D8%B4%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D9%85%DB%8C%D8%B2%D9%86%D9%86%D8%AF-%DA%A9%DB%8C%D8%B3%D8%AA-lychbdtq7thf




ملت ایران یکدست نیست. جامعه ایران، مصداق دقیق یک جامعه واگراست. آن جمعیتی که در اعتراضات علیه نظام می بینیم، و آن جمعیتی که در حمایت از نظام می بینیم، یک «مردم» نیستند. اما هر دو واقعیند.

معاندان ادعا می کنند هواداران نظام سیاهی لشکریانی اند که برای نمایش توسط «رژیم» گرد آورده شده اند. مثلا سربازان وظیفه یا کارمندان ادارات دولتی که به اجبار از اقصی نقاط کشور جمع می شوند تا یک راه پیمایی در تهران برگزار کنند.

از سوی دیگر، هواداران نظام هم ادعا می کنند مخالفان عده ای معدود هستند که عمدتا هم از یک موضوع کوچکی ناراحتند، اما با کلیت نظام هیچ مشکلی ندارند.

کافیست دو چشم بینا داشته باشیم تا ببینیم نه این است و نه آن. بلکه هر دو گروه واقعیند. آیا در مغز ما چنین چیزی نمی گنجد که این هشتاد و پنج میلیون ایرانی ممکن است لااقل به دو گروه تقسیم شده باشند؟!

چطور ممکن است «مردم» هم از شهادت سردارشان سوگوار و خشمگین باشند، و هم خوشحال و راضی؟! چطور ممکن است هم نظام حکومتشان را دوست داشته باشند و هم از آن متنفر باشند؟ چطور ممکن است هم مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل بگویند و هم جانم فدای آمریکا و جانم فدای اسرائیل؟!



داستان دشمنی ایران و اسرائیل قصه عجیبی است. اما غریب نیست!

مشابه این داستان را قبلا هم شنیده ایم. در قصه «لیلی و مجنون».

داستان به اینصورت بود که مجنون از عشق لیلی پریشان خاطر و رنجور گشته بود. اما پدر و خانواده و قبیله لیلی، مجنون را تحریم کرده بودند و اجازه وصال او را با لیلی نمی دادند.

مجنون دوستی داشت به نام نوفل. این نوفل با دیدن حال زار مجنون تصمیم می گیرد به هر ترتیبی شده او را به وصال لیلی برساند. بالاخره کار به جنگ و لشکرکشی می کشد و دو قبیله با هم وارد پیکار و نبرد می گردند.

دریای مصاف گشت جوشان
گشتند مبارزان خروشان
شمشیر ز خون جام بر دست
می‌کرد به جرعه خاک را مست
سر پنجه نیزه دلیران
پنجه شکن شتاب شیران
مرغان خدنگ تیز رفتار
برخوردن خون گشاده منقار
پولاده تیغ مغز پالای
سرهای سران فکنده بر پای
غریدن تازیان پرجوش
کر کرده سپهر و ماه را گوش

در حالیکه مردان قبیله مجنون برای رساندن او به معشوقش جانفشانی کرده و با دشمن می جنگیدند، مجنون در همان حال و هوای عاشقی بود. هر وقت یکی از نفرات دشمن سرنگون می شد آه می کشید و وقتی یک خودی کشته می شد هورا و شادمانی سر میداد!

هرکس به مصاف در سواری
مجنون به حساب جان سپاری
هرکس فرسی به جنگ میراند
او جمله دعای صلح می‌خواند

هرکس طللی به تیغ می‌کشت
او خویشتن از دریغ می‌کشت
می‌کرد چو حاجیان طوافی
انگیخته صلحی از مصافی
گر شرم نیامدیش چون میغ
بر لشگر خویشتن زدی تیغ

گر طعنه زنش معاف کردی
با موکب خود مصاف کردی
گر خنده دشمنان ندیدی
اول سر دوستان بریدی
گر دست رسش بدی به تقدیر
بر هم سِپَران خود زدی تیر
گر دل نَزَدیش پای پشتی
پشتی گر خویش را به کشتی
می‌بود در این سپاه جوشان
بر نصرت آن سپاه کوشان
اینجا به طلایه رخش رانده
وآنجا به یزک دعا نشانده
از قوم وی ار سری فتادی
بر دست برنده بوس دادی
وآن کشته که بد ز خیل یارش
می‌شست به چشم سیل بارش

کرده سر نیزه زین طرف راست
سر نیزه فتح از آنطرف خواست
گر لشگر او شدی قوی‌دست
هم تیر بریختی و هم شست
ور جانب یار او شدی چیر
غریدی از آن نشاط چون شیر

بالاخره یکی از یاران مجنون از این وضعیت به ستوه می آید و خطاب به او می گوید: مرد حسابی! ما اینجا به خاطر تو خودمان را جِر می دهیم! تو چرا برای دشمن هورا می کشی؟!

پرسید یکی که‌ ای جوانمرد
کز دو زنی چو چرخ ناورد
ما از پی تو به جان سپاری
با خصم ترا چراست یاری؟

و مجنون در پاسخ گفت:

گفتا که چو خصم یار باشد
با تیغ مرا چکار باشد

با خصم نبرد خون توان کرد
با یار نبرد چون توان کرد
از معرکه‌ها جراحت آید
اینجا همه بوی راحت آید
آن جانب دست یار دارد
کس جانب یار خوار دارد؟
میل دل مهربانم آنجاست
آنجا که دلست جانم آنجاست

شرطت به پیش یار مردن
زو جان ستدن ز من سپردن
چون جان خود این چنین سپارم
بر جان شما چه رحمت آرم

داستان جنگ ایران و آمریکا هم همین حکایت است. عده ای از ما دلشان در گرو عشق به آمریکا و غرب است. از این عاشقان دلسوخته نمی توان توقع داشت قدر و منزلت سرداری چون شهید سلیمانی را بدانند. چون آن شهید خاری بود در دست و پا و چشم معشوق اینها. چون شهید سلیمانی معشوق اینها را در منطقه غرب آسیا خوار و خفیف کرده بود.

آن جانب دست یار دارد
کس جانب یار خوار دارد؟

یکی از همین فعالان متواری اپوزیسیون چندی پیش در فضای مجازی گفته بود «دلم برای بوی شاش و وید (weed) تنگ شده». بسیاری از عاشقان غرب اینطور خراب عشقند! وطن فروشی، برای شاش و مواد مخدر؟ مگر می شود؟! البته که می شود. باید عاشق و مجنون باشد تا بشود.

چون جان خود این چنین سپارم
بر جان شما چه رحمت آرم؟
https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A2%DB%8C%D8%A7-%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%B1%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B9%D9%87-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-oa4lgch41uza


حاج قاسم سلیمانیواگرایی اجتماعیوطن فروشیمردمسالاریلیلی و مجنون
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید