در داستان دایی جان ناپلئون قسمتی بود که «دایی جان» (دایی بزرگ راوی) پس از درگیری لفظی با «آقاجون» (یعنی پدر راوی)، در میان اهل محل شایع می کند داروهایی که «آقاجون» در داروخانه اش (که محل اصلی کسب درآمدش هم بود) می فروشد همه با عرق و شراب درست شده اند.
نتیجتا اهل محل از ترس اینکه مبادا دهانشان به زهرماری آلوده و نجس شود دیگر از داروخانه «آقاجون» خرید نمی کنند و کار و کاسبی او حسابی کساد شده و از نان خوردن می افتد.
آقاجون با مشاهده این وضعیت ناچار می شود داروخانه را تعطیل نماید. صحنه گفتگوی آقاجون با کارمند داروخانه شامل این بخش بود که:
آقاجون خطاب به کارمند داروخانه: ببین چطوری ما رو از نون خوردن انداخت. چاره ای نیست. باس یه مدت داروخونه رو تعطیل کنیم تا آبها از آسیاب بیافته. کرکره رو بکش پایین یه اعلامیه هم بزن که فعلا تعطیله. صبر کن... باس یه چیزی بینیویسیم که حسابی دهن پر کن باشه...
چمیدونم، مثلا بینیویس به علت تغییر دکوراسیون، تا اطلاع ثانوی تعطیل می باشد.
همانطور که قبلا اشاره کردیم، ایالات متحده آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در راستای دکترین پل ولفویتز تصمیم به اشغال نظامی هفت کشور در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا گرفت.
قرار بود نقشه کشورهای منطقه از نو ترسیم شده و از جمله قرار بود ایران پس از اشغال به چندین کشور کوچکتر تجزیه شود.
عملیات نظامی از حمله به افغانستان شروع شد و ابتدا قرار بود پس از افغانستان به ایران حمله شود. اما پس از شکست سنگینی که نیروهای آمریکایی در مانور شبیه سازی حمله به ایران خوردند، به این ارزیابی رسیدند که حمله مستقیم به ایران از طریق خلیج فارس و دریای عمان غیرممکن است. لذا به جای ایران، ابتدا اشغال عراق در دستور کار قرار گرفت.
آمریکاییها مدعی بودند اشغال عراق مانند آب خوردن (Cakewalk) آسان است.
در سال 2011 پس از حدود 9 سال اشغال خاک عراق، نیروهای آمریکایی از عراق عقب نشینی کردند، بدون اینکه به هدف اصلی که اشغال ایران بود دست یافته باشند. روایت رسمی که توسط کاخ سفید و پنتاگون اعلام شد این بود که این عقب نشینی در راستای سیاست و دکترین جدید آمریکا صورت گرفته که همان «چرخش به سمت آسیا» (Pivot to Asia) بود.
بلافاصله پس از اشغال عراق، بازوی رسانه ای و جنگ نرم آمریکا وارد عمل شد تا آتش تهیه را برای زمینه سازی جهت لشکر کشی ایالات متحده علیه ایران فراهم نماید.
بهانه جنگ، صنعت هسته ای ایران بود.
مشابه این بهانه را علیه صدام حسین و عراق هم به کار برده بودند. البته در مورد صدام از عنوان کلی تر «سلاح های کشتار جمعی» استفاده کردند. صدام که خود را قادر به تقابل نظامی با آمریکا نمی دانست، نهایتا کلیه خواسته های آمریکا و غرب را پذیرفته و حتی موشک های بالستیک خود را هم تسلیم و نابود کرد. بازرسان سازمان ملل که در حقیقت جاسوسان آمریکا بودند کلیه سوراخ سنبه های عراق را در جستجوی سلاح های کشتار جمعی زیر و رو کردند و حتی تصدیق کردند که عراق دیگر هیچ سلاح کشتار جمعی در اختیار ندارد.
البته سلاح کشتار جمعی حقیقتا یک بهانه بود برای اینکه اولا عراق را خلع سلاح کنند و ثانیا جاسوسان و دستگاه های اطلاعاتی آمریکایی و غربی با فراغ بال بتوانند تمام اهداف و نقاط حساس عراق را شناسایی نمایند.
نهایتا علیرغم گزارش ها مبنی بر عدم وجود هرگونه سلاح کشتار جمعی در عراق، آمریکاییها اعلام کردند:
ما در هر صورت به عراق حمله خواهیم کرد.
و حمله هم کردند و طی مدت چند هفته عراقِ خلع سلاح شده را اشغال نمودند.
بلافاصله همین روال علیه ایران هم استارت زده شد. اما یک مشکل بزرگ پیش آمد.
جنگ عراق که قرار بود مانند آب خوردن برای ارتش آمریکا سهل و آسان باشد، در حقیقت انگار قرار نبود به پایان برسد. درست است که کل خاک عراق اشغال شده بود. اما تلفات نیروهای آمریکایی روز به روز بیشتر می شد. بطوری که حدود 90% از تلفات ارتش آمریکا پس از اشغال عراق وارد شده بود.
اتفاقی که افتاده بود این بود که با سقوط صدام در عراق، عملا این کشور عرصه جولان دهی ایران شده بود. ایرانیان با علم به اینکه هدف بعدی ایران است (کما اینکه آتش تهیه رسانه های غربی هم به وضوح گویای این نیت بود) اقدام به سازماندهی و آموزش و تسلیح نیروهایی در عراق کرده بودند که حاصل آن افزایش چشمگیر و مداوم تلفات و خسارات ارتش آمریکا در عراق بود.
نهایتا کار به جایی رسید که عراق به تدریج تبدیل به ویتنام دوم می گردید و سربازان و نظامیان آمریکایی از آن با ترس و دلهره نام برده و از کابوس ها و خاطرات وحشتناک حضور در عراق دچار عذاب می گشتند.
لذا چاره ای جز عقب نشینی نبود، چون در غیر اینصورت ابرقدرت آمریکا با مشکل ناتوانی در جذب سرباز مواجه می شد!
اما این عقب نشینی می بایست طوری صورت می گرفت که هیمنه ابرقدرتی آمریکا زیر سوال نرود. اگر بر شکست اعتراف کرده و اعلام می کردند که از روی ناتوانی و استیصال عقب نشینی می کنند، از یکسو دیگر آبرویی برای آمریکای ابرقدرت باقی نمی ماند، و از سوی دیگر اعتبار ایران به طرز مخاطره آمیزی بالا می رفت.
به این ترتیب بود که به سبک «آقاجون» در داستان دایی جان ناپلئون، مطلب را طوری اعلام کردند که حسابی دهان پر کن باشد... «چرخش به سوی آسیا»!
واقع امر این بود که سربازان آمریکایی از خاک عراق که منطقه ای مخاطره آمیز و رعب انگیز و پر تلفات بود، به شرق آسیا و در جوار کشور چین که بی خطر و بی تلفات بود اعزام شدند.
حدود نیم قرن است که نیروهای آمریکایی در خاک ژاپن، کره و تایوان حضور دارند. اما مدتهاست که هیچ درگیری و تلفاتی در این مناطق وجود نداشته. گهگداری که کره شمالی و جنوبی بسیار متمدنانه چند گلوله توپ در مناطق مرزی خود رد و بدل می کنند هم هیچ خسارتی به پایگاه ها و تجهیزات و سربازان آمریکایی وارد نمی شود. نه عملیات انتحاری صورت می گیرد، نه کاروان های نظامی آمریکا کمین می خورند و قلع و قمع می شوند، و نه تیرهای غیبی بصورت راکت و خمپاره توسط گروه های ناشناس و از مناطق نامعلوم بر سر پایگاه های نظامی آمریکایی نازل می شود.
هر چه تلفات و خسارات آمریکاییها در عراق موجب آشکار شدن ناتوانی نظامی و اطلاعاتی آمریکا می شد، در شرق آسیا صلح جویی و برخورد متمدنانه و مودبانه خصم هایی همچون چین و کره شمالی موجب افزایش و تثبیت اقتدار و هیمنه ابرقدرتی آمریکا می شود.
بنابراین چه سیاستی بهتر از اینکه ناگهان «برخاستن چین» را بهانه کنند و نیروهای خود را از مهلکه عراق بیرون بکشند؟
پس از شکست نظامی آمریکا در مقابل ایران در جبهه عراق، آمریکاییها جنگ را به عرصه دیپلماتیک کشاندند. سیاست دولت اوباما علیه ایران، سیاست «عدم تحمل مطلق» (Zero tolerance) بود. به این معنا که آمریکاییها اصرار داشتند صنعت هسته ای ایران باید بطور کلی برچیده شود. یعنی حتی یک سانتریفوژ هم در ایران نباید می چرخید، چه رسد به اینکه بخواهند روی درصد غنی سازی مذاکره کنند!
هدف این بود تا از طریق فشار دیپلماتیک و تحریم های اقتصادی، ایران را وادار نمایند مانند صدام در عراق و قذافی در لیبی، صنعت هسته ای خود را بکلی برچیند. در صورت پیروزی و نَیل به این هدف، بلافاصله دیگر مولفه های اقتدار ایران از جمله موشک های بالستیک و نفوذ منطقه ای را هدف قرار می دادند. و نهایتا وقتی ایران کاملا خلع سلاح شد، همان بلایی که بر سر عراق و لیبی آوردند بر سر ایران هم می آوردند.
در مقابل اما ایران سیاست توسعه صنعت هسته ای را دنبال نموده و پس از راه اندازی هزاران سانتریفوژ، موفق به غنی سازی 20% شد.
پرزیدنت اوباما که دایما تکرار و تاکید می کرد «همه گزینه ها روی میز است»، با موقعیتی مواجه شد که بلوفش رو می شد. یعنی بر اساس وعیدها و تهدیدات آمریکاییها، زمان آن رسیده بود که حمله نظامی را آغاز کنند. اما اگر هیچکس نمی دانست، لااقل خود آمریکاییها خوب می دانستند تمام این تحریمها و فشارها به دلیل ناتوانی از حمله نظامی اعمال شده بود. مثلا قرار بود با دیپلماسی و تحریم شرایطی محیا شود تا ایران خلع سلاح شود و امکان حمله نظامی فراهم شود. اما در عمل تحریم و فشار موجب شده بود تا ایران سطح آمادگی و توان بازدارندگی بالاتری پیدا نماید.
اینجا بود که سیاست «عدم تحمل مطلق» به سیاست «مذاکره و توافق» تبدیل شد، که حاصلش شد توافق برجام.
هدف آمریکا از مذاکرات و توافق برجام دو چیز بود:
1- یافتن راهی آبرومندانه برای تغییر لحنشان، به اینصورت که تا آنروز صحبت از حمله نظامی به ایران می کردند، اما وقتی بلوفشان رو شد معلوم می گردید که در حقیقت توان حمله نظامی به ایران را ندارند. لذا باید بهانه ای پیدا می کردند تا خودداری از حمله نظامی را بطور آبرومندانه ای توجیه نمایند.
2- نفوذ به داخل ایران برای فعالیت اطلاعاتی و شناسایی دقیقتر نقاط قوت و ضعف ایران. بازرسی های گسترده، تا جایی که حتی دفتر کار اساتید دانشگاه های ایران را هم بطور سرزده و ناگهانی بازرسی می کردند، بازرسی مراکز نظامی، جمع آوری اطلاعات درباره زنجیره های اقتصادی و صنعتی و تولیدی در ایران که امکان اعمال تحریم های موثرتر در آینده را فراهم می کرد، و همچنین نفوذ در دستگاه های اجرایی و سیاسی ایران، همگی مصادیق همین هدف بودند.
مورد اول را تحلیلگران شناسایی کردند، اما مورد دوم حتی بطور علنی توسط خود پرزیدنت اوباما اعلام شد.
از سوی دیگر، بسیاری از رجال سیاسی ایران، بخصوص آن گروهی که با مرحوم مغروق (در استخر فرح) دمخور بودند، منجمله دکتر ولایتی (وزیر امور خارجه دولت سازندگی و مشاور رهبری در امور خارجه)، دکتر محسن رضایی (دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام)، و حجت الاسلام والمسلمین دکتر حسن روحانی (فریدون)، و همچنین خود شخص مرحوم مغروق، ساده لوحانه به این باور رسیدند که آمریکاییها با مشاهده اقتدار ایران سرشان به سنگ خورده و بهترین فرصت است تا هر دو طرف منازعه و اختلافات گذشته را کنار گذاشته و روی یکدیگر را ببوسند و قضیه ختم به خیر شود انشاءالله تعالی...
در حقیقت تمایل و هدف جناح پشت سر مرحوم مغروق از همان دوران ریاست جمهوری وی، و حتی پیش از آن، همواره این بوده که به طریقی روابط سرد میان ایران و آمریکا را مجددا به همان وضعیت پیش از انقلاب باز گردانند. ایران بشود دوست و متحد آمریکا در منطقه و در معادلات جهانی بخشی از اردوگاه غرب محسوب شود. با این تفاوت که به جای مرحوم شاه مخلوع، مرحوم شاه مغروق بشود رئیس مافیای قدرت در ایران. اینطوری هم دیگر به خاطر تقابل و نزاع با غرب هزینه نمی دادیم، و هم از مواهب اتحاد با غرب بهره مند شده و قدرتمندتر می شدیم.
غافل از اینکه دنیا تغییر کرده و آمریکاییها عملا پیگیر دکترین پل ولفویتز هستند. به این ترتیب که اگر کشوری ظرفیت تبدیل شدن به قدرت هژمون منطقه ای را داشته باشد، باید با تجزیه و تضعیف آن کشور این ظرفیت را از میان ببرند. و اگر کشوری ظرفیت تبدیل شدن به قدرت هژمون جهانی را داشته باشد هم مجددا از طریق سیاست مشابهی جلوی بالفعل شدن چنین ظرفیتی را برای همیشه بگیرند.
لذا مشکل آمریکاییها این نبود که رفتار مخاصمت آمیز ایران علیه آمریکا را به رفتار دوستانه تبدیل کنند. بلکه ناراحتی و دغدغه اصلی آمریکا این بود که چرا ایران باید ظرفیت تبدیل شدن به قدرت هژمون منطقه ای را داشته باشد. طبیعتا وقتی حتی ظرفیت بالقوه قدرتمند شدن را نامطلوب می دانند، هرگز سیاستی در پیش نخواهند گرفت که بطور بالفعل موجب تقویت و قدرت گیری بیشتر ایران شود. لذا رویای قدرتمند کردن ایران از طریق دوستی با غرب چیزی جز یک خواب خوش نبود.
مشابه خوابهایی که پس از استعمال بنگ و تریاک حاصل می گردد.
دور گردون را ببین که اتفاقا پس از اینکه ایران مغلوب مکر و غدر آمریکا شد و برجام را پذیرفت، دو سال بعد ترامپ در انتخابات آمریکا پیروز شد و سطلی آب سرد روی سر مافیای کلینتون و دموکراتها و بطور کلی هیئت حاکمه آمریکا از یکسو، و از سوی دیگر تسلیم طلبان غربگرا و کاسبان مذاکره در ایران ریخته شد.
معادلات سیاسی داخلی در آمریکا طوری چرخید که صهیونیست های جَوگیر نسبت به صهیونیست های حسابگر دست بالاتر را پیدا کردند و نتیجتا ترامپ آمریکا را از توافق برجام خارج کرد.
سیاست نفوذ و تضعیف که تحت پوشش «مذاکره و تعامل» در پیش گرفته شده بود، جای خود را به «فشار حداکثری» داد.
صهیونیست های جَوگیر تصور می کردند پایه های حکومت ایران به قدری سست شده که با اندکی فشار بیشتر، خواهند توانست وضعیتی مشابه سوریه را در ایران هم براه بیاندازند. هدف از فشار حداکثری دو چیز بود:
1- یا از طریق فشار ایران را وادار به مذاکره مجدد و پذیرش برچیده شدن کامل و دایمی صنعت هسته ای و مهمتر از آن، خلع سلاح موشکی و پهبادی و غیره و همچنین رها کردن نفوذ منطقه ای خود کنند. در صورت دستیابی به این هدف، راه برای حمله نظامی به ایران باز می شد.
2- یا فشار حداکثری را تا جایی ادامه دهند که موجب بروز اختلافات داخلی و شورش عمومی و جنگ داخلی مشابه سوریه شود، که در اینصورت حتی نیازی به حمله نظامی هم نبود و می توانستند بطور غیر مستقیم با حمایت از گروه های مسلح مختلف، کشور را عملا تجزیه و تهدید بالقوه علیه منافع آمریکا و غرب را برای همیشه خنثی نمایند.
بعلاوه، در راستای همین سیاست فشار حداکثری، علیرغم اینکه دولت دونالد ترامپ عملا در سطح بسیار بالاتر و شدیدتری وارد منازعه با چین شده بود، اما «چرخش به سوی آسیا» مجددا به چرخش به سوی ایران تبدیل شد و حضور نظامی نیروهای آمریکایی در منطقه غرب آسیا و همسایگی ایران بسیار بیشتر شد.
از نیروهای نظامی آمریکایی مستقر در عربستان و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس گرفته تا ناوهای هواپیمابر و هواپیماهای بمب افکن ب 52، همگی برای تقابل با ایران به منطقه اعزام شدند. هدف این بود که «سایه شوم جنگ» چهار ستون بدن مردم و مسئولین و رهبران ایران را بلرزاند.
نتیجه این شد که ابتدا ایران یک پهباد نظامی آمریکایی را ساقط کرد، سپس آمریکاییها سردار شهید سلیمانی را در خاک عراق ترور کردند، و سپس ایران مستقیما پایگاه آمریکایی در عراق را موشکباران کرد.
از سوی دیگر، حملات نیابتی که توسط سپاه قدس ایران علیه نیروهای آمریکایی در عراق و افغانستان و سوریه سازماندهی می شوند تشدید شده، و همچنین نیروهای یمنی حملات متداومی توسط موشک های بالستیک و پهبادهای ارزان قیمت علیه تاسیسات پر ارزش و گران قیمت عربستان سعودی آغاز کردند.
با توجه به اینکه بیشترین تمرکز نیروهای آمریکایی در عربستان است و پیشرفته ترین سیستم های دفاعی و پدافند هوایی و ضد موشکی آمریکا هم در عربستان مستقرند، تداوم این حملات ضربه سنگینی علیه هیمنه ابرقدرتی و اعتبار نظامی و اطلاعاتی و امنیتی و تکنولوژیک آمریکا به بار می آورد.
شکست سیاست «فشار حداکثری» یعنی وقت آن رسیده تا مجددا آمریکاییها به سیاست «چرخش به سوی آسیا» روی آورند.
اخیرا آمریکاییها اعلام کردند قصد دارند نیروهای خود را بکلی از عراق خارج کرده، و نیروها و تجهیزات نظامی آمریکا در دیگر کشورهای منطقه را هم به میزان قابل توجهی کاهش دهند.
هدف از این کاهش نیروها، در راستای سیاست «چرخش به سوی آسیا» اعلام شده است. یعنی گویا قرار است این نیروها از منطقه کم اهمیت غرب آسیا (خاورمیانه) خارج شده و به منطقه پراهمیت تر شرق آسیا (خاور دور) اعزام شوند.
از جمله تجهیزات نظامی آمریکا که قرار است از عربستان برچیده شود، سیستم های پدافند هوایی پاتریوت است.
در شرایطی که نیروهای یمنی چپ و راست تاسیسات نفتی و نظامی و فرودگاه ها و دیگر زیرساخت های حیاتی و حساس عربستان را مورد هدف حملات موشکی و پهبادی خود قرار می دهند، تداوم حضور ضد موشک های پاتریوت که توان مقابله با این حملات را ندارند قطعا موجب علنی تر شدن ناکارآمدی این تجهیزات نظامی آمریکایی شده و موجب تضعیف اعتبار و اقتدار آمریکا می شود.
راه حل چیست؟
بیرون کشیدن این تجهیزات از منطقه ای که جنگ و درگیری واقعی وجود دارد، و اعزام آنها به منطقه ای که هیچ جنگ و درگیری واقعی در کار نیست!
تا زمانی که همه تصور می کنند سیستم های نظامی آمریکایی بسیار کارآمد و شکست ناپذیرند، چه اهمیتی دارد اگر در عالم واقع، اسباب بازی هایی بی مصرف باشند؟!
درست مانند توپ هایی که ارتش عثمانی در جنگ چالدران استفاده می کرد. گویا ترک های عثمانی گلوله توپ کم داشتند، لذا از توپ هایی استفاده می کردند که گلوله ای پرتاب نمی کرد و فقط صدایی مهیب ایجاد می نمود. اسمش را هم گذاشته بودند «قُمپز»، که از همان زمان اصطلاح «قمپز در کردن» در زبان و محاورات ایرانیان ماندگار شد.
حالا آمریکاییها می بینند قمپز هایشان در غرب آسیا بی اثر شده، به این نتیجه رسیده اند که از حالا به بعد باید برای چینی ها قمپز در کنند.
وقتی پاتریوت های آمریکایی در عربستان نباشند، دیگر اهمیتی ندارد اگر تمام تاسیسات نفتی عربستان هم به آتش کشیده شود. چون خیلی راحت خواهند گفت چون پاتریوت های ما آنجا حضور نداشت این اتفاق افتاد!
کما اینکه بار اولی هم که یمنی ها تاسیسات آرامکو عربستان را کوبیدند و صادرات نفت عربستان را به نصف رساندند، گفته شد سیستم های ضد موشکی پاتریوت در آن نقطه حضور نداشته اند.
بعلاوه، بخش قابل توجهی از ناوهای آمریکایی هم قرار است از منطقه خارج شوند. چون مشخص شده خلیج فارس و آب های جنوبی ایران جای قمپز در کردن نیست و ایران واقعا توان این را دارد هر زمانی که اراده کرد تنگه هرمز را مسدود کند، بطوریکه هیچ قدرتی توان باز کردن آن را نداشته باشد. در عوض، درگیری و تنش، یک خاکریز عقبتر نشسته و به نظر می رسد منطقه دریای سرخ و تنگه باب المندب جایی است که با ناوهای ایرانی درگیر می شوند.
لذا درست است که آمریکا با چین هم وارد مرحله تصاعد تنشها شده، اما بیرون کشیدن نیروهای آمریکا از منطقه غرب آسیا هیچ ارتباطی به سیاست «چرخش به سوی شرق» نداشته و این ادعا که نیروهای آمریکایی جهت تقویت موضع آمریکا علیه چین از این منطقه خارج می شوند، درست مانند همان جمله دهان پرکن «آقاجون» در سریال دایی جان ناپلئون است. اگر غیر از این بود در دوران «فشار حداکثری» ترامپ هم که تنشها با چین به شدت تصاعدی بود قاعدتا نباید اینهمه نیروهای آمریکایی در منطقه غرب آسیا متمرکز می شدند.
خلاصه سیاست خارجی آمریکا به اینصورت است:
1- حفظ و حراست از هیمنه و ابهت و ظاهر ابرقدرتی آمریکا
2- استفاده از این ظاهر قدرتمند و شکوهمند برای وادار کردن رقبا به خلع سلاح داوطلبانه
3- حمله نظامی و نابودی کشورها و دولت های رقیب پس از اینکه خلع سلاح شدند
هر گونه درگیری نظامی که نتواند به پیروزی سریع و بی تلفات برای آمریکا منتهی شود، ناقض اصل اول بوده و به شدت از آن پرهیز می شود.
