شاهین غمگسار
شاهین غمگسار
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

یادداشتی دربارۀ کتاب «تسلی‌بخشی‌های فلسفه» از آلن دوباتن

بیایید روراست باشیم، مگر انتظارِ ما از فلسفه چیست؟

همیشه در طول‌وعرض سال‌هایی که فلسفه خوانده‌ام، این پاسخ را در جوابِ سوالِ «فلسفه به‌درد چه می‌‌خورد»، از دهانِ بسیاری شنیده‌ام که: فلسفه به‌درد همه‌چیز می‌خورد، آن‌قدر که فلسفه‌آموزی باید در زندگی روزمره جریان داشته باشد.

https://t.me/Shghch

تسلی‌‌بخشی‌های فلسفه پاسخِ مبسوط‌تری است به همین پرسشِ دیرین. و من تمایل دارم این‌گونه بگویم که این کتاب یکی از بهترین پاسخ‌ها، و عملی‌ترین پاسخ‌ها به این پرسش است. حال اگر ما امروزیانِ قدری کتاب‌خوانده توقعاتِ دیگری، شاید بیشتر مبتنی بر فلسفۀ تحلیلی، یا شاید بیش‌ از اندازه پیچیده‌اندیش یا حتی متاثر از درگیری با مسائلِ انتزاعی‌ از فلسفه سراغ می‌کنیم، حکایت دیگری دارد که گمان می‌کنم احتیاج به درمان داشته باشد! درمانش اینجا و در این کتاب یافت نمی‌شود.

با این حال، به باور من، دیدگاه دوباتن در این کتاب بیشتر حکمت‌آموزی به‌واسطۀ فلسفه و از رهگذر آرای شش فیلسوف (سقراط، اپیکور، سنکا، مونتنی، شوپنهاور و نیچه) به سودِ خودیاری، در سامان‌یافته‌ترین شکل آن است. نه بر اساس یافته‌های یک خودنویسنده‌پندار که برای نجا‌ت‌تان از خودِ مستاصل و رقت‌انگیز، چگونه به تخم گرفتنِ همه‌چیز را می‌آموزد و آن را وقیحانه هنر هم می‌نامد! در این راه، و در همان فصل ابتدایی از آموختنِ روشِ سقراطی برای تفکر مضایقه نمی‌کند و سنگ‌بنای تشخیص و تشکیک در باورهای هرروزه و عمومی را به‌خوبی کفِ دست‌تان می‌گذارد. حال شمایید و اینکه خودیافته‌های آن خود‌نویسنده‌پندار را برگزینید، یا افشرۀ هزاران سال اندیشۀ بشر را.

باز هم اگر روراست باشیم، «بیشتر» ما آدم‌ها در زندگیِ خود که در پی پاسخ دادن به تناقضات فلسفی و مسائل حادِ فلسفی، مثلاً تعریفِ عدالت یا آزادی یا تشریحِ چگونگیِ اختیار و ارادۀ انسان نیستیم، هستیم؟ ما در مواجهه با روزمرگی‌ها و ارتباط‌های انسانی و فراز و فرودها، نیازمند شاکله‌های فکری هستیم تا در جریانِ زیستن درهم نشکنیم. غیر از این است؟ تسلی‌بخشی‌های فلسفه برای همین دست افراد است و جز این نیتی ندارد تا اندیشه‌تان را در مواجهه با دنیا و خود –بر استفاده از کلمۀ «دنیا» تاکید دارم- توانمند کند. یا یادآوری کند که فلسفه چرا می‌تواند سودمند باشد. یا در آخرین گام، می‌خواهد به شماری یاد بدهد تا چگونه به محبوب نبودن، بی‌پولی، ناکامی، ناتوانی، شکست عشقی و مواجهه با سختی «بنگرید».

نکته: اینجا، به باور من، نگریستن برابری است برای وضعیتی پیش از اندیشه کردن. شما ناگهان نمی‌توانید بیندیشید. ناگهان به انسانی متفکر بدل نمی‌شوید. پیش‌نیازِ این امر (اندیشه‌ورزی و اندیشمند شدن)، نیک نگریستن است. حتی اگر سوژۀ نگریستن، چیزی انتزاعی باشد. پس، ابتدا باید نگریستن را بیاموزید. این کتاب نگریستن به چند دغدغه و مفهومِ امروزی را با فلسفیدن به شما می‌آموزد.

در اینجا نیاز به توضیح کوچک دیگری می‌بینم. اینکه «نگریستن» به این سر‌فصل‌های عموماً امروزی که به‌سبب آمیختن‌ بیش از اندازه‌شان با اندیشه‌های روان‌شناسیِ زرد مایه‌هایی از پس‌زدگی را در آدمِ قدری تیزهوش بر‌می‌انگیزد، ممکن است نکتۀ منفیِ کتاب انگاشته شود. به باور من این خلط و پس‌زدگی ناگزیر است و فقط با خواندنِ کتاب می‌توانید این سوءتفاهم را برطرف کنید و از میان خیلِ مفاهیمِ دست‌مالیده شده به اصیل‌ها دسترسی یابید. تازه اگر به قدر کفایت هوشمند و دقیق باشید و سرسری به همه‌چیز نگاه نکنید که مرضِ لاعلاجِ دورانِ ما سرسری گرفتنِ همه‌چیز است.

در این میان، فصلِ پرداختن به نظرات شوپنهاور، به خیال من، چندان با نیتِ دوباتن همخوانی ندارد و به‌نظرم نتوانسته آنچه را در ذهنش جست‌وجو می‌کرده به‌خوبی بیان کند و با تفکرات شوپنهاور تطبیق دهد. دست‌کم من این‌گونه خواندمش. این در حالی است که من علاقۀ بسیاری به افکارِ شوپنهاور دارم و از فیلسوفان محبوبم به‌شمار می‌رود. توضیحِ عقیدۀ او در باب ارادۀ معطوف به حیات/بقا در این کتاب بسی خواندنی است.

