شاهین غمگسار
شاهین غمگسار
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

شعری برای مهسا امینی و...


برای مهسا امینی، سارینا اسماعیل‌زاده، نیکا شاکرمی، اسرا پناهی، نگین عبدالملکی، مینو مجیدی، غزاله چلابی، حنانه کیا، حدیث نجفی و...


آی دخترکِ سورآگین

هنگامِ رقص است.


به تن لباسِ حریرت را کن

به دستِ کاتبِ رازورزِ چشم‌ها مدادی بده

مشتی باد بردار بینداز زیرِ موهایت

لیوانی هلهله بریز در گلو

تا سینه حل شود در سرخیِ دل

از کمدِ کهکشان‌های ستاره‌ریز نور به گردن بیاویز

بر بیشه‌های قرمزِ لب‌ها بنشان بیدِ سپیدِ خنده را

و پر کن حوضِ خالیِ هوا را از انارهای دهانِ آوازه‌خوانت

پس در آینه درنگ کن!

- دقیق‌تر بنگر

- به عطرِ عتیقِ زن

به آوای آبشارِ زندگی

به روحِ نازکِ آزادی که همچون برقی آنی بر بلور از قرابۀ مردمکانت می‌گذرد و به پستوی ضخیم‌ترین خیال‌ها می‌خزد و در نهانِ دیده پنهان می‌شود.

- راستی

تو انعکاسِ تصویرِ کدام آدمی؟

کدام مخلوقِ کدامِ دینِ کدام خدا؟

کاش آینه‌ها زبان داشتند.


- دخترک

من می‌گویم اما تو باور نکن که ماندابِ آسمانِ اینجا چشم‌انتظارِ جستِ توست!

- حیاطِ این خانه را اشباحی کلاغین پر کرده‌اند

- در سنتِ پدران ایشان نه رقصیده‌اند نه خندیده‌اند

و در کوچه شترِ شریعت خاطراتِ کرمینِ کویر را نشخوار می‌کند.


- گر گرفته‌ای؟!

از خیابان صدای آیه‌های باتوم و تلاوتِ گلوله می‌آید

... آری!

دخترسوزان است

- آی دخترکِ مرگ‌آجین

سور این است:

شب و آتش و خونِ داغ

عطرِ چماق و بوی بیدِ سوختۀ باغ

- همیشه سور از حقیقت دور بوده است!

- پس به رقص آ

فرزندِ سورآیین

با خنده‌ای سبک و گامی سنگین

پیش آ

(حتی از نهان‌ترین پستوها)

هم با موهای سپید و انار شکسته و پاشیدۀ دهانت

هم با حوضِ خالیِ سینه و در آن دلِ سرخِ نیمه‌جانت

قدم بگذار

به هنگامۀ مرگ‌زندگی‌زیستی چنین

که آن حقیقتِ دور شاید این سور باشد.

مهسا امینیاعتراضات سراسریشعر
falakhanedoran.blogfa.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید