سپهر سمیعی
سپهر سمیعی
خواندن ۱۶ دقیقه·۴ سال پیش

نولیبرالیسم و تروریسم اسلامی


تلویزین روشن است و طبق معمول همان برنامه های سطحی را نمایش می دهد که عامه مردم در جوامع غربی می پسندند. مسابقه های تلویزیونی، سریالها، برنامه های آشپزی که از ابتدا تا انتها فردی را در حال خوردن نشان می دهند، و غیره.

اما تقریبا هر 10 یا 15 دقیقه برنامه قطع شده و تبلیغات تلویزیونی پخش می شود. بیشتر تبلیغات تجاری است. اما یکی از تبلیغات دختری مسلمان را نشان می دهد با روسری و پوشش اسلامی. دختر از سلایق و علایق و کارهای روزمره اش می گوید. نه شعاری می دهد، نه کسی را تهدید می کند، نه تبلیغ ایمان و اعتقاد به اصول اسلامی را می کند، و نه حتی از کلیدواژه های مرسوم در فرهنگ گفتاری اسلامی، مانند انشاءالله، الحمد لله و از این قبیل استفاده می کند. تنها نشانه ای که باعث می شود بفهمیم این دختر مسلمان است همان ظاهر و روسری و پوشش اسلامی اوست.

پیام اصلی این است که مسلمانان هم درست مانند سایر انسانها هستند و هیچ تفاوتی به جز در ظاهر ندارند. حتی جایی نشان می دهد که دختر محجبه سرش را پایین انداخته و مانند دیگر دختران جوان هم و سن و سالش، مشغول وَر رفتن با گوشی موبایلش است. این جمله را هم با خنده به زبان می آورد که «من همیشه سرم تو موبایلمه».




پیش از این گفتیم که نظام سرمایه داری جهانی از پایان دهه 1970 میلادی دستخوش تحولی کیفی شد که در نتیجه آن بافت اجتماعی جوامع غربی از قالب دولت - ملت خارج شده و تمایل پیدا کرد تا نیروی کار خود را از طریق دریافت انبوه مهاجران از جوامع جهان سوم تامین نماید. این مرحله از نظام سرمایه داری همان نولیبرالیسم است که سه رکن اساسی دارد:

1- دریافت انبوه مهاجر

2- سیاست جمعیتی در جهت کاهش نرخ باروری

3- شیوع فعالیتهای اقتصادی غیر مولد و رانت خواری از طریق سفته بازی در بازارهای املاک و بورس

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D9%86%D8%B1%D8%AE-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D9%88-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%AA-lxurhshbbze7

بطور خلاصه، رکن اول (دریافت انبوه مهاجر) با هدف کاهش سطح دستمزد طبقه کارگر در جوامع غربی است. رکن دوم (کاهش نرخ باروری) از طرفی با هدف کاهش جمعیت محلی و نتیجتا فراهم کردن امکان جذب مهاجر بیشتر بوده، و از طرف دیگر همراه با رکن سوم (امکان رانت خواری برای طبقه متوسط) به صورت نوعی مخدر و بی حس کننده عمل می کند که از اعتراص عمومی نسبت به ورود سیل آسای مهاجران پیشگیری می نماید.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%87%D8%A7%D8%AC%D8%B1-%D9%88-%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AD%D9%84%DB%8C-gz81qasbepiw

یکی از پیامدهای رکن اول (یعنی دریافت انبوه مهاجر) اختلاط قومی و نژادی است. نتیجتا طرفداران نولیبرالیسم تاکید زیادی بر مبارزه با نژادپرستی دارند. نگاهی به حقوق مدنی و جایگاه اجتماعی سیاه پوستان در آمریکا و مقایسه آن در دو مقطع قبل و بعد از دهه 1970 میلادی، نشاندهنده تفاوتهای عمیقی است که معمولا نولیبرالها از آن بعنوان دستاوردهای ترقی خواهانه مبارزات اجتماعی خود یاد می کنند. بعنوان مثال، در حالیکه چند دهه قبل سیاه پوستان حتی حق وارد شدن به مدارس، رستورانها و دیگر اماکن عمومی سفید پوستان را نداشتند، در سال 2008 دیدیم که یک سیاه پوست به بالاترین مقام اجرایی در آمریکا رسید.

یا بعنوان مثالی دیگر، تا قبل از ظهور نولیبرالیسم افرادی که می خواستند وارد استرالیا شوند با وسواس زیادی فیلتر می شدند که مبادا ناخالصی نژادی داشته باشند. حتی از ساکنین استرالیا شنیدم نوعی الگو وجود داشت که با توجه به آن اگر رنگ پوست شخصی از حدی تیره تر بود از دادن ویزا خودداری می کردند. و مواردی بوده که بچه های هشت نه ساله را برای مصاحبه و بازجویی احضار می کردند، چون آن بچه مقداری ناخالصی نژادی داشته. و بومیان استرالیا هم شرایط جالبی نداشتند و سفیدپوستان استرالیا آنها را آدم حساب نمی کردند.

در آفریقای جنوبی هم که داستان حکومت آپارتاید و مبارزات نلسون ماندلا را همه ما بارها شنیده ایم.

اما تمام اینها پس از دهه 1970 میلادی به سرعت تغییر کرد. سفیدپوستان استرالیا از بومیان عذرخواهی کردند، حکومت کانادا از سرخپوستان کانادا عذرخواهی کرد و حتی برای دلجویی به جای سرخپوست آنها را «ملت اول» (First Nation) نامیدند. حکومت آپارتاید سقوط کرد و ظاهرا سیاه پوستان آزاد شدند، و قس علیهذا.

تمام اینها به این دلیل بود که نظم نولیبرال نقیض ملی گرایی است. بنابراین برای پیشگیری از بازگشت گرایشات ملی گرایانه، باید اولا نژادپرستی تقبیح شود تا ژست ترقی و پیشرفت بدست آید، و ثانیا باید هر گونه احساسات ملی گرایی برابر با نژادپرستی دانسته شده و به همان شدت مذموم و زشت تلقی شود. و برای تکمیل این ویترین متکثر و متلون، تکثر و تلون مذاهب هم به آن اضافه می شود.

با این اوصاف، وقتی به کارویژه اساسی مهاجرت، و نتیجتا ضدیت نولیبرالیسم با نژادپرستی می نگریم، برخوردهای تند، مغرضانه و سرکوبگرانه علیه مسلمانان کمی عجیب به نظر می رسد.

آیا این نوعی تناقض است که یادگار پیشینه فرهنگی نژادپرستانۀ اروپاییان و غربی ها است؟

آیا این گرایشات با ذات نولیبرالیسم در تناقض بوده و با گسترش نولیبرالیسم، مسلمان هراسی و آزار مسلمانان به تدریج کاهش خواهد یافت؟



اما تلون و تکثر ظاهر داستان است. در عمل نولیبرالیسم مذهب جدیدی است که اصول و فروع و شریعت خود را دارد. تا زمانی که یک فرد مهاجر در عمل پایبند این مذهب نو باشد، اهمیتی ندارد بطور رسمی پیرو چه دینی است.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85-%D8%B9%D9%82%D9%84-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%DA%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B2-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B0%D9%87%D8%A8-va8zt5eoclhd

مسیحی، یهودی، مسلمان، بودایی، زرتشتی، یا کافر، یا هر مذهب دیگری مجاز است. مشروط بر اینکه ارزشهای نولیبرالیسم بر ارزشهای این مذاهب اولویت و برتری داشته باشد. بعنوان مثال، یک مسیحی با یک لامذهب هیچ تفاوتی ندارد، مشروط بر اینکه این فرد مسیحی همجنسبازی را کاملا طبیعی و بلااشکال بداند، و حتی به فرزندان خود یادآوری کند که اگر آنها هم تمایل به همجنس بازی داشته باشند هیچ اشکالی نخواهد داشت و اساسا از نظر ایشان کوچکترین تفاوتی میان همجنس باز و غیر همجنس باز نیست. و همینطور در مورد یهودیان و مسلمانان و دیگران. هیچ اشکالی ندارد شخصی مسلمان باشد. اما باید ارزشهای فمینیسم را هم بپذیرد و سقط جنین را حق مُسَلّم زنان تلقی کند. و به همین ترتیب.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%AE%D8%B5%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%85%D8%B0%D9%87%D8%A8-%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D9%81%D9%87-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%BA%D8%B1%D8%A8-ibthzxaxsyri

بنابراین تکثر و تلون موجود در نولیبرالیسم، پوششی است که برای تلطیف افکار و عقاید و اصول و ارزشهای دگم آن به کار می رود. در عمل نولیبرالیسم انعطاف بسیار پایینی برای تساهل و تسامح داشته و روز به روز شیوه های خشن تری برای سرکوب مخالفان و اندیشه های مخالف مورد استفاده قرار می دهد.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B8%D8%B1%D9%87-%D9%88-%D8%B3%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%A8-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%A7%D9%86-dybqyfm2p7vz



نظم نولیبرال ماهیتی فراملیتی و جهانی دارد. و در عین حال این نظم فراملیتی ماهیتی استعماری و امپریالیستی هم دارد. به این ترتیب که با گسترش آن در سراسر جهان، کشورهای جهان سوم روز به روز ویرانتر می شوند تا جوامع متروپل (مراکز سرمایه داری) آباد شوند. راه پیشرفت و ترقی و ارتقای سطح رفاه برای ساکنین جوامع جهان سوم از طریق عمران و آبادانی جوامع خودشان نیست. بلکه باید به طریقی به سوی مراکز سرمایه داری در غرب مهاجرت نمایند. جریان فرار سرمایه و حرکت نیروی کار متخصص همیشه از جهان سوم به سمت مراکز سرمایه داری است.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%87-%D9%88-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A2%D9%86-jyp9yrkxmgah

در متون رسمی و غیر رسمی از این نظم جهانی گاهی با عنوان «توافق واشنگتن» (Washington Consensus) هم نام برده می شود. زیرا در راس هرم قدرت و ثروت جهانی آمریکاست، و سپس سایر جوامع غربی و ژاپن. و در پایین هرم هم جوامع جهان سوم قرار دارند که مانند گاو نُه من شیر ده باید منابعشان و سرمایه هایشان و نیروی کار متخصصشان دوشیده شده و جذب جوامع غربی شود.

از همینجا می توان فهمید که ضدیت نولیبرالیسم با نژادپرستی نه برابری خواهانه است و نه ترقی خواهانه. در حقیقت هدف نولیبرالیسم نابودی نژادپرستی نیست، بلکه ترویج فرهنگ جهان وطنی و تسهیل و تسریع جریان مهاجرت نیروی کار از جوامع جهان سوم به قطب های سرمایه داری جهانی است. بنابراین، مومنین به دین و شریعت نولیبرالیسم باید طرفدار مهاجرت باشند. و طرفداری از مهاجرت الزاما به معنی تایید تمام بدبختی ها و گرفتاری های جوامع جهان سوم است. زیرا اگر این گرفتاری ها نباشد انگیزه های مهاجرت از میان خواهد رفت. وقتی هم انگیزه مهاجرت نباشد، کاهش نرخ باروری در قطب های سرمایه داری منجر به بحران جمعیتی شده و لذا تداوم ترویج فرهنگ فمینیسم و همجنسبازی و غیره هم غیر ممکن خواهد شد. پس طرفداران نولیبرالیسم، دانسته یا نادانسته با سیاستهای امپریالیستی و به نابودی کشاندن جوامع جهان سوم همگرا می شوند.





اما در عین حال نولیبرالیسم تضادهایی هم دارد. مهمترین تضاد نولیبرالیسم همان تضاد میان طبقه کارگر محلی و کارگران مهاجر است. همانطور که اشاره کردیم، این تضاد از طریق فراهم کردن امکان رانت خواری برای طبقه متوسط غیرفعال شده بود. اما با بروز بحران مالی در سال 2008، این داروی مسکن ناگهان بی اثر شد و موج اعتراض به مهاجرت هم از همان مقطع شدت گرفت.

در آمریکا این موج ضدیت با مهاجرت بیشتر گریبان لاتینوها و مهاجران آمریکای جنوبی را گرفته. چون پس از قرارداد نفتا (NAFTA) در اثر باز شدن بازار مکزیک به روی محصولات کشاورزی آمریکایی، کشاورزی مکزیک تقریبا نابود شد. لذا جمعیت انبوهی از کارگران مکزیکی و دیگر لاتینوها برای یافتن کار به سمت آمریکا هجوم بردند. این کارگران حاضر بودند با دستمزدهایی بسیار پایین در آمریکا مشغول به کار شوند. تا زمانی که بخش وسیعی از کارگران آمریکایی سرگرم سفته بازی در بازار املاک بودند، این هجوم چندان اهمیتی نداشت. اما پس از بحران مالی 2008 و منقطع شدن سودهای باد آورده حاصل از رانت املاک و مسکن، ناگهان موج ضدیت با حضور کارگران مکزیکی شدت گرفت.

مشابه همین فرایند در اروپا اتفاق افتاد. با این تفاوت که بخش اعظم مهاجران در کشورهای اروپایی از جوامع اسلامی می آمدند. پس از تهاجم نیروهای ناتو (NATO) به لیبی و نابودی کامل حکومت لیبی که آغازگر جنگ داخلی و هرج و مرج در این کشور آفریقایی بود، و همچنین تحولات مشابهی در سودان، و سپس تهاجم همه جانبه به سوریه توسط نیروهای تروریستی مورد حمایت آمریکا، اروپا، و متحدین آنها، نتیجتا سیل عظیمی از مهاجرین مسلمان به سمت اروپا به راه افتاد.

دولت های اروپایی با آغوش باز این مهاجرین را پذیرفتند. این فرصتی طلایی بود برای تادیب و مهار طبقه کارگر در کشورهای صنعتی اروپایی. علی الخصوص آلمان به عنوان بزرگترین قطب صنعتی در اروپا، بیشترین تعداد مهاجر را دریافت نمود. در حالی که سر و صداهای اجتماعی در اعتراض به این موج گسترده از مهاجرین بلند شده بود، دولتهای نولیبرال اروپایی و رسانه های همسو با جریانات نولیبرال و دیگر نیروهای اجتماعی نولیبرال همگی یکصدا به تبلیغات وسیعی پرداختند که هر گونه اعتراض علیه پذیرش مهاجر را معادل نژاد پرستی دانسته و نتیجتا به شدت گروه های سیاسی و اجتماعی مخالف را زیر آتش تبلیغات «بشردوستانه» خود گرفته و تقبیح نمودند.

اما این تبلیغات ذهنی و ایدئولوژیک زمانی کارگر می افتد که عوامل و مُسَکِن های دیگری بطور همزمان برای بهبود اوضاع معیشتی طبقه کارگر در کار باشد.

در غیر اینصورت به هر حال یک موج اجتماعی علیه مهاجرت به راه خواهد افتاد. و از آنجا که این دولتهای اروپایی دموکراتیک هستند، این تلاطمات اجتماعی می تواند موجب ظهور احزاب «تندرو» (بخوانید خارج از جریان نولیبرال) شود. و این بزرگترین خطری است که حامیان نولیبرالیسم با آن روبرو هستند. بعنوان مثال، برِگزیت (BREXIT) و افزایش نفوذ اجتماعی دیگر احزاب ناسیونالیست و حتی کمونیست و مارکسیست در اروپا همگی ناشی از همین خیزش های اجتماعی بودند.

نکته جالب اینجاست که ما در دو مقطع شاهد اوج گیری اسلام هراسی در اروپا هستیم. یکی کمی پس از بحران مالی 2008، و دیگری اخیرا و پس از بحران اقتصادی ناشی از پاندمی کورونا. یعنی هر وقت بحران اقتصادی و بیکاری به اوج رسیده، اسلام هراسی هم به اوج رسیده.

دولتهای اروپایی و احزاب طرفدار نولیبرالیسم، مانند حزب آنجلا مرکل در آلمان، مکرون در فرانسه، و سایرین، با پیگیری اسلام هراسی دو هدف را دنبال می کنند.

1- موج سواری و جلب اعتماد و آرای عمومی، و نتیجتا تثبیت احزاب خود در فرایند دموکراتیک و انتخابات. یعنی در حقیقت نوعی پیشدستی برای جلوگیری از قدرت گرفتن احزاب «تندرو».

2- فشار به مسلمانان برای پذیرش اصول ارزشی و اعتقادی و فرهنگی نولیبرالیسم.

یعنی به بیان دیگر می توان گفت این سیاستها و تبلیغات علیه مهاجران مسلمان نیست. بلکه علیه تمام چیزهایی است که می توانند فرایند مهاجرت نیروی کار از جوامع اسلامی به اروپا را مختل کنند.

از یک طرف با سوار شدن روی موج نارضایتی عمومی نسبت به مهاجرین مسلمان، امکان موج سواری را از دیگر احزاب «تندرو» می گیرند. از طرف دیگر از این طریق موج اعتراض و نارضایتی عمومی را جهت می دهند تا نه علیه مهاجرت، بلکه علیه «تروریسم اسلامی» موضع بگیرند. و این کارویژه درونی اسلام هراسی است.

در عین حال، «تروریسم اسلامی» دست آویزی می شود برای گسترش نفوذ نرم نولیبرالیسم میان مسلمانان. به اینصورت که هر مسلمانی برای اینکه ثابت کند تروریست نیست، مانند آن دختر جوانی که در تبلیغ تلویزیونی نشان داده می شد باید تلاش نماید همرنگ جماعت نولیبرال شود. باورها و احکام و شریعت اسلامی باید رها شود تا شیوه زندگی پست مدرن جایگزین آن شود. به جای احساس همبستگی نسبت به جامعه و ملت خود، یک مسلمان خوب باید فرهنگ جهان وطنی و مهاجرت گرایی را بپذیرد.

یک مسلمان خوب و مودب نه تنها اعتراضی به محاصره و بمباران های غزه توسط اسرائیل ندارد، بلکه برای اینکه ثابت کند چقدر روشنفکر و متمدن است، حتما باید علاقه خود به دوستی با شهروندان اسرائیلی را هم ابراز نماید.

مسلمان خوب و پیشرفته مانند دکتر عبدالکریم سروش از اشعار عرفانی مولانا و سعدی ناگهان بطور خارق العاده ای به آرا و افکار کارل پوپر می رسد!

مسلمان روشنفکر مانند بن سلمان در عربستان سعودی اجازه می دهد مراکز عیش همجنسبازان دایر شوند.

مسلمان خوب یعنی عبدالله گولن و شبکه هوادارانش در ترکیه که منافع آمریکا را پیگیری می کنند.

مسلمان خوب یعنی آقای حامد کرزای و تمام نولیبرالهایی که با حمایت نیروهای اشغالگر آمریکایی مشغول ساختن دموکراسی در افغانستان هستند.

مسلمان خوب یعنی اویغورهای چین که با حمایت آمریکا به دنبال تجزیه خاک چین هستند.

و هر مسلمانی که به هر دلیلی مقابل نولیبرالیسم قد علم کرده یا به هر نحوی علیه نظام ارزشی نولیبرال مقاومت کند می شود «تروریست اسلامی».

در همان اروپا هر روز موارد متعددی قتل و جنایت اتفاق می افتد. در سال 2018 تنها در فرانسه 779 مورد جنایت ثبت شده است. هیچ کدام از این موارد رسانه ای نمی شوند. اما وقتی یک معلم دیوانه مقابل دانش آموزانش به مقدسات مسلمانان توهین می کند، و در مقابل یکی از شاگردان مسلمانش او را به قتل می رساند، این می شود بزرگترین خبر داغ رسانه ها. و نیروهای امنیتی سراسر اروپا را قُرُق می کنند و حتی کوماندوهای پلیس امنیتی فرانسه، با یورش به خانه کودکی 10 ساله او را از تخت خواب بیرون کشیده و برای بازجویی همراه خود می برند، چون گویا به دوستش گفته بوده که آن معلمی که به پیامبر اسلام توهین کرده حقش بوده که کشته شود!

