ویرگول
ورودثبت نام
ستاره
ستاره
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

این روزها حس عجیبی سراغم میاد


از وقتی مهر شده و از شدت گرما کمتر شده مدام توی ذهنم مرور خاطرات ۸ یا ۹ سال پیش میاد
مخصوصا همین دیروز صبح که رفتم مغازه و توی سایه راه میرفتم
و باد خنکی توی صورتم میزد
خودم‌رو دخترکی ۱۷ ساله دیدم
که با دغدغه های اون زمان خودش داره طول خیابون رو طی میکنه که برسه به اتوبوس خط واحد ، این روزها مرور خاطرات گذشته بدجوری توی ذهنم اذیتم میکنه ...
نمیدونم دقیقا منظور ناخودآگاه مغزم چیه
نمیدونم چرا داره یه صحنه هایی از گذشته رو مدام جلوی چشمم تکرار میکنه ...
هرچی که هست و به هر دلیلی که نمیدونم موجب شده دلم بدجوری بگیره و حتی اشک از گوشه ی چشمام سرازیر بشه
هیچوقت اینجوری نبودم و این حس ها ، احساسات جدیدی هست که به سراغم اومده
انگار که ناخودآگاهم دوس داره برگرده به سن ۱۷ سالگی و همه چیز رو از نو بسازه...

زندگیناخوداگاهدلنوشتهمهرسرنوشت
هر که خود داند و خدای دلش ، که چه دردیست در کجای دلش...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید