درباره فرم هنری و زیبایی شناسی پیشتر گفتیم که از عرصه ناخودآگاه هنرمند بر می خیزد، با استفاده از تکنیک هنری شکل بیرونی به خود گرفته، و نهایتا بصورت اثری قایم بالذات و مستقل از هنرمند و مستقل از جامعه در می آید. اثر هنری از طرفی زمان و مکان مشخصی دارد. بعنوان مثال غزلیات سعدی مربوط به حوزه جغرافیایی ایران و سده هفتم هجری هستند. اما از طرفی هم مستقل از زمان و مکان می شود. یعنی غزل سعدی را هنوز پس از هفتصد سال وقتی می خوانیم به همان طراوت و تازگی است که در ابتدا بود. هنر ناب کهنه نمی شود، بلکه مانند شراب ناب هر چه سالخورده تر شود گیرایی بیشتری پیدا می کند. فرم هنری از آنجا که از عرصه ناخودآگاه ذهن و تفکر هنرمند خالق اثر بی می خیزد، درست مانند عصاره وجود هنرمند است که رنگ و بو و حس و خاصیت و همه چیز آن گواهی می دهد که این اثر را این هنرمند خلق کرده. اما از طرف دیگر اثر هنری قایم بالذات است و وابسته به هنرمند نیست. یعنی مخاطب نیازی ندارد بداند چه کسی خالق این اثر است، یا خالق اثر چه شخصیتی داشته است. اثر هنری مستقل از هنرمند می تواند روی مخاطب تاثیر بگذارد. یعنی مثلا مانند فیلمهای جشنواره فجر نیست که به اعتبار کارگردانانشان جایزه می گیرند، بلکه ما سعدی را از روی آثارش می شناسیم و نه برعکس.
همانطور که گفتیم زیبایی شناسی ماهیتی اجتماعی دارد و از شیوه زندگی و فرهنگ جامعه بر می خیزد. اما اثر هنری وقتی شکل گرفت از جامعه مستقل می شود. یعنی هنر خود فرهنگ ساز می شود، نه اینکه حتما نیاز داشته باشد مخاطب از قبل فرهنگی را در خود داشته باشد.
با این مقدمه، این غزل زیبا از سعدی را بخوانیم:
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
عشق را به زندان تشبیه کرده، و کسی که تجربه زندان و حبس را داشته باشد می داند که زمان در زندان بسیار کند می گذرد. پس شب فراق هم گویی هرگز به پایان نخواهد رسید.
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است
معمولا افرادی که احساس ملالت و دلگیری دارند به بوستان یا باغی می روند تا دلشان باز شود. اما انسان عاشق مهجور مانده از معشوق دچار نوعی افسردگی می شود که هیچ چیز در نظرش ارزشی نداشته و در عین حال هر چیزی سیمای یار را برای وی تداعی می کند. همه این اباطیلی که ما اینجا گفتیم، سعدی در همان یک بیت خلاصه کرده!
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
توجه دارید که معشوق می تواند هر چیزی باشد. می تواند انسان باشد، یا چیزی ماورای انسان. فی المثل حس همین بیت شامل حال انسانی که جلای وطن کرده هم می شود.
بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکندهست
خیال روی تو بیخ امید بنشاندهست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکندهست
عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است
این بیت و بیت بعدی اشاره به کثرت در وحدت و وحدت در کثرت دارد.
اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است
ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست
بیا و بر دل من بین که کوه الوند است
کوه الوند اینجا به عنوان نماد عظمت و بزرگی استفاده شده. وقتی صحبت از زمان و مکان مشخص در اثر هنری می کنیم، بیت فوق یکی از جلوه های آن است. مثلا امروز ما می دانیم که قله اِوِرست بلندترین قله کوه در جهان است. اما اگر بجای الوند از اورست استفاده کنیم هرگز حسی حتی نزدیک به کلام سعدی بدست نمی آید. کوه الوند در نگاه یک ایرانی خیلی بیشتر از یک قله کوه است.
ز ضعف طاقتِ آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدی ز دوست خرسند است
و طبق معمول بیت آخر تیر خلاصی است که بر خواننده زده می شود! کسی که هزار حرف نگفته در دل دارد، اما چون مجال و توان گفتن ندارد همه فکر می کنند حرفی ندارد، و مشکل هم دقیقا همینجاست! اصلا هنرمند اثر هنری را خلق می کند تا راحت شود. افکاری که در عرصه ناخودآگاه هنرمند انباشته می شوند و خواب و خوراک را از او می گیرند، تا بیرون ریخته نشوند هنرمند دایما عذاب می کشد. بنیان علم روانکاوی هم بر همین اصل استوار است. با کاوش تفکر ناخودآگاه بیمار سعی می کنند او را درمان کنند. هنرمند با خلق اثر هنری خودش دست به درمان خود می زند. اما اولا این کار را آگاهانه انجام نمی دهد. زیرا اگر آگاهانه باشد دیگر هنر نیست. ثانیا این درمان هم موقتی است و پس از مدتی مجددا به همان درد قبلی گرفتار خواهد شد.