فصل‌های مرتبط با اندیشه‌های سقراط و اپیکور درخشان است و اوجِ کتاب فصلِ مربوط به مونتنی است. پس از خواندنِ فصلِ اپیکور، دریافتم که یک سال با کسی همکار بودم که به معنای دقیق کلمه هرروز اپیکوری می‌زیست. و البته خودم هم سال‌هاست با یک کوزۀ پنیر ضیافتی ترتیب می‌دهم! چیز دیگری را هم پس از خواندنِ این فصل دریافتم: اینکه در این سال‌ها چقدر فلسفۀ اپیکور را کج و بدفهم‌شده به خوردمان داده‌اند. که اپیکوری زیستن یعنی عیاشانه و غرق در لهو و لعب زیستن. و این بسیار خطاست و اپیکور هرگز چنین نمی‌اندیشیده و نزیسته است.

فصلِ مونتنی عالی است. با فاصلۀ چهارصد سال، او دوستِ خوبِ من است! واو به واوِ اندیشه‌هایش درگیری‌های ذهنیِ چندسالِ گذشتۀ من است. و باید نوید بدهم که احتمالاً در هیچ کتابِ فلسفیِ دیگری به این مقدار دربارۀ قضیب نخواهید خواند که در این کتاب و در فصلِ مونتنی از آن می‌خوانید. و بر این هم تاکید می‌کنم که باید از آن خواند و از آن گفت! 😄

https://t.me/Shghch

فصلِ مرتبط با نیچه نیز مانند برخی کتاب‌های معاصرِ دیگر در پرداختن به اندیشه‌های این آلمانیِ جذاب، دندان‌گیر است. و چقدر باید این گفته را تکرار کرد که: تمام ساختارِ جوامع غربی (کشورهای توسعه یافته) بر ستون‌های اندیشۀ نیچه بنا شده است. نه فقط ساختارِ اجتماعی، که ساختارِ دیگر ابعادِ آن فرهنگ‌ها: مثلاً سینما. یادم است پس از دیدن فیلم مریخیِ ریدلی اسکات (The Martian)، به‌اصطلاح، نقدهای فارسی را مرور می‌کردم، که دیدم چقدر پرت نوشته‌اند و چقدر جاهل‌اند به اندیشه‌های پسِ آن. این فیلم، در نگاهِ من، توصیفِ تصویریِ پیکارِ انسان با سرنوشت است! جسارتِ خطر کردنی است که نیچه در انتهای همین کتاب از آن دم می‌زند و توصیفِ انسان‌بودگی از میان همین جسارت کردن به بودن و درآمدن از فعلگیِ سرنوشت و تقدیر است که معنا می‌یابد. آن فیلم تراژدیِ به تمام معنایی است که شورِ انسان بودن را به حد اعلی در آدم برمی‌انگیزد.

نکتۀ انتهایی دربارۀ این کتاب مخاطبانِ آن، به‌طور خاص‌تر است. مناسب‌ترین قشر برای خواندنِ این کتاب و نیازمندترین‌شان، نوجوانان‌اند. ازآنجایی‌که، به‌واسطۀ گذشتنِ آب‌ها از سر، و جهدهای بسیار در فهمِ چیزها، بخشی از مقوله‌های این کتاب را می‌دانستم، گرچه از جذابیت و ظرفیت آموزندگی آن نمی‌کاهد، اما اثر شگفت‌انگیزش را در آن دوران بر آدمی خواهد گذاشت. احتمالاً بزرگ‌ترین لطفی که می‌توانیم در حقِ فرزندانِ خود بکنیم، این باشد که این کتاب را به دست‌شان بدهیم. سپس حجت از شما برمی‌خیزد.

کتابِ تصویردارِ فلسفی

این کتاب حاوی تصاویر بسیاری در ارتباط با متنِ آن است. عکسِ شخصیت‌ها، مکان‌ها، وسیله‌ها، نقاشی‌ها و غیره که به افتضاح‌ترین شکل و کیفیت چاپ شده‌اند. بدتر از این نمی‌شود و در این زمینه انتشارات ققنوس به معنای واقعی گند زده است. دوست دارم بدانم واقعاً چاپ کردنِ تصویر در کتاب برای ناشران ایرانی این اندازه سخت است؟

ترجمه

نمی‌توانم ترجمۀ کتاب را درخشان بدانم. چراکه گیر‌وگورهایی بعضاً در جای‌جای آن دیده می‌شد که ناشی از کم‌توجهی مترجم است

نمی‌توانم ترجمۀ کتاب را درخشان بدانم. چراکه گیر‌وگورهایی بعضاً در جای‌جای آن دیده می‌شد که ناشی از کم‌توجهی مترجم است. از طرف دیگر، نمی‌توانم ترجمه‌اش را بد بدانم. مترجم تلاشش را کرده است و بهتر است نتیجه را مقبول بدانم، چراکه آن‌قدر هنگام خواندن و فهمِ متن اذیت نشدم.هنگام خواندن و فهمِ متن اذیت نشدم.

نمی‌توانم ترجمۀ کتاب را درخشان بدانم. چراکه گیر‌وگورهایی بعضاً در جای‌جای آن دیده می‌شد که ناشی از کم‌توجهی مترجم است. از طرف دیگر، نمی‌توانم ترجمه‌اش را بد بدانم. مترجم تلاشش را کرده است و بهتر است نتیجه را مقبول بدانم، چراکه آن‌قدر هنگام خواندن و فهمِ متن اذیت نشدم.

کتابفلسفهآلن دو باتن
falakhanedoran.blogfa.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید