تمام من دروغ است،
زنی که چشمانش ماهرانه میخندد، دروغ است.
زنی که شادمانه و تنها، مدام در سفر است،
زنی که لحظه لحظهی زندگی برایش تازه و زیباست،
دروغ محض است.
من تماماً دروغم
من خوب نشدهام
هنوز پر از اندوهم.
زمان برایم متوقف شده و من هنوز دخترک غمگین کنج خانهام،
با آرزوهایی که ویران شد.
با خندههایی که بغض شد.
من هنوز سنجاق شدهام به از دست دادنهایم
من هنوز زنجیر شدهام به شکستهایم
من هنوز غرق در غمِ رفتنها،
در آغوش ترسها،
من هنوز در آرزوی محالِ دیدن دوباره عزیزانم،
شبهایم را صبح میکنم.
دختری که شاد و سرزنده میخندد دروغ است،
دختری که در لحظه زندگی میکند دروغ است،
دختری که سالهای سخت را زیرکانه گذرانده،
دختری که عاشق ثانیههای زندگی ست، دروغ است.
تجربه غمگین است
و غم هرگز پاک نمیشود،
شاید تهنشین شود، اما هرگز از بین نمیرود،
و همین غمِ تهنشین شده، شب به شب آرامش مرگ را خواستنیتر میکند
و هر صبح، موهبت بودنِ ناخواسته را به رُخت میکشد.
و دوباره این منم که با هر طلوع، زندهام
شاید به سختی
اما زندهام.
شاید پر از اندوه
اما زندهام.
و به تجربه فهمیدهام
نیستی، چاره غمهایم نیست
با تمام روحم لمس کردهام که نبودنها، غمگینترند.
زندگی را باید زندگی کرد،
بودن را باید بود.
و چه بهتر که هر صبح،
به غم دروغ بگویم
که من شادم.
من همین لحظهام.
من مدام در سفرم.
من غصههایم را به خاک سپردهام.
من سراسر لبخندم.
من تجربههای تازهام.
من لحظه به لحظه زندگی را عاشقانه دوست دارم ...
خدا را چه دیدی
شاید روزی دیگر هیچکدام دروغ نبودند ..
پ ن : برای تمام کسانی که هر روز و هر لحظه با افسردگی میجنگند.
ستاره قطبی / 20 شهریور 98