از زمانی شروع میشود که باید بروم مسواک بزنم و صورتم را بشویم.
چون بعدش درست کردن صبحانه و استفاده از کرمهای مراقبت پوستی است.
هر روز صبح این گفتگو با خودم آغاز میشود که: دوباره باید این کارها را بکنم؟ من دیگر حال ندارم. بگذار بروم در تخت و ادامهی خوابم را ببینم.
ولی مگر میشود روز را آغاز نکرد؟
راستش را بخواهی چندباری هم امتحانش کردهام. خوابیدم و تا ظهر بیدار نشدم. ولی ظهر دیگر خوابم نبرد و مجبور بودم بلند شوم و کارهایم را انجام دهم تا فرصت امروز را از دست ندهم. ولی با اینکه ظهر روزم شروع شد هم نتوانستم بیخیال آن کارها شوم یا بهتر بگویم، آنها دست از سرم بر نمیداشتند.
چندباری هم روزم را شروع کردم و بیخیالشان شدم. ولی آن تجربه ثابت کرده بود که کیفیت روزم پایین میآید و ناچار به انجام آنها هستم.
اما چند روز پیش در پیج دختری که چندسالی است دنبالش میکنم، دربارهی روتین زندگی چیز جالبی دیدم. گفته بود: من تنبلترین فرد دنیا هستم. هرروز که از خواب بیدار میشوم با خودم میگویم ای وای! دوباره باید کارهای دیروز را از اول انجام بدهم؟ ولی با خودم میگویم: فقط همین امروز را برای یکبار انجام بده.
راست میگفت. برای همین نوشتن هم هربار با خودم میگویم: یعنی افکاری که ماهها یا شاید سالهاست که با من همراه است را باید در یک روز جمع کنم و بنویسمشان؟
راستی، همسرم هم به من همین را گفته بود. البته با ادبیات خودش، گفته بود که گاهی باید خنگ باشی و بدون فکر کارها را انجام دهی. آنقدر به کارها فکر میکنی که هم دیگر حس و حالی برایشان نداری و هم لذت انجام دادنشان را از دست میدهی.
من هم مثل همه، خیلی کارها را در ذهن دارم برای انجام دادنشان و وقتی جو گیر میشوم، تقویمم را پر میکنم از کارهایی که دوست دارم به روتینم تبدیل شوند: خواندن کتاب "یک ساعت" ، تمرین زبان انگلیسی "یک ساعت"، نوشتن "یک ساعت"، یادگیری زبان برنامهنویسی "یک ساعت" جمع کردن خانه "یک ساعت"، مدیتیشن "بیست دقیقه" و ....
احتمالا میدانی که نتیجه چیست: "انجام دادن یک و نیم مورد و بیانگیزگی برای باقی موارد"
میدانستم که این راهش نیست ولی از شروع 21 روز، تصمیم گرفتم آهسته آهسته مسیر را پیش بروم و توقعاتم را با واقعیت روتینای که الان دارم منطبق کنم.
برای همین، من هم چهار روز است شروع کردم به گفتن اینکه: فقط همین یکبار را بنویس. به امید اینکه بتوانم چندسالی را یکبار بنویسم.