ویرگول
ورودثبت نام
Arezoo
Arezooداستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
Arezoo
Arezoo
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

فرشته تبعید شده

تهوع مثل هیولایی در گلویم چنگ می‌اندازد. می‌خواهم همه‌ی آنچه از تو در من مانده را بالا بیاورم: نگاه، صدا، واژه‌هایی که مثل تیغ زنگ‌زده روحم را می‌خراشند.
کاش معجزه‌ای می‌شد؛ مغزم را هم بیرون می‌ریختم، با همه رؤیاها و زهرهایی که قورت داده‌ام.
معده‌ام مثل توده‌ای جان‌دار در هم می‌پیچد.
پاهایم سُر می خورند روی فرشی از خاطرات.
به یاد می آورم که چقدر ساده بودم، چقدر ساده بودی.
مثل سم بی رنگی که  در چای هر صبح مان حل شده باشد.
در آستانه اتاق تاریکم ایستاده‌ام— دستی ناآشنا، با نوری ضعیف، سوی من دراز شده؛ مثل فرشته‌ای که خودش را فراموش کرده باشد.
با من بیا… نورم را به تو می‌دهم!
بمانم و غرق این تهوع شوم؟ یا بروم و دوباره این زهر روشن را بچشم؟

(آرزو کامیاب)

فرشتههیولاتهوعدلنوشتهدلنوشته کوتاه
۱۸
۲
Arezoo
Arezoo
داستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید