ویرگول
ورودثبت نام
Arezoo
Arezooداستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
Arezoo
Arezoo
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

نامه برای نایرا

به نایرا…

همون روز بهاری، با چشم‌های بسته روی تپه نشسته بودم.
نسیم آرامی می‌وزید. وقتی پلک باز کردم، تصویر مبهم تو جلوی چشمم نشست—نه واضح، نه محو.
یادت هست آن‌وقت‌ها بهم گفتی:
«دیگه نترس… من اینجام. نمی‌ذارم اذیتت کنن.»
حالا فقط می‌خوام بپرسم:
دارم اذیت می‌شم… پس کجایی؟
نایرا… بلاتکلیفی تلخه. مثل راه رفتن توی جاده‌ای مه‌آلود.
کی می‌رسیم؟ اصلاً، راهی هست؟
این روزها که می‌نویسمت، تازه از فروپاشی بیرون زدم—با زحمت.
کم‌کم فهمیدم هر بار که پایین می‌رم، یه دریای ایده تو سرم موج برمی‌داره.
فروپاشی‌ها سخته.
شاید اینم سهم خلاقیت باشه.
ببین، از کجا به کجا پریدم.
فقط می‌خواستم بگم: هنوز اذیت می‌شم.
نایرا، مسئولیت‌پذیر باش. قول داده بودی مراقبم باشی. یادت باشه: من سرندیپیتی توأم.
صدات همیشه برام آرامشه. همین که هستی، دلگرمم.
در تاریکی نشستم، منتظر نجوای تو.
و می‌دونی، این موج‌ها کم‌کم منو قوی‌تر می‌کنن، نایرا.

( آرزو کامیاب )

دلنوشتهدلنوشته کوتاهفروپاشیخلاقیتبلاتکلیفی
۲۱
۴
Arezoo
Arezoo
داستانام خیلی کوتاهن، ولی خب بعضی وقتا یه عالمه فکر توشونه…
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید