بطور کلی در تمام علوم جهان، پدیده ها با توجه به زاویه نگاه کسی که به آن پدیده نگاه می کند به صورت های متفاوتی جلوه می کنند. مثلا گردش روز و شب و ستارگان در آسمان از دید یک نفر ثابت می کند که زمین مسطح است و تمام ستارگان و خورشید به دور زمین می چرخند. اما همین پدیده از دید برخی دیگر از مشاهده کنندگان این مطلب را ثابت می کرده که زمین کروی است و به دور خورشید می گردد.
جالب است در حالیکه اروپاییان ادعا می کنند قاره آمریکا را اولین بار در قرن پانزدهم میلادی کریستف کلمب کشف کرد، اما در متون هزار ساله فارسی مشاهده می کنیم دانشمندان ایرانی نه تنها از وجود قاره آمریکا آگاه بوده اند، بلکه نقشه جهان را با استفاده از نمودار منحنی تابش خورشید بر روی زمین ترسیم نموده بودند. مانند این متن از کتاب بُندَهِشن که از متون کهن فارسی پهلوی است.
از آنجا که خورشید به روز مَهَست [بلندترین روز سال، یعنی آن عرض جغرافیایی در کره زمین که در روز اول تابستان بلندترین روز را در جهان دارد]، برآید تا به روز کِه [کوتاه ترین روز سال، یعنی آن عرض جغرافیایی در کره زمین که در روز اول تابستانِ نیمکره شمالی، کوتاهترین روز را در جهان دارد] برآید، شرق، کشور اَرزَه است [شامل خاور دور و استرالیا]، از آنجا که به روز کِه برآید تا به روز کِه نشود ناحیهٔ نیمروز است [یعنی خاور میانه و آسیای مرکزی]، کشور فرَدَدَفش و ویدَدَفش است. از آنجا که به روز کِه در شود تا به روز مَهَست در شود، غرب، کشور سَوَه است [یعنی اروپا و آفریقا که امروز هم با عنوان غرب می شناسیم]. از آنجا که به روز مهست برآید تا به روز مهست درشود [از همین جمله هم مشخص است که نویسنده بر کروی بودن زمین آگاه بوده]، شمال، کشور وُروبَرشَن [یعنی کشور بَر یا بالایی که همان آمریکای شمالی است] و وُروجرِشن [یعنی کشور زیرین یا آمریکای جنوبی (توجه کنید در زبان شناسی حروف «ج» و «ز» قابل تبدیل هستند. مانند «زرافه» که در انگلیسی giraffe است، یا «پنج» که در «پانزده» به همین ترتیب «ج» به «ز» تبدیل شده، و امروز هندیان همچنان «ز» را به «ج» تبدیل می کنند، مثلا Zero را «جیرو» تلفظ می کنند)] است. چون خورشید برآید بر کشور ارزه و فرددفش و ویددفش و نیمی از خونیرَس [یعنی قطب شمال] تابد. چون به آن سوی تیرگ در شود، بر کشور سوه و وروبرشن و وروجرشن و نیمی دیگر از خونیرَس تابد؛ هنگامی که اینجا روز است، آنجا شب است، زیرا به سبب کوه تیرگ است که شب پیدا شود. از کشور به کشور جز به اجازه ایزدان و ورجاوندی نشاید رفت. چنین گوید که میان ارزه و خونیرَس دریا است.
پس در تمام علوم، زاویه نگاه و تعداد پارامترهایی که یک نفر در مشاهدات خود لحاظ می نماید در نتیجه گیری و برداشتی که از آن پدیده دارد موثر خواهد بود. مثلا اینکه گردش و توالی روز و شب و حرکت خورشید از مشرق به مغرب را ببینیم یک دیدگاه است. اما اینکه علاوه بر این، همچنین تغییر بلندی روز و شب در طول سال و تغییر منحنی حرکت خورشید در طول سال را هم در نظر بگیریم یک دیدگاه جدیدی را ایجاد می کند.
اما در علوم انسانی این مطلب بسیار دشوارتر است، چون منافع انسانها و افراد و گروه های اجتماعی باعث اعوجاج دیدگاه ها می شود. مثلا همین متن کتاب بُندَهِشن فارسی پهلوی را یک نفر وقتی می خواند تصور می کند قصه و داستان و خرافت مذهبی است، و یکی دیگر می خواند و علایم تمدنی با دانش بسیار پیشرفته را در آن می بیند که هزاران سال پیش بر جغرافیای کل جهان اشراف علمی داشته.
یکی از ارکان دولت های مدرن پدیده ایست که اصالتا پروپاگاندا نامیده می شد. فن و شیوه های موثر پروپاگاندا با استفاده از رسانه های مدرن اولین بار بطور جدی توسط دکتر گوبلز در آلمان نازی، و تقریبا بطور همزمان در شوروی توسط دستگاه تبلیغاتی آن کشور بنیانگزاری شد.
همان فنون و شیوه ها همچنین توسط سایر دولت ها مورد استفاده قرار گرفته و بخصوص در آمریکا به اوج تکامل خود رسید، و امروز ما این پدیده را با عنوان جنگ نرم می شناسیم.
از شیوه های مرسوم در جنگ نرم و پروپاگاندای رسانه ای، یکی همین است که جای مفاهیم و کلمات را عوض می کنند و بار معنایی کلمات را تغییر می دهند.
یک مثال ساده، کلمه «رادیکال» است، که در اصل در ادبیات سیاسی به معنی کسی بوده که برای حل مشکلات به سراغ ریشه آن مشکل می رفته (رادیکال از ریشه لاتین Radix به معنی ریشه است). اما به تدریج معنای آن تغییر کرده و امروز مترادف با «تندرو» و «تروریست» گرفته می شود.
یا کلمه «بنیادگرا» (Fundamentalist) که در اصل به گروه خاصی در آمریکا اطلاق می شد که متون تورات و انجیل را بصورت روایات انکارناپذیر تاریخی تعبیر کرده و معتقدند کل گیتی 10000 سال قدمت داشته و کره زمین کروی نیست و مسطح است. اما امروز هر نیروی سیاسی که هر نوع گرایش مذهبی داشته باشد و علیه نولیبرالیسم غربی مقاومت کند را بنیادگرا می نامند، از جمله حزب الله لبنان، یا حتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. جالب است که گروه های مذهبی که در جهت منافع نولیبرالیسم غربی فعالیت می کنند بنیادگرا نامیده نمی شوند. مانند فرقه بهائیت، یا اویغورهای چینی، یا حتی نیروهای القاعده تا زمانی که علیه شوروی می جنگیدند و مورد حمایت آمریکا بودند.
از مفاهیم کلیدی که به این ترتیب مورد دستکاری لفظی و معنایی قرار میگیرند، یکی هم مساله «شکست» و «پیروزی» است.
بعنوان مثال، وقتی آمریکاییها در جنگ ویتنام شکست خوردند، در رسانه های آمریکایی ادعا می کردند «ما پیروزمندانه از ویتنام عقب نشینی کردیم». این در حالی است که آخرین نیروهای آمریکایی با هلی کوپتر از پایتخت ویتنام جنوبی (به قول آمریکاییها Saigon) تخلیه شدند و پس از عقب نشینی آمریکا، در مدت بسیار کوتاهی کل خاک ویتنام به کنترل نیروهای ویتنام شمالی در آمد.
بلافاصله بعد، سینمای هالییوود شروع به ساختن فیلم هایی کرد که آمریکاییها را پیروز و ویتنامی ها را شکست خورده نشان می داد. اما با اینحال همه می دانستند آمریکا در ویتنام شکست خورده. بطوریکه در ترانه معروف لئونارد کوهن اشاره می شد:
Everybody knows that the dice are loaded
Everybody rolls with their fingers crossed
Everybody knows that the war is over
Everybody knows the good guys lost
Everybody knows the fight was fixed
The poor stay poor, the rich get rich
That's how it goes
Everybody knows
همه میدانند که تاسها آماده شدهاند (تقلب در تاس بازی که نتیجه تاس ریختن را از قبل تعیین می کند)
همه در حالی که آرزوی شانس می کنند تاسها را میریزند (یعنی با وجودیکه می دانند تقلب شده ولی باز آرزوی شانس می کنند و تاس می ریزند)
همه میدانند که جنگ تمام شده
همه میدانند که آدم خوبها باختهاند (آمریکاییها در فیلم ها و تبلیغاتشان همیشه خودشان را «آدم خوب ها» می نامند و دشمنانشان را «آدم بدها»، بنابراین وقتی می گوید آدم خوب ها باخته اند، یعنی آمریکا شکست خورده)
همه میدانند که جنگ از قبل برنامه ریزی شده بود
فقیرها فقیر میمانند و ثروتمندان ثروتمندتر میشوند
این است رسم زندگی
همه میدانند
همه آمریکاییها می دانستند که در جنگ ویتنام شکست خورده بودند. اما بسیاری دلشان نمی خواست باور کنند. علی الخصوص هیئت حاکمه و اصحاب رسانه های آمریکایی که طوری وانمود می کردند گویا واقعا به سبک رامبو همه دشمنان را قلع و قمع کرده و برگشته اند سر خانه و زندگیشان!
به همین ترتیب زمانی که جنگ ایران و عراق پایان یافت، صدام در عراق جشنی ملی به پا کرده بود تا پیروزی عراق در جنگ را جشن بگیرند! گویا فراموش کرده بودند عراق برای تصرف خوزستان به ایران حمله کرده بود و بعد از هشت سال جنگ و هزینه و تحمل خسارات و بالا آوردن صدها میلیارد دلار بدهی، به هیچیک از اهداف خود نرسیده بودند.
از سوی دیگر، همین شیوه های تبلیغاتی بصورت معکوس علیه طرف های مقابل در تخاصمات استفاده می شود. مثلا در همان جنگ ایران و عراق هر پیروزی برای ایران حاصل می شد، رسانه های جهانی یا آن را انکار می کردند و یا نتیجه را معکوس نشان می دادند. یا به همین ترتیب هر تخلفی از جانب عراق صورت می گرفت یا آن را انکار می کردند یا بصورت غیرواقع گزارش می نمودند.
مثلا اگر عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد، یا آن را بازتاب نمی دادند، یا اگر می دادند ادعا می کردند هر دو طرف ایران و عراق از سلاح های شیمیایی علیه یکدیگر استفاده می کنند.
همین پدیده وارونه جلوه دادن حقایق در راستای منافع اصحاب رسانه را در بسیاری از پدیده ها مشاهده می کنیم. از اثربخشی و عوارض واکسن کورونای روسی، تا حملات شیمیایی که نیروهای داعش در سوریه انجام می دادند و به اسم حکومت بشار اسد تمام می شد.
همانطور که قبلا گفته بودیم، نقد و عنادورزی دو پدیده مجزا بوده و نباید انتقاد و عناد را یکی بدانیم. منتقد معاند نیست و معاند منتقد نیست. بلکه این دو دقیقا در نقطه مقابل هم قرار دارند. هدف معاند همیشه تخریب و نابودی و بدتر کردن وضع موجود است، در حالیکه هدف منتقد در جهت ساختن و آبادانی و اصلاح و بهبود وضع موجود.
نیروهای معاند همیشه تلاش می کنند پیروزی ها را شکست جلوه داده و شکست ها را پیروزی جلوه دهند.
به اینصورت که مثلا وقتی خبر راه اندازی تعداد زیادی سانتریفوژ و افزایش ظرفیت غنی سازی اورانیوم در ایران را می شنوند، از شدت ناراحتی و خشم سرشان را به دیوار می کوبند و تلاش می کنند این دستاورد را با پررنگ کردن مشکلات دیگری که لزوما ارتباطی هم به این مقوله ندارند کم اهمیت یا حتی مضر جلوه دهند.
اما وقتی خبر عملیات خرابکاری اسرائیل و خسارات وارد شده به سایت غنی سازی اورانیوم در نظنز ایران را می شنوند، از خوشحالی چشمانشان برق می زند و در پوست نمی گنجند. چون این ضربه و خسارتی را که به ایران خورده در جهت پیروزی خودشان در راه نابودی و اضمحلال ایران می دانند.
بنابراین، جنگ نرم بصورت ترکیبی با جنگ سخت یا عملیات خرابکاری تلاش می نماید تا اثر بخشی ضربه ها و عملیات های فیزیکی را افزایش دهد. به اینصورت که:
1- ابتدا یک آتش تهیه تبلیغاتی بصورت تهدید و لُغُز و رجز خوانی علیه هدف شروع می شود. مثلا ادعا می کنند ایران هرگز نخواهد توانست به فناوری هسته ای دست پیدا کند و اسرائیل این اجازه را هرگز نخواهد داد.
2- یک عملیات خرابکاری یا ترور بصورت محدود (در همان حد بضاعتشان) بصورت فیزیکی اجرا می شود.
3- لشکر نیروهای معاند وارد میدان می شوند تا اثربخشی عملیات دشمن را ضریب ببخشند. سیل دهن کجی ها نسبت به قابلیت های اطلاعاتی، فنی، تکنولوژیکی، نظامی، سیاسی و غیره ایران به سوی افکار عمومی سرازیر می شود و از سوی دیگر بزرگنمایی توانایی ها و اقتدار دشمن هم در دستور کار قرار می گیرد.
نهایتا هدف این است که افکار عمومی بپذیرند این ضربه به معنای پایان کار و شکست در جنگ است و چاره ای جز تسلیم باقی نمانده.
اما آیا شکست در یک نبرد به معنی شکست کامل است؟
زمانی که آمریکاییها علیه امپراطوری انگلیس شورش کرده و به سمت اعلام استقلال رفتند، امپراطوری بریتانیا برای سرکوب شورشیان آمریکایی نیروی عظیمی را به آمریکا اعزام نمود.
از نظر نظامی، نیروهای کت قرمز انگلیسی هم از لحاظ تعداد نفرات، هم از نظر تجربه نظامی و فرماندهی، و هم از نظر تعداد و کیفیت تجهیزات و ادوات جنگی از نیروهای آمریکایی برتر بودند. جنگ انگلیس و آمریکا جنگی نابرابر و نامتقارن بود که در آن انگلیسی ها با فاصله بسیار زیاد نسبت به آمریکاییها دست بالاتر را داشتند.
نتیجتا تقریبا در تمام نبردها، انگلیسی ها فاتح نبرد بوده و آمریکاییها ناچار به عقب نشینی می شدند.
اما نکته اینجا بود که هرچند انگلیسی ها در نبردها پیروز می شدند، اما قادر به پیروزی در جنگ نبودند.
علیرغم شکست های پی در پی آمریکاییها در نبرد با ارتش بریتانیای کبیر، جنگ آنقدر ادامه پیدا کرد تا نهایتا آمریکا پیروز شد و انگلیسی ها وادار شدند شکست را بپذیرند.
آمریکاییها همین پدیده را حدود دو و نیم قرن بعد در ویتنام تجربه کردند. به اینصورت که آمریکا بصورت گسترده به خاک ویتنام لشکر کشی نمود تا حکومت سوسیالیستی ویتنام را نابود کند. تقریبا در تمام نبردها آمریکاییها پیروز می شدند، اما آمریکا هرگز قادر به پیروزی در جنگ نبود و جنگ همچنان ادامه می یافت. جنگ ویتنام آنقدر ادامه پیدا کرد تا بالاخره آمریکاییها شکست خورده و وادار به عقب نشینی شدند.
مجددا همین پدیده را آمریکاییها در لشکر کشی به عراق و افغانستان تجربه کرده و می کنند. درس بزرگ تاریخی این است که پیروزی یا شکست در یک نبرد یا حتی نبردهای متعدد و متوالی به معنی پیروزی یا شکست در جنگ نیست.
اما دستگاه های تبلیغاتی همیشه تلاش می کنند این اصل تاریخی را پنهان و مخدوش کنند. مثلا در مورد جنگ ویتنام ممکن است ادعا کنند به هر حال آمریکاییها چندین برابر تلفات خود توانستند به ویتنامی ها تلفات و خسارت وارد کنند. در صورتیکه هدف آمریکا از ورود به جنگ ویتنام خسارت وارد کردن نبود، بلکه هدف نابودی حکومت سوسیالیستی بود که محقق نشد.
اگر قرار بود تعداد تلفات و میزان خسارات را معیار شکست یا پیروزی در جنگ بدانیم، روسیه شوروی بزرگترین بازنده جنگ جهانی دوم بود. چون هم از نظر تعداد تلفات جانی و هم از نظر میزان خسارات مادی بیش از همه دولت های درگیر در جنگ خسارت دیده بود. اما می دانیم که شوروی در حقیقت فاتح اصلی جنگ بود. چون اولا تقریبا به تنهایی توانسته بود ارتش آلمان را که بر کل اروپا مسلط شده بود شکست دهد. و ثانیا، بعد از جنگ جهانی دوم، شوروی دیگر یک کشور عقب افتاده نبود، بلکه یکی از دو ابرقدرت جهان و همچنین دومین قدرت صنعتی جهان شده بود.
درگیری ایران و آمریکا و غرب هم به همین صورت است. یک جنگ بزرگ از مدتها پیش آغاز شده، و در طول این جنگ ما شاهد نبردهای متعددی بوده ایم. در برخی از نبردها ما فاتح بوده ایم و در برخی دیگر دشمن فاتح بوده. اما جنگ همچنان ادامه دارد.
تا زمانی که ایران برپاست و به مقاومت و مبارزه ادامه می دهد، این جنگ هم ادامه خواهد داشت. درست است که جنگ خسارت بار است، اما به تعبیر رهبری «هزینه تسلیم و سازش بسیار بیشتر از مقاومت است». نهایت هزینه مقاومت همین می شود که در اثر خرابکاری دشمن یک بخشی از صنعت هسته ای ضربه خورده و موقتا برخی دستاوردها از دست می رود. اما نتیجه تسلیم و سازش می شود همین وضعیت فاجعه بار اقتصادی که به برکت برجام نصیب کشور شده.
یک بار دیگر دشمن توانست به هر طریقی در کشور ما نفوذ کرده و سایت نطنز را مورد ضربه قرار دهد. اما جنگ هنوز تمام نشده. نکته مثبتی که در این ضربه هست آنجاست که موضع تسلیم طلبان غربگرا را که صحبت از تسلیم و سازش می کردند ضعیفتر کرده و موضع نیروهای ملی را که طرفدار بیرون آمدن کامل از پیمان منع گسترش تسلیحات هسته ای هستند را تقویت می کند.
عده ای صحبت از ترک مذاکرات هسته ای در پاسخ به این خرابکاری کرده اند. اما در نگاه بلند مدت، حداقل پاسخ موثر و مفید همان راه اندازی مجدد سایت غنی سازی فُردو است که دارای استحکامات قوی و غیر قابل نفوذ است، و همچنین افزایش سطح غنی سازی به درجات بالاتر مانند 60%. یکی از شروط برجام تعطیل کردن سایت فردو، و همچنین منحصر کردن تمام فعالیت های غنی سازی به سایت نطنز بود. هدف از این شرط این بود تا امکان ضربه زدن به تاسیسات هسته ای ایران را به حداکثر برسانند. بازگرداندن فعالیت های غنی سازی به فردو باعث خواهد شد تا اولا این هدف دشمن خنثی شود، و ثانیا این پیام به طرف مقابل فرستاده شود که ایران دیگر تمایلی به باز گشتن به مذاکرات و توافق برجام و توافقات مشابه بعدی را ندارد. بعلاوه، افزایش سطح غنی سازی به 60% این پیام را به دشمن خواهد رسانه که افزایش فشار بر ایران موجب حرکت بیشتر و سریعتر در صنعت هسته ای خواهد شد.
بعید به نظر می رسد این اقدامات در دولت فعلی صورت پذیرد، اما تا انتخابات هم مدت زیادی باقی نمانده. جو فکری جامعه باید به سمتی هدایت شود که ارتباط مشکلات فعلی جامعه ایران را با سیاست های تسلیم طلبانه و غربگرایانه دولت فعلی به وضوح ببینند و اگر تمایلی به رای دادن به جناح های طرفدار تخاصم متقابل با غرب ندارند، لااقل در انتخابات شرکت نکرده و به توصیه معاندین کوردل عمل کنند و با تحریم انتخابات، نتایج آن را با آرای خود آلوده ننمایند.
آمریکا و غرب هرگز به دنبال سازش با ایران نبوده و نیستند و از تمایلات سازش طلبانه جناح حاکم در ایران بعنوان بزرگترین نقطه ضعف و فرصت برای نفوذ و ضربه زدن به ایران در راستای سیاست تضعیف و تجزیه بهره برده و همچنان می برند. درست مانند زن فاحشه ای که مردی شهوت زده را در آغوش گرفته و دشنه ای زهر آگین را در پشت وی فرو می کند. آمریکا و غرب آن زن فاحشه است، و اصلاح طلبان و دیگر تسلیم طلبان و غربگرایان همان مرد شهوت زده.