تقریبا اکثر مدیران فکر می کنند که علت رفتارهای افراد تحت مدیریت خود را می دانند ولی حتی به ذهنشان خطور هم نمی کند که ممکن است برداشتشان از آنها اشتباه باشد. مدیران با دانسته های کنونی خود نمی توانند به سمت کار کیفی برای رقابتی سالم پیش روند. و باید آنها درک درستی از این مسئله داشته باشند که مدیریت راهبرانه به کیفیت بهتر می انجامد.
تئوری انتخاب شالوده و پایه اصلی مدیریت راهبرانه است. برای دستیابی به کیفیت برتر، مدیران راهبر با استفاده از روش تئوری انتخاب دو روند را در پیش می گیرند :
مدیران باید بدانند که کیفیت، مرکز و اساس چیزی است که همه خواستار آنیم. کیفیت را نمیتوان به گونه ای که مورد قبول همگان باشد، تعریف کرد. کیفیت بهتر فقط از طریق تلاش مداوم برای بهبود و رشد بدست می آید و البته این تغییر و پیشرفت تدریجی است. هر موسسه ای که محصول و یا خدماتی با کیفیت بالا، می خواهد پیشرفت کند باید این هدف را مدنظر داشته باشد که دائما کیفیت را بالا ببرد و در عین حال سعی کند قیمت را ثابت نگه دارد و حتی پایین آورد. مشتریان به این مراکز همواره وفادار خواهند ماند.
مدیران راهبر می دانند که برای اینکه کارکنانشان بتوانند کار با کیفیت بالا ارائه دهند باید 5 شرط را رعایت کنند که اساس این شروط تئوری انتخاب است. این شرایط عبارتند از :
مدیریت راهبرانه یعنی مهارتی برای ترغیب کارکنان ( بدون زور و اجبار) تا دستورات مدیر را بپذیرند و در جهت کاری کیفی تلاش کنند. یک مدیر باید به این نکته توجه کند که انگیزه های روانی و عاطفی مانند اعتماد و موثر بودن از پول مهمتر هستند البته این در صورتی است که کارکنان حقوق کافی دریافت کنند.
افراد بطور کلی به چهار روش با یکدیگر رابطه برقرار می کنند:
شما نمی توانید کسی را وادار به انجام کاری کنید بلکه تنها می توانید راه بهتری را به او بیاموزید تا او تشویق به انجام آن کار شود و اگر در فرآیند آموزش و تشویق او موفق عمل کند احتمال انجام آن کار زیاد است و این روش یک اصل اساسی در تئوری انتخاب است. طبق تئوری انتخاب هدف از انجام یا انجام ندادن کاری ، همواره ارضای یکی از نیازهای اساسی ماست . ( طبق تئوری انتخاب افراد 5 نیاز اساسی دارند که شامل : نیاز به بقا، نیاز به عشق و احساس تعلق خاطر، نیاز به قدرت و پیشرفت، نیاز به آزادی و نیاز به تفریح و لذت می باشد) مدیر راهبر باید به این نکته توجه کند که کارکنان همواره برای ارضای نیازهای خود رفتار و عمل می کنند و اگر خواهان کیفیت برتر هستیم، باید محیط کار را به گونه ای سازماندهی کنیم که نیازهایی را بیش از نیاز به بقا برآورده کند، در نتیجه آن افراد کنترل بیشتری بر زندگی خود داشته و کارشان را به بهترین شکل انجام می دهند چون منجر به ارضای یکی از نیازهایشان می شود.
احساس ما دقیق ترین اطلاعاتی است که به ما می گوید بر زندگی خود کنترل موثر داریم یا نه ؟
اگر مدیران می خواهند در انجام دادن کار کیفی کارکنان خود موفق باشند باید راهبر باشند.
هر رفتاری، یک رفتار کلی است و از جزئیاتی تشکیل شده است.
از دیدگاه تئوری انتخاب هر رفتار به شکل دقیق تری رفتار کلی نامیده می شود و حاصل چهار بخش جداگانه است که شامل : عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی است و هرگز این چهار بخش از هم جدا نیستند. احساسات مهمترین بخش از این چهار بخش است زیرا به ما می گویند که رفتار ما موثر است یا نه. یعنی اگر رفتارمان به محرومیت و ناکامی منجر شود، احساس بدی خواهیم داشت و متوجه موثر نبودن آن می شویم. همیشه می توانیم اعمال و افکاری را انتخاب کنیم که بیشتر و بهتر برآورده کننده نیازهایمان باشند. با انجام این کار، ما انتخاب های مخرب قدیمی را که قادر به برآورده کردن نیازهایمان نیستند، رها می کنیم. از دیدگاه مدیریت ، چنین انتخاب هایی هزینه هایی را برای موسسات دارد و باعث کاهش کیفیت و ضرر می شود. بنابراین مدیران راهبر می آموزند که با تنبیه و مجازات به مقصود خود یعنی کیفیت برتر نمی رسند و با تغییر رفتار می توانند رفتار موثرتری داشته باشند.
همه افراد از همان ابتدای زندگی به چیزهایی احساس خوب دارند و به آن علاقمند می شوند و این علاقه باعث ایجاد جایگاهی در حافظه آنها می شود که آنرا دنیای مطلوب افراد می نامیم و هسته مرکزی زندگی ما را تشکیل می دهد.
ما به عنوان سیستم های کنترل همیشه می کوشیم دنیای واقعی خود را به گونه ای کنترل کنیم که تا جای ممکن به دنیای مطلوب ما نزدیک شود. دنیای مطلوب به ما اجازه می دهد مفهوم «کیفیت» را به اینگونه معنی کنیم : کیفیت یعنی هر آنچه برای ذخیره کردن در دنیای مطلوب خود انتخاب می کنیم. اگر بخواهید به عنوان مدیر افراد تحت مدیریت خود را متقاعد کنید ابتدا باید خود را وارد دنیای مطلوب آنها کنید برای اینکار باید به نیازهای کارکنان خود اهمیت دهید.
شرکتها و موسسات باید تصمیم های خود را به گونه ای بگیرند که چهار مورد وارد دنیای مطلوب کارکنانشان شود: شرکت یا موسسه ، مدیران، محصولات و خدمات ، مشتریان .
خط مشی مدیریت هر موسسه می بایست جای دادن محصولات و خدمات در دنیای مطلوب مشتریان باشد. زیرا اگر آنها محصولات و خدمات را از دنیای مطلوبشان بیرون کنند بازگشت به دنیای مطلوب آنها دشوار و پر هزینه است. برای اینکه کارکنان بتوانند تصویر دائمی پیشرفت در کار را در دنیای مطلوب خود وارد کنند، نیاز دارند از طرف مدیران از آنها قدردانی شود و مورد اعتماد آنها قرار گیرند. البته که پیشرفت دائمی فقط با سختکوشی کارکنان به وجود نمی آید و آنها باید در کار خود خلاقیت داشته و آن را در کار خود بکار گیرند. وظیفه مدیر راهبر وقتی آنها قصد انجام کار جدیدی دارند، اینست که به دقت به آنها گوش کنند و حتی از این فراتر رفته و خلاقیت را در آنها جستجو و آنها را تشویق کند. کارکنان به واسطه این رفتار تحت تأثیر قرار گرفته و خلاقیت و کیفیت کارشان رشد خواهد کرد.
مدیر راهبر نباید انتقاد کند و طبق تئوری انتخاب انتقاد سازنده وجود ندارد. این بدان معنا نیست که مدیریت ، کار نادرست را بپذیرد بلکه هیچ چیزی از دید او دور نمی ماند و سریع با آن برخورد می کند. ولی روش او به گونه ای است که کارکنان احساس انتقاد و عیب جویی ندارند. در این مواقع مدیر برای حل مسئله حاضر است از دیگران و حتی تمام اعضای گروه کمک بگیرد و در اینجا کسی که اشتباه از او سر زده است تمام انرژی اش را برای جبران آن می گذارد.
این شیوه جدیدی از مدیریت است که مدیران راهبر پیوسته تلاش می کنند ملزومات کاری را با نیازهای کارکنان درآمیزند و هماهنگ کنند تا به نتیجه ای برای کیفیت بهتر در همه زمینه ها برسند.
و در پایان،
اگر به اطراف و جامعه خود بنگریم متوجه می شویم که کیفیت پایین در همه بخش ها فراگیر شده است و اگر نتوانیم کیفیت بهتر را جایگزین آن کنیم به سطح کشورهای تنزل یافته می رسیم و فقط در صورتی قادر به رسیدن به جایگاه کشورهای توسعه یافته هستیم که مدیرانی راهبر داشته باشیم تا محیط کاری با کیفیت مطلوب ایجاد و این مفهوم را وارد دنیای مطلوب خود کنند و این اولین وظیفه پایدار یک مدیر راهبر است.
مردم اصول اخلاقی ای را می پذیرند که از اعتماد، تلاش و رسیدن به کیفیت بالا نشأت بگیرد و هیچ راه میانبری برای این حقیقت وجود ندارد.