یکی از دعواهای داغ سیاسی در جوامع غربی، علی الخصوص آمریکا، بحث قوانین مربوط به سقط جنین است. بطور سنتی بیشتر جوامع متمدن سقط جنین را عملی شنیع و غیر اخلاقی می دانسته اند. این دیدگاه در فرهنگ غربی هم وجود داشت. اما از دهه 1970 به اینسو جنبش های قدرتمند اجتماعی به راه افتادند که تلاش دارند عمل سقط جنین را کاملا عادی و قانونی نمایند. این مساله یکی از اصلی ترین خواسته های فمینیست های امروز، و همچنین به شدت مورد حمایت ثروتمندان و کمپانی های بزرگ غربی است.
وقتی دیدگاه ها و خواسته های این جریان سیاسی را بررسی می کنیم، چند نکته توجه را جلب می کند:
1- منظور از «سقط جنین» تنها انداختن نطفه چهار یا پنج هفته ای نیست. بلکه طرفداران سقط جنین معتقدند زنان باید حق داشته باشند در هر لحظه ای به بارداری خود پایان داده و بچه ای که حمل می کنند را سر به نیست کنند. یعنی حتی بچه نه ماهه ای که چند روز دیگر به طور طبیعی دنیا می آید هم مشمول چنین حق انتخابی برای مادر می شود.
2- فمینیست ها معتقدند تصمیم به عمل سقط جنین باید مطلقا انتخاب مادر باشد. یعنی نه تنها پدر هیچ حق اظهار نظری در این مورد ندارد، بلکه حتی قانون هم نباید محدودیتی برای این عمل قایل شود. به عبارت دیگر، مادر باید حق داشته باشد به هر دلیلی و در هر زمانی خودش را از شر بچه خلاص کند. این دلیل حتی می تواند کاملا ذهنی و بر پایه یک هوس باشد. لذا اینطور نیست که فقط به دلیل بیماری یا ریسک بالا اقدام به چنین کاری کند.
دلایلی که فمینیست ها برای مشروعیت بخشیدن به این خواسته های می آورند طبق معمول کاملا فردگرایانه و سطحی است. یعنی در ظاهر این خواسته ها کاملا ایدئولوژیک هستند و از این باور ناشی می شوند که همه انسانها باید کاملا در هر زمینه ای آزاد باشند. لذا زنان باید اختیار کامل بدن خود را داشته باشند و کسی حق ندارد آزادی ایشان را محدود کند، نه قانون و نه پدر بچه.
طبیعتا از آنجا که این دیدگاه در تضاد با نگرش های سنتی است، بحث و دعوا در این زمینه در جوامع غربی همچنان داغ است. چندی پیش در ایالت های میسیسپی، کنتاکی، اوهایو، و جورجیای آمریکا، قوانینی وضع شد که عمل سقط جنین را برای جنینی که بیش از شش هفته داشته باشد ممنوع کرد. یعنی تا قبل از شش هفته به مادر همچنان این اجازه را می دهد که به هر دلیلی جنین را سقط کند. اما بعد از شش هفته جنین را دارای حقوق شهروندی به حساب آورده و لذا کشتن بچه را جرم می داند.
این قانون خشم فمینیست ها را به شدت برانگیخت. یکی از بازیگران زن فمینیست و مشهور آمریکا در همین راستا پیشنهاد داد، حال که زنان حق سقط جنین ندارند، پس در عوض عمل وازکتومی (عقیم سازی مردان) را برای تمام مردان اجباری کنیم.
این پیشنهاد مورد استقبال گسترده فمینیست ها قرار گرفت. حتی عده ای پیشنهاد دادند عمل معکوس وازکتومی که امکان باروری را مجددا باز می گرداند، فقط با اجازه و رضایت کتبی یک زن مجاز باشد. در مقابل اعتراض عده ای که یادآوری می کردند عمل وازکتومی می تواند منجر به عقیم سازی مادام العمر شود و عمل معکوس برای درصد بسیار بالایی از مردان ناموفق است، فمینیست ها اینطور توجیه کردند که زایمان هم برای زنان بسیار دردناک است، پس احتمال عقیم شدن مادام العمر را می توان به تلافی درد زایمان نادیده گرفت!
پر واضح است که هدف اصلی پایین آوردن نرخ باروری است، حال چه از طریق سقط جنین و بچه کشی بعد از بسته شدن نطفه، یا مستقیما از طریق عمل عقیم سازی که از اساس امکان شکل گیری نطفه را منتفی می نماید.
و اینکه چرا اصرار دارند نرخ باروری جمعیت پایین بیاید هم مربوط می شود به جمعیت انبوه مهاجرینی که از جوامع جهان سوم وارد می شود. طبیعتا ثروتمندان و هیات حاکمه ترجیح می دهند نیروی کار بدون هزینه و دردسر و با توجه به نیازهای روز از طریق قوانین مهاجرت تامین شود. سرمایه های مالی از ریسک خوششان نمی آید، لذا تمایلی ندارند برای تربیت و پرورش نیروی کار برنامه ریزی های بلند مدت داشته باشند. چون هرچه برنامه ها بلند مدت تر باشد، احتمال خطا در آن هم بیشتر می شود. هر چه پیش بینی ها آینده دورتری را رصد کند، دقت آن هم کمتر می شود. معادلات اقتصادی و اجتماعی بسیار پیچیده اند. درست مانند پیش بینی وضع هوا که هر چه آینده دورتری را پیش بینی می کند، دقت پایین تری پیدا می کند.
و البته دلیل دیگری که مهاجر را به بچه متولد شده در داخل ترجیح می دهند، مربوط است به دلایل تاریخی و لزوم در هم شکستن قدرت اتحادیه های کارگری، که شرح آن را پیشتر دادیم.
همین سیاست ها از طریق نهادهای بین المللی در جوامع جهان سوم هم اعمال می شود. البته با اهدافی متفاوت.
در ظاهر، نولیبرالیسم سیاستی یکنواخت را در هر دو سوی جهان اعمال می کند، یعنی هم در بخش توسعه یافته و هم در جهان سوم تلاش می کند نرخ باروری را پایین بیاورد. به همین دلیل هم ظاهری موجه پیدا می کند. همانطور که فردوسی از زبان بوذرجمهر حکیم می گوید:
هران چیز کانت نیاید پسند
تن دوست و دشمن دران برمبند
اما در باطن سیاست جمعیتی در جهت کاهش نرخ باروری در دو سوی جهان اهداف متفاوتی دارد. بخش توسعه یافته را که توضیح دادیم، پس اشاره ای به جهان سوم می کنیم.
کاهش جمعیت در جهان سوم برای مراکز سرمایه داری (یعنی جهان غرب) دو مزیت عمده دارد:
1- کاهش مصرف
2- کاهش قدرت بازدارندگی و دفاعی
مورد اول ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر برسد. زیرا تمایل عمومی سرمایه داری صنعتی در جهت افزایش مصرف گرایی بود تا دایما بازارهای مورد نیاز برای صنایع غربی گسترش پیدا کنند. اما سرمایه مالی از این مرحله عبور کرده. دلیل آن هم واضح است. سرمایه مالی نه تنها تمایلی به گسترش صنایع ندارد، بلکه عموما در جهت صنعت زدایی حرکت می کند. به همین دلیل اقتصادهای جوامع غربی مانند آمریکا و اروپا را گاهی «پسا صنعتی» (Post-industrial) می نامند. اوج سرمایه داری صنعتی در غرب همان دهه 1970 میلادی بود. تضادها و تنشهای اجتماعی ناشی از سرمایه داری صنعتی موجب گذار به سمت برتری یافتن سرمایه های مالی شد، و لذا فرایند بیرون سپاری، کاهش ظرفیت، ادغام صنایع و شرکت ها، و حتی تعطیلی واحدهای صنعتی آغاز شد. بعنوان مثال یکی از شیوه های مرسوم برای تولید ثروتهای هنگفت یک شبه این بوده است که یک یا چند سرمایه گذار به جان یک واحد صنعتی می افتند، بخش اعظم سهام آن را خریداری و از این طریق کنترل و مدیریت آن را بدست می گیرند. بعد تحت عنوان اصلاح ساختاری، بخش اعظم کارگران را اخراج کرده، بودجه تحقیق و توسعه را قطع، ظرفیت تولید را کاهش، و اموال متعلق به آن واحد صنعتی، از قبیل ماشین آلات یا زمین و ملک را به فروش می رسانند. بعد با استفاده از پول حاصل از این فرایند، سهام شرکت را در بازار بورس بازخرید می کنند که موجب جهش قیمت سهام می شود. و بعد سهام خود را به قیمت بالا می فروشند، پول حاصل را به جیب زده و سراغ واحد صنعتی دیگری می روند.
لذا با گذار از مرحله سرمایه داری صنعتی به سرمایه داری مالی، لازم است تا بازارهای مصرف جهانی هم محدود شوند. چون در غیر اینصورت رقبای دیگری مانند چین یا سایر کشورها ممکن است این بازارها را تسخیر کنند.
و اما مورد دوم، یعنی کاهش قدرت بازدارندگی و دفاعی. پیشتر گفتیم که مولفه های قدرت ملی شامل سه مورد اصلی است:
1- زمین (موقعیت استراتژیک)
2- منابع طبیعی (مانند معادن، جنگل ها، مراتع، شیلات، ذخایر نفت و گاز و ذغال سنگ و غیره)
3- جمعیت
قبلا شرح دادیم که بعد از جنگ جهانی دوم، دو ابرقدرت در جهان ظهور کردند. یکی آمریکا و دیگری شوروی. باور عمومی در آن زمان این بود که ابرقدرت ها توان و قدرت نظامی درگیر شدن با تمام جهان را دارند. بنابراین جنگ با کشورهای جهان سوم کاری بسیار ساده و پیش پا افتاده قلمداد می شد. اما شکست آمریکا در جنگ ویتنام مانند سیلی سهمگینی بود که سیاست گذاران جهان را از خواب بیدار کرد. واقعیت این بود که بزرگترین ابرقدرت جهان قادر به پیروزی در زمین کشوری عقب افتاده که سربازانش از ساده ترین امکانات بی بهره بودند هم نبود. اما چه چیزی موجب اقتدار چنین جوامع عقب افتاده ای می شد؟ پاسخ ساده است: جمعیت.
آمریکا هرگز توان اشغال طولانی مدت کشوری که بیش از 15 میلیون جمعیت داشته باشد را نداشته.
در یکی از تازهترین آمارها اعلام شده که ایران در تاریخ جهان سریعترین کاهش نرخ فرزندآوری به ازای هر زن را داشته است. آنچه آمارهای داخلی و تاثیرات ناشی از سیاست کنترل جمعیت در دهه هفتاد نشان میدهد این است که جمعیت در ایران در خطر است.
ملیندا گیتس که اکنون یک «فعال حقوق بشر» است و به همراه همسرش «بیل گیتس»، مدیر عامل اسبق شرکت مایکروسافت، اداره قدرتمندترین بنیاد خیریه خانوادگی به نام «بنیاد بیل و ملیندا گیتس» را برعهده دارد در صفحه شخصی خود در شبکه اجتماعی توییتر درباره ایران نوشت: «سریعترین کاهش نرخ فرزندآوری به ازای هر زن در تاریخ دنیا در ایران اتفاق افتاده است».
ملیندا گیتس و همسرش که به عنوان یکی از سردمداران و مروجین کاهش جمعیت در دنیا شناخته میشوند در همین توییت خود به دهه هفتاد یا اواخر دهه نود میلادی اشاره میکند و میگوید «جایی که بزرگترین کارخانه تولید وسائل پیشگری از بارداری در جهان، در دهه نود در آن برپا شد» توانست تاثیر زیادی بر جمعیت ایران بگذارد. یعنی ما یک سیاستی را از غرب گرفتیم و با بازده و بهره وری بسیار بالاتر از خود غربی ها آن را اجرا کردیم! بطوری که در جهان رتبه اول را پیدا کردیم.
دردورهای که از سال 1367 تاکنون را شامل می شود، اقدامات وزارت بهداشت در زمینه کنترل جمعیت نتیجه داد و با جلب نظر و توجیه علما، شرایط پذیرش برنامه های تنظیم خانواده ایجاد شد.
عدم رصد و بازنگری سیاست های جمعیتی موجب شد تا درانتهای دهه 80 نرخ باروریِ کل پایین تر از حد جایگزینی قرار گیرد. با ادامه سیاست های کاهش جمعیت ، نرخ باروری کل از 4 فرزند در سال 1371 به 1/2 در سال 1379 رسید که در واقع خط قرمز جمعیتی بود، اما هیچ توجهی به آن نشد.
سیاست های کاهش جمعیت همچنان ادامه یافت. طوری که نرخ باروری در سال 90 به 1/7 رسید. این کاهش شدید در جهان بی سابقه بود. زیرا این تحول جمعیتی در کشورهای توسعه یافته که مبدع و مروج کاهش جمعیت بوده اند در بازه زمانی 100 تا 150 سال اتفاق می افتد اما در ایران در یک بازه 15 ساله اتفاق افتاد!
در جریان تماس های مقدماتی که نهایتا به قرارداد ننگین برجام منتهی شد، رئیس جمهور کشورمان در آمریکا و در دیدار با طرف آمریکایی از نگرانی ایران به دلیل کاهش شدید نرخ باروری در ایران صحبت کرد. طرف مقابل به رئیس جمهور کشورمان گفت اصلا نگران نباشید! ما ترتیبی می دهیم تا شما از بنگلادش و پاکستان جمعیت وارد کنید!
در مصرف برنج و ارزاق اولیۀ کشور محتاج بنگلادش و پاکستان شدیم کافی نبوده، حالا باید در زمینه جمعیت و نیروی کار هم وابسته شویم. و صد البته نکته مستتر در این پیشنهاد این است که به جای سرباز ایرانی هم باید سرباز مزدور از خارج وارد کنیم. تصور کنید وضعیت کشور در چنین شرایطی چگونه خواهد شد. تصورش دشوار نیست. کافی است نگاهی به لیبی بیاندازیم.
در حال حاضر سالانه حدود 120 هزار نوزاد در ایران متولد می شود. و از طرف دیگر سالانه 700 هزار مورد بچه کشی داریم، که البته اسمش را گذاشته ایم سقط جنین. در دوران اعراب جاهل پیش از اسلام مرسوم بود فرزندان دختر را زنده به گور می کردند. امروز تمدن پیشرفت کرده و تبعیضات جنسیتی هم دیگر منسوخ شده. لذا دختر و پسر را با رعایت مساوات و برابری سر به نیست می کنیم.