و البته اگر مثلا گفته بود نیروهای عربستان حق داشتند خاشقجی را که علیه عربستان سعوی فعالیت رسانه ای می کرده سر به نیست کنند هیچ اشکالی پیش نمی آمد! نه پلیس امنیت به خانه اش هجوم می برد و نه زیر اَخیه کشیده می شد. یعنی واقعا در سراسر اروپا حتی یک نفر هم چنین حرفی به زبان نرانده؟!

پس مبارزه با تروریسم اسلامی از یک طرف مبارزه با نیروهای اجتماعی در جوامع غربی است که نسبت به جریان ورود مهاجران مقاومت می کنند. و از طرف دیگر مبارزه با عقاید و باورها و فرهنگ و آداب اسلامی است که نسبت به پذیرش ارزشهای نولیبرالیستی مقاومت می کند.

اسلامی که به ملی گرایی منتهی شود مردود است.

اسلامی که به هویت ملی منتهی شود مردود است.

اسلامی که به تمدن اسلامی منتهی شود مردود است.

اسلامی که با همجنسبازی مخالف باشد مردود است.

اسلامی که با تغییر کارویژه اجتماعی زن از مادر به کارگر مخالف باشد مردود است.

https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AE%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%A7-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%85-%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86-zhelfschzl6t

تنها اسلامی مورد پذیرش است که صد درصد جنبه فردی داشته و کوچکترین دخالتی در مسایل اجتماعی نداشته باشد. اسلامی که تایید کننده و تقویت کننده نولیبرالیسم باشد. اسلامی که بپذیرد نولیبرالیسم پایان تاریخ است. اسلامی که برای آمریکا و دیگر جوامع غربی نیروی کار تربیت می کند.


نولیبرالیسم آن نوع اسلامی را می پسندد که هم اخته باشد و هم پیروانش را اخته کند. چون کاهش نرخ باروری یکی از سه رکن اصلی نولیبرالیسم است. اتفاقا چون بسیاری از مهاجرین مسلمان تمایل به کثرت اولاد دارند، همین باعث وحشت سایرین می شود. در جوامع غربی عده بسیاری تا آخر عمر مجرد می مانند. عده ای هم که به همجنسبازی روی آورده و از این طریق اخته می شوند. عده ای هم یا با شریک موقت زندگی کرده و یا ازدواج می کنند، اما بچه داری نمی شوند. آنهایی هم که بچه دار می شوند معمولا به یک یا دو، یا نهایت سه فرزند رضایت می دهند. تنها مهاجرین مسلمان هستند که پنج، شش، هفت، هشت، نه، یا حتی بیشتر اولاد می آورند. و این کثرت موالید مخالفین مهاجرت را به هراس می اندازد.

اما بیشتر از مخالفین مهاجرت، نولیبرالهای طرفدار مهاجرت از این گرایش به کثرت اولاد در فرهنگ مسلمانان وحشت دارند. در نظام نولیبرال، بچه ها سربار و هزینه های اضافی هستند. هر کدام از این بچه ها مقدار زیادی هزینه روی دست دولتها و جوامع نولیبرال غربی می گذارند. همچنین، اینها که از بچگی در جوامع غربی رشد می کنند با جمعیت محلی تفاوت چندانی ندارند. لذا بیشتر مواهب و برتری هایی که مهاجران برای طبقه حاکم و سرمایه داران غربی به ارمغان می آورند در مورد فرزندان آنها صادق نخواهد بود. نسل دوم مهاجران به اندازه نسل اول سر به زیر و حرف شنو نیستند. همچنین نسل دوم از نظر حقوق شهروندی هم جایگاه محکمتری دارند و مانند نسل اول در عمل شهروندان درجه دو نخواهند بود. نگاهی به وقایع تروریستی و خشونتهای گزارش شده نشان می دهد که تقریبا تمام موارد از مسلمانان نسل دوم به بعد بوده اند.

پس این معضل و چالشی است که طرفداران نولیبرالیسم باید چاره ای برای آن بیاندیشند. و توجه داریم که این معضل ماهیت فرهنگی دارد، نه نژادی. پس اسلام هراسی که از سوی نولیبرالها پیگیری می شود ماهیت نژادپرستی ندارد. بلکه هدف آن زدن فرهنگ اسلامی است.

