نمیدونم مفهوم شرطی شدن کلاسیک به گوشتون خورده یا نه ولی یکی از مفاهیم جالب روانشناسیه که تو زندگیمونم خیلی کاربرد داره. خیلی وقتا شده که ما خودمون بدون این که بفهمیم نسبت به خیلی چیزا شرطی شدیم! قبل از این که در مورد شرطی شدن انسانها صحبت کنم بریم ببینیم پاولف کی بود و شرطی شدن کلاسیک یعنی چی :)
در یکی از روزهای ماه سپتامبر سال ۱۸۵۹ پسری متولد شد به نام ایوان پترویچ پاولف. پدر ایوان کشیش بود و باغبانی میکرد و احتمالا طبق رسم زمانه که هرکسی شغل پدرش رو ادامه میداد ایوان هم تصمیم میگیره کشیش بشه و بخاطر همین به مدرسه کلیسای ریازان میره. ولی خب بعد از مدتی اونجا رو رها میکنه و میره دنبال علاقش! یعنی علوم طبیعی . پاولف در نهایت فیزیولوژیست میشه و جایزه نوبل هم میگیره.
یکی از کارهای مهم و معروف پاولف آزمایشی هست که درباره ترشح بزاق سگ انجام داد و در نهایت به مفهومی به اسم "شرطی شدن کلاسیک" رسید.
پاولف در ابتدا اصلا قصد نداشت که روی ذهن و روان کار کنه و به حدی ازین موضوع فراری بود که اگر همکاران یا شاگردانش زبان ذهنی غیر فیزیولوژیکی در تفسیر پژوهشهاشون به کار میبردن پاولف اون ها رو جریمه میکرد! با تمام این اوصاف نتیجه آزمایش اتفاقی پاولف تاثیر زیادی روی علم روانشناسی گذاشت.
ماجرای آزمایش پاولف از این قرار بود که پاولف در ابتدا روی ترشحات دستگاه گوارش سگ آزمایش میکرد و به همین دلیل چندین لوله به معده و گلوی سگش وصل کرده بود تا ببینه میزان ترشحات معده و مری از چه قراره. همکار پاولف هم به دفعات در طول روز به اتاق آزمایش میومد تا به سگ غذا بده.
پاولف در میان آزمایش متوجه شد که سگ با دیدن غذا، به صورت غریزی، بزاق زیادی ترشح میکنه که خب نتیجه قابل انتظاری بود. اما دیدن چه چیزی تعجب پاولف رو برانگیخت؟ این که سگ پاولف هر وقت که همکار پاولف را میدید یا صدای پاش رو میشنید شروع به ترشح بزاق میکرد! بدون این که غذایی در کار باشه!
دلیلشم این بود که دیدن همکار پاولف برای سگ مساوی بود با تداعی شدن غذا. به عبارتی با دیدن همکار پاولف یا شنیدن صدای پای او، یاد غذا میافتاد.
پاولف برای این که موضوع رو دقیقتر بررسی کنه، آزمایشی را طراحی کرد. آزمایش به این شکل بود که قبل از دادن غذا به سگ، زنگی رو به صدا در میآورد.
نتیجه بازم مثل قبل شد. مدتی بعد، سگ قبل از دیدن غذا و فقط با شنیدن صدای زنگ بزاق ترشح میکرد. یعنی با این که صدای زنگ در ابتدا برای سگ بی مفهوم بود اما با چندین بار همراه شدن صدای زنگ با غذا، خود زنگ به تنهایی موجب ترشح بزاق میشد.
به عبارتی سگ، نسبت به همراه بودن صدای زنگ و غذا شرطی شده بود.
به این نوع یادگیری میگن شرطی سازی کلاسیک. و به طور کلی هر زمان که یک رویداد خنثی با یک رویداد معنیدار چندین بار همراه بشه و بعد اون رویداد خنثی به تنهایی باعث ایجاد پاسخ یا رفتار بشه شرطی شدن کلاسیک اتفاق میافته.
ولی چیزی که این موضوع شرطی سازی کلاسیک رو برای خود من جالب کرد این بود که ما هم خیلی وقتا نسبت به اتفاقاتی که تو زندگیمون میافته شرطی میشیم!
مثلا یکی از تجربههای خود من این بود که درس ریاضی رو با کلی استرس و اضطراب یاد گرفتم. تو مدرسه و خانواده همیشه سختگیری های زیادی در ارتباط با این درس میشد و نمیدونم چرا از سخت ترین شبای امتحانم شب امتحان ریاضی بود! همین باعث شد که همین الانم اسم ریاضی و عدد و رقم که میاد من احساس بدی پیدا کنم! به عبارتی من نسبت به خود ریاضی که معنای خاصی برام نداشت شرطی شدم و حتی الان تو زندگی روزمرم با این که دیگه خبری از درس و امتحان و سختگیری و استرس نیست با شنیدن کلمه ریاضی احساس اضطراب کنم!
یا یک مثال خوب دیگه این که تصور کنین کسی تو زندگیتون بوده که خیلی دوستش داشتین. و اون آدم همیشه از یه عطر خاص استفاده میکرده. و در حال حاضر با این که اون آدم دیگه تو زندگیتون نیست ولی هروقت که بوی عطرش به مشامتون میخوره تمام خاطرات خوبی که باهاش داشتین رو براتون زنده میکنه.
از شرطی شدن کلاسیک تو بیزینس و تبلیغات تلوزیونی هم خیلی استفاده میشه.به نظرتون چی باعث میشه که وقتی به فروشگاه میریم از بین دوتا محصول کاملا شبیه به هم فقط یکی از اون ها رو برای خرید انتخاب کنیم؟ چه چیزی باعث میشه ما نسبت به یک محصول احساس بهتری داشته باشیم؟
اتفاقی که میوفته اینه که میان یک چیزی که میدونن بینندهها بهش علاقه دارند رو انتخاب میکنن. (مثل زیبایی، جوانی و ثروت یا حتی یک خاطره خوب جمعی) بعد اون رو پیوند میدن به محصولی که میخوان تبلیغ کنن. که در حقیقت اون محصول در ابتدا فقط یه شی خنثاست که برای ما هیچ معنی و مفهومی نداره. ولی در اثر همراه شدن مکرر اون شی خنثا با چیزی که ما بهش علاقه داریم در نهایت دیدن اون شی در ما احساس خوب به وجود میاره و باعث میشه اگه اون محصول رو تو فروشگاه دیدیم بخریم! مثل تبلیغ لوازم آرایش که معمولا با زیبایی و جوانی همراه میشه و در ما این تصور رو به وجود میاره که ما با خریدن اون محصول جوانتر و زیباتر جلوه میکنیم.
یا یک مثال آشناتر بخوام بزنم مثل تبلیغ ماءالشعیر عالیس که نشون میده داماد تو جشن عروسیش (که تو ذهن اکثر آدما به عنوان یه خاطره خوبه) میره و در نهایت برای همه ماءالشعیر میخره :)))
پست طولانیای شد! مرسی که تا اینجا خوندین. امیدوارم که براتون مفید بوده باشه ^ــ^