sepideh mahzoon·۲۵ روز پیشکودکِ پیر زمانخمیده راه میروم، به قلبم که مینگرم، خونِ رگهایم حباب میشود. زبانم لال میشود، از آنچه که بر دل ماند و بر زبانم نیامده، فنا میشود.…
sepideh mahzoon·۱ ماه پیشنیم سوزمحاله منو یادش بره همیشه فکر میکردم اگه یه روز نباشه، چطوری کنار بیام با اونکه اولای رابطه بود یه حسی بهم میگفت اینم میره، راهت جدا…
sepideh mahzoon·۱ ماه پیشدر آستانهی ۳۸ سالگی، با خودم در تاریکیدر پایان ۳۸ سالگیام، مات و مبهوت ایستادهام. نه مسیر پیش رو را میشناسم، نه پایان راهی را که پشت سر گذاشتهام. تنها و غریب، در گوشهی خانه…