تعبیر «دوران بزن و در رو تمام شده» از سوی رهبری دقیقا ناظر به همین مطلب است که هزینه تلفات و خساراتی که آمریکا در نتیجه درگیری با ایران خواهد خورد بسیار فراتر از آن تلفات و خسارات میدانی و فیزیکی است. خسارت اصلی، ضربه ای است که به این هیمنه و ظاهر ابرقدرتی و اقتدار نرم آمریکا وارد می شود.
ما در سال 1392 مغلوب همین طبل توخالی شدیم و در جهت اجرای اصل دوم، یعنی خلع سلاح داوطلبانه، حرکت کردیم.
اما حماقت ترامپ و صهیونیست های جوگیر به نفع ما تمام شد و پیش از آنکه بطور کامل خلع سلاح شویم آثار اصل سوم ظاهر گشت و حالا مجددا به تدریج ابتکار عمل به دست ما می افتد.
با این وجود، هنوز بازوی تبلیغاتی و دیپلماتیک دشمن فعال است تا بار دیگر ما را به سمت خودزنی و تسلیم در برابر مترسک بزک شده ای به نام آمریکا منحرف کند.
اصلاح طلبان و تسلیم طلبان شاید از دور خارج شده باشند. اما در میان جماعت «اصولگرا» هم غربزده و تسلیم طلب کم نیست.
مکر و خدیعت دشمن را نباید دست کم گرفت. و همینطور خریت طرفداران بازگشت به برجام را!
مانند داستان آن خری که به مکر روباه از روستا به بیشه ای رفت و آنجا شیری گَر و بی یال و پشم در کمین نشسته بود و تا خر را دید به او حمله کرد. اما چون شیر بیچاره بسیار ضعیف و نحیف شده بود، خر از چنگالش گریخت. روباه ناچارا به دنبال خر رفت و متقاعدش کرد آنکه دیده شیر نبوده، بلکه خری بی آزار بوده و به این طریق او را مجددا ترغیب به مراجعت به بیشه کرد. خر هم که تا آن زمان شیر ندیده بود، تصور می کند آنکه دیده واقعا خر بوده و باز می گردد و اینبار دوم شیر او را هلاک می کند.
اصل داستان در کلیله و دمنه:
آوردهاند که شیری را گر بر آمد و قوت او چنان ساقط شد که از حرکت فروماند و شکار متعذر شد. روباهی بود در خدمت او و قراضه طعمه او چیدی. روزی او را گفت: ملک این علت را علاج نخواهد فرمود؟ شیر گفت: مرا نیز خار این میدارد، وا گر دارو میسر شود تاخیری نرود. و چنین میگویند که جز بگوش و دل خر علاج نپذیرد، و طلب آن میسر نیست. گفت: اگر ملک مثال دهد توقفی نرود و بیمن اقبال او این قدر فرونماند، و چون اشتر صالح خری از سنگ بیرون آورده شود. و موی ملک بریخته است و فر و جمال و شکوه و بهای او اندک مایه نقصان گرفته و بدان سبب از بیشه بیرون نمی توان رفت که حشمت ملک و مهابت پادشاهی را زیان دارد. و در این نزدیکی چشمه ای است و گازری هر روز بجامه شستن آنجا آید، و خری که رخت کش اوست همه روز در آن مرغزار و بیارم، و ملک نذر کند که دل و گوش او بخورد و باقی صدقه کند. شیر شرط نذر بجای آورد.
روباه نزدیک خر رفت و با او مفاوضت گشاده گردانید. آنکه گفت: موجب چیست که ترا لاغر و نزار و رنجور میبینم؟ این گازر برتواتر مرا کار میفرماید، و در تیمار داشت اغباب نماید، و البته غم علف نخورد، و اندک و بسیار آسایش صواب نبیند. روباه گفت: مخلص و مهرب نزدیک و مهیا، بچه ضرورت این محنت اختیار کرده ای؟گفت:من شهرتی دارم و هرکجا روم از این رنج خلاص نیابم؛ و نیز تنها بدین بلا مخصوص نیستم، که امثال من همه در این عنااند. روباه گفت: اگر فرمان بری ترا بمرغزاری برم که زمین او چون کلبه گوهر فروش بالوان جواهر مزین است و هوای او چون طبل عطار بنسیم مشک و عنبر معطر.
نه امتحان پسوده چنو موضعی بدست
نه آرزو سپرده چنو بقعتی بپای
و پیش ازین خری را دلالت کرده ام و امروز در عرصه فراغ و نهمت میخرامد و در ریاض امن و مسرت میگرازد. چون خر این فصل بشنود خام طمعی او را برانگیخت تا نان روباه پخته شد و از آتش گرسنگی فرج یافت. گفت: از اشارت تو گذر نیست، چه میدانم که برای دوستی و شفقت این دل نمودگی و مکرمت میکنی.
روباه پیش ایستاد و او را بنزدیک شیر آورد. شیر قصد وی کرد و زخمی انداخت، موثر نیامد و خر بگریخت،روباه از ضعف شیر لختی تعجب نمود، آنگاه گفت:بی از آنکه دران فایده ای و بدان حاجتی باشد تعذیب حیوان از سداد رای و ثبات عزم دور افتد، و اگر ضبط ممکن نگشت کدام بدبختی ازین فراتر که مخدوم من خری لاغر را نتوانست شکست؟ این سخن بر شیر گران آمد، اندیشید که: اگر گویم اهمال ورزیدم برکت رای و تردد و تحیر منسوب گردم، و اگر بقصور قوت اعتراف نمایم سمت عجز التزام باید نمود. آخر فرمود که: هرچه پادشاهان کنند رعایا را بران وقوف و استکشاف شرط نیست و خاطر هرکس بدان نرسد که رای ایشان بیند. ازین سوال درگذر، و حیلتی ساز که خر باز آید و خلوص اعتقاد و فرط تو بدان روشن تر شود و از امثال خویش بمزید عنایت و تربیت ممیز گردی.
روباه رفت، خر عتابی کرد که: مرا کجا برده بودی؟ روباه گفت: سود ندارد. هنوز مدت رنج و ابتلای تو سپری نشده است و با تقدیر آسمانی مقاومت و پیش دستی ممکن نگردد. والا جای آن بود که دل از خود نمی بایستی برد و برفور بازگشت، که اگر شیر بتو دست دراز کرد از صدق شهوت و فرط شبق بود، و آرزوی صحبت و مواصلت بتو او را بران تعجیل داشت. اگر توقفی رفتی انواع تلطف و تملق مشاهده افتادی، و من در آن هدایت و دلالت سرخ روی گشتمی. بر این مزاج دمدمه ای میداد تا خر را بفریفت و بازآورد که خر هرگز شیر ندیده بود، پنداشت که او هم خر است.
شیر او را تالفی و استیناسی گرفت پس ناگاه بروجست و فروشکست. آنگه روباه را گفت: من غسلی بکنم پس گوش ودل او بخورم، که علاج این علت بر این نسق و ترتیب فرمودهاند. چون او غایب شد روباه گوش و دل هر دو بخورد. شیر چون بازآمد گفت: گوش و دل کو؟ جواب داد که: بقا باد ملک را اگر او گوش و دل داشتی، که یکی مرکز عقل و دیگر محل سمع است، پس از آنکه صولت ملک دیده بود دروغ من نشنودی و بخدیعت فریفته نشدی و بپای خود بسر گور نیامدی.
و این مثل بدان آوردم تا بدانی که من بی گوش و دل نیستم، و تو از دقایق مکر و خدیعت هیچ باقی نگذاشتی و من به رای و خرد خویش دریافتم و بسیار کوشیدم تا راه تاریک شده روشن شد و کار دشوار گشته آسان گشت هنوز توقع مراجعت میباشد؟ محال اندیشی شرط نیست.
گر ماه شوی بآسمان کم نگرم
وربخت شوی رخت بکویت نبرم