ویرگول
ورودثبت نام
Arezoo
Arezooداستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
Arezoo
Arezoo
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

جیلی و بیلی🐥

یه روز، وسط ناامیدی…

غصه، مثل سنگی نم‌دار روی سینه‌م نشسته بود.

سرمو بلند کردم و رو به آسمون گفتم:
خدایا… راهی نشونم بده. من خسته‌م.

امشب… بی‌خبر،
دو تا مهمون ناخونده رسیدن
دو تا جوجه‌قمری، جا مونده از مادر.

یه جرقه تو ذهنم زد:
حواست هست؟
شاید این همون راهیه که خواستی.
شاید پشتش حرفی هست…
گوش دلت رو باز کن.

شنیدم که گفت:

«بنده‌ی من…
برات هدیه فرستادم،
تا یادآوری کنم تو مادری.
تو عشق بی‌قید و شرطی.

میون مراقبت از بچه‌ات و این جوجه‌ها،
یادت نره حواست به خودت هم باشه.
قبل از هر آغوشی، خودت رو بغل کن.

و بدون…
همین‌طور که من چشم از این جوجه‌قمری‌ها برنداشتم
و گشتم تا تو رو براشون پیدا کنم،
حواسم به تو هم هست.
به خواسته‌هات، به دعا‌هات.»

تنم لرزید…
چشمام رو بستم و اشک از گوشه‌ش چکید.

تو دلم زمزمه کردم:
«ممنونم…
بین همه‌ی نادیده گرفتن‌ها،
تو هنوز منو می‌بینی.
هنوز مثل قدیما جوابم رو می‌دی…
به هزار شکل، به‌موقع.»

همین‌وقت، صدای جیغ حسودانه‌ی طوطی کوچولوم از گوشه قفس پیچید.
لبخند زدم. دستمو دراز کردم
پر زد و پرید روی شونه‌م.


( آرزو کامیاب )

جیلی و بیلی 😍
جیلی و بیلی 😍
جوجهپرندهخدادعادلنوشته
۱۳
۳
Arezoo
Arezoo
داستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید