چوب نروژی یا به انگلیسی Norwegian wood (جنگل نروژی) رمانی است از هاروکی موراکامی، شهرهترین نویسندۀ حال حاضر ژاپن. این رمان در ۱۹۸۷ چاپ شد و از قضا مایۀ شهرت او را نیز در مقام نویسندهای بینالمللی دستوپا کرد. ترجمهای که من از این رمان خواندهام ترجمۀ مهدی غبرایی است از نشر نیکا؛ البته پس از آگاهی از این حقیقت که سرودُم رمان با سانسور چیده شده (حدوداً از صفحۀ صد)، یک چشمام به نسخۀ انگلیسی بود و چشمی دیگر به ترجمه. در این یادداشت میخواهم، بهقدر دست، تلاش سیستم سانسور برای قلعوقمع این رمان را نقش بر آب کنم. تاجایی که میدانم دیگران نکردهاند و چون مأخوذند به حیا، ابا کردهاند. همزمان، بر من فرض است تا از جهدی که غبرایی کرده تا با همه دستبستگی، داستان و منظور را برساند، قدردانی کنم؛ اگرچه درنهایت امر، ترجمۀ فارسیِ این رمان، ترجمهای از آب درآمده ناقص و ابتر.
⚠️ نکته: این یادداشت حاوی مطالب صریحی دربارۀ رابطۀ جنسی است.
رمان دربارۀ شخصیتی به نام تورو واتانابه است که سال اول دانشگاهش را در توکیو (۱۹۶۹) بهواسطۀ تلنگری که قطعهای موسیقی (چوب نروژی از بیتلز) در ۳۷ سالگی در فرودگاه هامبورگ به انبار خاطراتش میزند، با «جزئیات فراوان» به یاد میآورد. رمان دربارۀ تمام آن چیزهایی است که دانشجویی سالاولی در دانشگاهِ کشوری آزاد تجربه میکند: فضای ملتهب سیاسی و اعتراضی (بهظن نویسنده بهشدت باسمهای و تهیست و هویت معترضان و کنشگران مایۀ تمسخر اوست)، گیجی و منگیِ ناشی از کاسۀ چه کنم چه کنم بهدست گرفتن برای آینده (غولِ تصمیمگیری)، روابط با آدمهای گونهگون بهواسطۀ دانشگاه و سپس جدا شدن مسیرها، آمیزش با جنس مخالف (در شکلهای گوناگون آن اعم از یکشبه، سوئیچ، سکس دهانی -Oral- و... )، کتاب، رمان (نام نویسندگان و کتابهای بسیاری در این رمان میآید که برخی شناسند و برخی ناشناس)، عشقوعاشقی، موسیقی (نقشی که موسیقی در این رمان ایفا میکند بازسازی رنگوبوی دهۀ ۶۰ میلادی است)، خودارضایی و در آخر دریافت و روبهرویی با احساس فقدان و حرمان دوستان در زندگی. این حقیقت که آدمی باید بار مسئولیت زندگی خویش را با همه سنگینیهایی که فراق و فقدان و مرگ (عناصری که نویسنده در لایهای از لایههای رمان گنجانده و ترجمۀ فارسی بیشتر معطوف به همین لایه از آب درآمده) دارد، تحمل کند، تنها عنصر این رمان است که در ایران میشود به صراحت دربارۀ آن صحبت کرد. این ارزش (تحمل کردنِ زیستن) در رمان چوب نروژی، به باور من، مستقیماً از مجرای رابطۀ جنسی و شوری میگذرد که معاشقه و مغازله -بر این دو واژه تاکید میکنم- میتواند برانگیزد و در وجود یکی از شخصیتهای رمان (میدوری) به فراوانی نهاده شده است. از اینها گذشته، چوب نروژی رمانی است که باید دقیقاً در سال اول دانشگاه آن را خواند. همان سالی که وزش دمادم تستسترون و استروژن در هوا دانشجویان را سرمست میکند.
حقیقت این است که این رمان در ایران و در حکومت فعلی امکان انتشار کامل و بدون سانسور ندارد. صحبت از سانسور یکیدو ماچوبوسه و شاید همخابگی با یکیدو نفر نیست. صحبت از صفحهصفحه سانسور است دربارۀ جزئیات رابطۀ جنسی در اشکال متعارف و غیرمتعارف، صحبت دربارۀ فانتزیهای جنسی، تماشای فیلم پورن، اعمال ممنوعه و حتی مسئلهای مانند خیس شدن یا نشدن حین نزدیکی که فرازهایی از داستان اساساً به آن گره میخورد. البته همینجا باید اشاره کرد که ترجمۀ مهدی غبرایی سربسته به این مسائل اشاره میکند و به تعبیری شما را تا پشت در اتاق خواب میبرد، اما اظهرمنالشمس است که با آزادی بیکران حوزۀ چاپونشرِ اینجا نمیتواند برای مثال «...» و از این دست تعابیر و تصاویر بیپرده را ترجمه کند. گویا عدهای از خوانندگان شاکی بودند که چرا مترجم کمکاری کرده و همهچیز را ترجمه نکرده؛ شرمنده که مترجم چریک فدایی نیست. بااینهمه، کتاب از حیث تعداد صفحه چندان شما را به شک نمیاندازد (چاپ انتشارات نیکا ۳7۲ صفحه دارد و نسخۀ انگلیسی که من خواندم، ۳۵۱ صفحه). همچنان که شاخکهای من را نیز تا صفحۀ صد آنچنان تیز نکرده بود تا بدانم پشت در اتاق خواب چه خبر است.
در ترجمۀ غبرایی تقریباً تمام سهنقطهها حاکی از سانسور است. گاهی یک سهنقطه مساوی است با دو صفحه سانسور. اینجا باید به بلاهت سیستم سانسور در چیزهایی بس ساده نیز اشاره کنم. اینکه مثلاً جای «دوستپسر» را «نامزد» بگیرد گویا در نظرشان تیزهوشی مشعشعیست در دفاع از موازین اخلاقی بلند اسلامی ایشان، اما فیالواقع گندی زدهاند بسی بزرگتر. اینکه کسی به ظن ایشان با کسی نامزد باشد و در همان حال با نفر سومی رابطۀ جنسی برقرار کند، آنقدر غیراخلاقی نیست که داشتن دوستپسر. شاید هم ارشاد به پذیرش polyamory (چنددلبری) روی آورده و ما خبر نداریم! خلاصه آمدهاند ابرویش را درست کنند، چشم که هیچ، کمر اخلاق اسلامی را شکستهاند. خشکمغز که باشی، نهفقط وزارت ارشاد جمهوری اسلامی میشوی، بلکه مضحکۀ تاریخ شدن دمدستیترین رهآورد خودبهخودیست.
از همۀ اینها گذشته من هیچ ایرادی را متوجه غبرایی و ترجمهاش نمیکنم! حتی در نظرم این رمان یکی از ترجمههای درخشان غبرایی نیز هست. علت دفاعم از ترجمۀ غبرایی این است که میدانم چه خونی به جگر مترجم کردهاند که صفحهصفحه از ترجمهاش زدهاند. یقیناً خود مترجم میداند در حال حاضر برای کدام فرهنگ ترجمه میکند و چهچیز را باید ترجمه کرد و چگونه ترجمه کرد و امکان ترجمۀ چهچیز وجود ندارد. ظرافتهایی که غبرایی خرج ترجمۀ این اثر کرده و در چاپ نهایی باقی مانده، با همۀ سانسورش، چنان در نظر من، به سخن خود غبرایی، «طُرفه» است که کیف خواندنم را حسابی کوک میکرد. خاصه اینکه با برخی کلمات گیلکی (کتهمشته، کاکایی، عدل و...) به قیمت دسترنج خود افزوده است.
سخن دراز کردم، باری، آخر سر باید پرسید آیا سانسور این رمان به داستان آن آسیب زده است یا نه؟ هم میتوان گفت بله، هم نه. چراکه این ظرفیت به واسطۀ لایههایی که به آن اشاره کردم در رمان وجود دارد. شاید پاسخ این است که «در مجموع»، چوب نروژی ارزش آن را دارد که به فارسی خوانده شود، چراکه مترجم تا آنجا که از دستش برمیآمده به حذفیات اشاره کرده است. ولی طبیعتاً نسخۀ انگلیسی یا ژاپنی رمان کاملتر و دستناخوردهتری است که جزییات بسیار رابطههای متعدد جنسی –حتی تا صفحههای آخر-، سبب شده ترجمۀ فارسی به نسخهای دیگر و نسخهای ناقص از این رمان موراکامی بدل شود. خالی از لطف نیست اگر بدانید به خیالم چوب نروژی از حیث Demography در دسته سِینِن مانگا (Seinen Manga) قرار میگیرد. آشکار است که چوب نروژی مانگا نیست، بلکه از حیث جمعیتشناسی بهوضوح با چنین دستهبندیای میتوان آن را معرفی کرد تا برخی از پیرنگهای کلی رمان مشخص شود. این را برای آن کسانی میگویم که احیانا با سبکها و ژانرهای مانگا آشنایند.
آری، میدانم، این دفاع من از ترجمۀ چوب نروژی مصالحهای آشکار است، اما نیتم فقط از آنسوست تا زحمت مترجم بیقدر نشود. نکتهای حین نوشتن این مرور به خاطرم رسید. اگر مقایسهای میان ترجمۀ چوب نروژی و ترجمۀ رمان تقسیم از پیرو کیارا شود، صراحت ترجمۀ تقسیم از سحابی گامها جلوتر از ترجمۀ چوب نروژی از غبرایی از حیث تصویر و توصیف کردن روابط جنسی است. البته این قیاس فقط به میانجی ترجمۀ تقسیم انجام میشود و بنده از حذفیات آن بیخبرم. هرچه هست، آنچه در تقسیم خواندم صریحتر و اروتیکتر از آن بود که با مترومعیار ارشاد حذف نشود. با این حال، میشد با همان رویکرد و با درنظر گرفتن شاخصهای فرهنگی، دستکم چوب نروژی را کمتر زیر تیغ سانسور فرستاد تا کتاب این اندازه سلاخی نشود. خب، این آرزوییست محال.
با این همه، نسخۀ انگلیسی به آسانی در دسترس است و با اینکه انگلیسی من چندان تعریفبردار نیست، اما نسخهای که خواندم چندان دشوارفهم نبود و روانتر از آن میخواندم که تصور میکردم. ترجمۀ غبرایی از رمان نیز هرقدر سربسته نباشد و خیالتان راه بدهد که چه خبر است و مترجم هم گراهای لازم را به مخاطب بدهد، بیپردگی توصیفات موراکامی از سرریز هورمونها در دوران دانشجویی و شباب جوانی چیزی نیست که با اشارهای در پرده یکسر دریابید.
در پایان، اگر سر از کلاف سانسور و شیطنتهای دانشجویی رمان بیرون بیاوریم، که نزد جوانان تشنه و محروم این سرزمین آرزوست و حسرت و خیال، چوب نروژی در نظر من رمانیست معمولی که هرچه در پرداخت شخصیتهای فرعی موفق است، در پرداخت عمیق به شخصیت اصلی ناکام میماند. شاید همین نامعلوم بودن سرنوشت شخصیت در رمان و بهقولی نبستن سرنوشت اوست که این گمان را تقویت کرده که او خود موراکامی است و داستان کتاب داستان بیستسالگیِ بلهوسانه و سرخوشانۀ خود او. شاید مرتبطترین علت حضور رمانهایی مانند ناطور دشت و گتسبی بزرگ در این رمان و اشارههای مکرر به آنها، نوعی نسبیگرایی باشد که در شخصیت باری به هرجهتِ واتانابه دیده میشود و او را در تصمیمگیری مردد میکند و در شخصیتهای رمانهای یادشده نیز هست. واتانابه گاهی شیفتۀ ناگازاوا (همدانشگاهیاش) میشود و گاهی از او بیزاری میجوید، گاهی شیفتۀ میدوری (معشوقۀ دوم) است و گاهی بیخیالش، از کودکی مهر کیزوکی (همبازی دوران دبیرستان او) را در دل دارد و بیشتر شیفتۀ نائوکوست (ضلع سوم دوستیِ واتانابه، کیزوکی و نائوکو) که نمیداند با او و دلبستگیاش به او چه کند. بگذریم که علت این شیفتگی به نائوکو چندان روشن نیست و ترسیم شخصیت نائوکو نیز آنچنان کاریزما و گیراییای ندارد که بتوان باور کرد واتانابه یا حتی خواننده شیدای او شود. مجموع اینها سبب میشود بگویم چوب نروژی رمانی معمولیست، نه شاخص. اگر هم در میان آثار موراکی شایان توجه است، صرفاً به همان اگزوتیک بودن روابط جنسی آزادانه نزد فرهنگ ما برمیگردد. وگرنه پیش من، کافکا در کرانه هنوز بهترین رمان موراکامیست. بااینحال، چوب نروژی را دوست داشتم و یقیناً ارزش خواندن دارد.