امروز داشتم همینطوری اینستا چرخ میزدم تا ببینم برای شروع یه کار جدیدی که در ذهنم دارم چه ایده ای میتونم پیدا کنم تا جرقه ای باشه برای حرکتم. همینطور که صفحه بالا و پایین میکردم یه متن دیدم که نوشته بود، " در ستایش نخواسته شدن "
اولش توی ذهنم اهمیت ندادن بهش و همین طور به پایین رفتن توی اینستا ادامه دادم ولی همش میگفتم یه چیزی تو این جمله اشتباهی نوشته شده، نخواسته شدن!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
باخودم تکرار کردم، مگه ما همیشه نمیگیم "خواسته شدن" ! پس احتمالن اشتباه نوشته شده یا من اشتباه خوندم، بزار برم بالا توی کامنت بنویسم اشتباه شده آقای آدمین جان.
همینطور صفحه رفتم بالا تا بتونم دوباره پیداش کنم و از اول بخونم ببینم چی گفته من اشتباه کردم یا آدمین پیج. پیداش کردم و با دقت خوندم. متن اینطوری شروع میشد:
"در ستایش نخواسته شدن"
یه نگاه اجمالی انداختم به متن، گفت و گو بین دو دوست بود. برام جالب شد و ادامه دادم.
اینطوری شروع شد:
دوست عزیزی داشت برایم تعریف میکرد که مدتها پیش به مرد مورد علاقش پیشنهاد ازدواج داده بود و خب جواب مرد، یک " نه " قاطعانه و پیروزمندانه بود.
برایم گفت که تا یک هفته حالش خوب نبوده، اما در نهایت به این نتیجه میرسه که وقتی کسی قدم در راه می گذارد و به خودش اجازه می دهد که چنان ریسکی کند، باید پذیرای هر جوابی هم باشد.
برایش گفتم: نمیخواهم به این موضوع بپردازم که چنین موضوعی در بافت فرهنگی و اجتماعی، چقدر پرتشویش و همراه با ریسک است، اما راستش را بخواهی، کار بزرگی انجام داده ای.
کیفیت زندگی ما آدم ها را لحظه ی خواسته شدن و بعد از آن، نمیسازد. کیفتی زندگی ما درست بعد از لحظه هایی رقم میخورد که پذیرفته نمی شویم. خواهانی نداریم و " نه " می شنویم. همان لحظه که با نخواسته شدن چشم توی چشم می شویم، دقیقا در همان لحظه می توانیم به درونمان پناه ببریم و در تلاش برای پذیرفته شدن از سوی خودمان باشیم.
نوشته بود:
انواع مختلفی از بلوغ داریم. بلوغ جسمی، فکری و ... اما به نظرم بنیادی ترین بلوغ بعد از تجربه ی خواسته نشدن، رخ میدهد. نخواسته شدن، وجودی ترین نوع شکست است. فروپاشی.
بعد از آن ، فرد تنها سعی می کند کاری را انجام که حداقل خودش، خودش را عمیقا بخواهد.
اینطور ادامه داده بود:
" آدمِ بانگِ بلند باش در خواستن و نخواستن"
تو آن آدمِ بانگِ بلند بودی، نخواسته شدن را پذیرفتی و دست آخر زنی شدی که حالا هستی، مشتاق، عاشق و قدرتمند.
اینجا بود که متن تموم میشد. خیلی بهش فکر کردم سه بار متن خوندم به این فکر کردم چقدر میتونه این فروپاشی درست باشه و خودمو در موقعیتی که گفته بود قرار دادم. به این فکر کردم صحبتهای متن حتمن نباید توی روابط عاشقی صدق کنه، میتونه در تمامی ارتباطات دوستی، عاشقانه، کاری، خانوادگی و ... هم کاملن درست باشه.
من هم این تجربه نخواسته شدن در عشق تجربه کردم اولش خیلی سخت بود، ضربه ی بدی بود تامدتها نمیتونستم به زندگی قبلیم برگردم. احساس میکردم همه منو به همدیگه نشون میدن و راجبم حرف میزنن، ولی بعد از گذشت یکسال که به رفتارم و اتفاقای پیش اومده فکر میکردم احساس کردم کارم درست بود اقلن شجاعت اینو داشتم که بخوام راجبه احساسم با کسی که دوستش دارم صحبت کنم.
الان شما هم دوستان عزیزم این تجربه " نخواسته شدن " داشتید؟
خوشحال میشم راجبه احساستون با هم دیگه صحبت کنیم. راجبه اینکه چطوری تونستید باهاش کنار بیاید و این موضوع چقدر بر روی خودتون و و زندگیتون تاثیر داشته.