در بسیاری کشورهای غربی قوانینی هست که زنان را به ترک خانه و پیوستن به نیروی کار تشویق می کند. بعنوان مثال، در استرالیا هر زنی پس از هر زایمان مبلغ قابل توجهی پول از دولت دریافت می کند. ظاهر داستان این است که می خواهند بارداری را تشویق کنند. اما در واقع موضوع دقیقا عکس این مطلب است. چون شرط پرداخت این پول تنها در صورتی است که زن شاغل و در استخدام یک کسب و کار باشد. و طبیعتا وقتی زنی شاغل باشد تمایل کمتری به فرزند آوری پیدا می کند. بچه ها از حدود شش ماهگی به مراکز نگهداری از کودکان سپرده می شوند تا مادر بتواند سر کار برود. لذا تربیت بچه ها هم بطور متمرکز و بر اساس استانداردهای از پیش تعریف شده خواهد بود. به این ترتیب حتی اگر نسل اول فرضا مسلمان مومن و معتقد و متعصب هم باشند، نسلهای بعدی به تدریج تعدیل شده و فرهنگ نولیبرال را کسب می نمایند.

اما مهاجرین مسلمان گاهی این معادلات را بر هم می زنند. بعنوان مثال خانواده های مسلمانی که از شرایط اقتصادی بسیار پایین در کشورهای خود به جوامع غربی (بخصوص اروپا، و نه آمریکا) کوچ کرده اند و با استفاده از مقرری حداقلی دولتی و دیگر خدمات دولت رفاه، همان شیوه سنتی زندگی خود را ادامه داده و گِتوهایی تشکیل می دهند که تقریبا هیچ ارتباطی با مابقی جامعه نداشته و درون جامعه مقصد حل نمی شوند.

پس باید یک اسلحه ای روی شقیقه اینها گذاشته شود که یا فرهنگ نولیبرال را بپذیرید، یا بعنوان تروریست اسلامی مورد آزار و اذیت قرار می گیرید.



تلون و تکثر در نولیبرالیسم دروغ و خرافه ایست که به مانند عسل برای قورت دادن زهر استفاده می شود. کارزار مبارزه با تروریسم اسلامی تنها یکی از جاهایی است که عوارض تضادهای درونی نولیبرالیسم قابل مشاهده است. هم تضاد بیرونی و هم تضاد درونی.

تضاد بیرونی از آنجا می آید که نولیبرالیسم به دنبال تخریب و نابودی جوامع جهان سوم است تا نیروی کار و سرمایه های آنها را بدوشد. و در این راه در تقابل با فرهنگ ها و مذاهب و عقاید و ادیان و تمدنهای موجود در این جوامع قرار می گیرد.

تضاد درونی از آنجاست که منافع طبقاتی در جوامع غربی که موقتا از طریق نظم نولیبرال همگرا شده بودند، حالا با ترکیدن حباب های مالی و منقطع شدن رکن سوم نولیبرالیسم (شکل گیری طبقه متوسط رانت خوار) حالا در تضاد و تقابل با هم قرار گرفته و این جوامع واگرا شده اند.

اما شوربختی اصلی ما آنجاست که به جای به چالش کشیدن کلیه ارکان نولیبرالیسم، هنوز که هنوز است تلاش می کنیم تا ما هم خودمان را با اصول آن وفق دهیم تا بلکه «جهان» نگاهی ملاطفت آمیزتر نسبت به ما داشته باشد.

گر دستۀ گل نیاید از ما
هم هیزم دیگ را بشائیم
https://virgool.io/@sepehr.samii/%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%86-%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85-%DA%86%D9%87-%D8%B3%D9%88%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%AD%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D8%B4%D9%88%D8%B1-%D9%85%D8%A7-%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF-zrpx8paclnt0


نولیبرالیسممهاجرت
علوم انسانی - اقتصاد - اقتصاد سیاسی - جامعه شناسی - علم سیاست - انسان شناسی - ادبیات - تاریخ - هنر - موسیقی - سینما - فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید